نسرین به اصرار پدرش آقاخان پس از جدایی از همسرش سعید به همراه دخترش طلا به ایستگاه بر می گردد. ایستگاه محل دورافتاده و خارج از شهری است که اهالی یک روستا پس از یک سیل سخت و ویرانگر و از دست دادن کل زندگی خود در انجا مستقر شده اند و یک ایستگاه متروکه راهن است به همراه تعداد زیادی واگن از رده خارج شده. نسرین در روز عروسی بهمن برادرش بر می گردد ولی شب عروسی آبستن اتفاقات بسیار تلخی است.
سومین ساخته تورج اصلانی فیلمساز خوب و خوش قریحه سینمای ایران بعد ازحمل طلا و جینگو باز هم به مردمان حاشیه نشین و فقر که با کوهی از مشکلات مالی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مواجه هستند و روزگارشان روزگار ملامت باری است پرداخته است.
سینمای اجتماعی اصلانی گویا سینمایی سرشار از فقر و نکبت و بدبختی است و انگار فیلمساز- فیلمبردار ما از به تصویر کشیدن اینهمه رنج و محنت و بدبختی احساس آرامش و غرور می کند و البته خدا کند فقط همین احساس غرور و آرامش باشد و بس و خدای نکرده اهداف حضور در جشنواره های خارجی و به تصویر کشیدن آنچه مطلوب اینگونه جشنواره های سیاسی است (که اخیرا نیز با رفتار جشنواره برلین در خصوص سینما و سینماگران این رفتارها و دیدگاههای سیاسی و یکسو نگر نسبت به کشورمان تثبیت شد) در دستور کار تورج اصلانی نباشد که آنگاه باید به حال و روز اصلانی و به حال و روز سینمای ایران افسوس خورد.
سئوالی که هنگام تماشای «وابل» ذهنم را مشغول کرد این بود که چرا سینماگران اجتماعی ساز ما فقط باید از این زاویه خاص به اجتماع بنگرند؟ چرا به تصویر کشیدن این همه سیاهی و نکبت و فقر باید در دستور کارشان باشد؟ آیا این طرز نگاه نمی تواند تصویری نادرست از ایران و جامعه ایرانی به تماشاچیانی که آنسوی آبها هستند و اطلاعی از ایران و ایرانی ندارند و صرفا اطلاعات خود را از طریق رسانه ها و یا اینگونه آثار از ایران کسب کرده اند منتقل سازد؟ سینمای اجتماعی وجوه دیگری ندارد که به آن پرداخته شود؟
وابل در فرهنگ لغات به معنای باران بسیار درشت است. بارانی که در پایان قصه آغاز می شود و اگرچه با حضورش بار دیگر امید را در زندگی مردم فلاکت زده داستان اصلانی زنده نگه می دارد اما نمی تواند همه آن بدبختی و نکبت را بشوید. فیلمنامه اساسا کارکردی ندارد و فیلمنامه نیست. چرا که ساختارها و اسلوبهای صحیح فیلمنامه نویسی در آن رعایت نشده و البته فیلمنامه ای که به گفته بازیگرش تنها ۵ دقیقه قبل از شروع فیلمبرداری هر سکانس به دست بازیگر برسد معلوم است که چه معجونی است.
گویا اصلانی تصور کرده علی حاتمی است که سر صحنه فیلمنامه می نوشت و دست بازیگرش می داد. نه برادر! اینگونه نیست. گره اصلی فیلمنامه که تعلیق نیز بر پایه آن شکل می گیرد و به نوعی هسته مرکزی درام را شکل می دهد بر پایه عنصر اتفاق بنا نهاده شده.
آنهم اتفاقی کاملا غریب و غیر قابل باور و بدون منطق و دیگر کیست که نداند زمانی که پای اتفاق در فیلمنامه های سینمای ایران باز می شود معنایش درماندگی نویسندگی فیلمنامه در ایجاد گره یا گره گشایی از داستان است و چقدر بد که درماندگی اصلانی بعنوان نویسنده فیلمنامه وابل از همان ابتدا نمایان می شود و تا پایان نیز ادامه می باید تا جایی که اصلانی فیلمنامه نویس به اجبار پایان قصه و یا گره گشایی فیلمنامه اش را نیز با یک اتفاق می سازد تا کلا با یک اثر اتفاقی در بخش فیلمنامه مواجه باشیم و شاید یک پایان خوش آبکی که تقریبا همه در و تخته ها به هم چفت شود و تمام.
ساختار اما ساختار خوبی است از فیلمبرداری خوب اثر که به دلیل سابقه اصلانی در حوزه تصویر جز این انتظاری از او نمی رفت تا انتخاب هوشمندان لوکیشن و طراحی صحنه خوب و بازی های بسیار مناسب بازیگران به ویژه آزاده زارعی که نسرین را به یکی از شاه نقش های خود تبدیل کرده است تا نوید پور فرج و فرید سجادی حسینی که همگی خوب هستند و موفق شده اند تا وجوه مختلف شخصیتی کاراکترهای خود را به خوبی جلوی دوربین جان ببخشند.
جای موسیقی متن به مفهوم یکی از عناصر اجرایی و تکمیل کننده ساختار در این اثر خالی است و تدوین و ریتم کند ساختاری نیز از مشکلات دیگر وابل محسوب می شود.
در مجموع تورج اصلانی در سومین ساخته خود نیز به لحاظ محتوا نمره قبولی نگرفت و از لحاظ ساختار نیز نشان داد که کارگردان متوسطی است که نباید در آینده سینمای ایران زیاد به او امید بست.
نظر شما