به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، کتاب آنوقتها که ریش پدر هنوز قرمز بود، کُلاژی (تکه چسبانی) ادبی است که برای اولین بار در سال ۱۹۵۸ منتشر شد، این کتاب در قالب ۲۰ داستان کوتاه نوشته شدهاست؛ خاطرات پسرکی که از ۱۹۲۶ تا ۱۹۳۹، یعنی در بحبوبه بحران اقتصادی جمهوری وایمار و قدرت گرفتن نازیها و شروع جنگ، با پدرش در برلین زندگی میکرده را بازگو میکند.
پدر که با فقر و بیکاری دست و پنجه نرم میکند همواره سعی دارد هر طور شده برای پسرکش دنیایی شاد و بیدغدغه بسازد. کتاب، ماجرای زندگی پدر و پسری است که درخت کاج شب کریسمسشان را از باغچه کنار خیابان قرض میگیرند، در سیرک سیار، مرتاضی هندی را به چالش میکشند و شکم گرسنهشان را به لطف میمون باغ وحش که به آنها بادام زمینی میدهد، سیر میکنند.
شنوره با طنزی گزنده و با به تصویر کشیدن باغچهها و زمینهای کوچک زراعی، بوی قهوه مالت، دودکش کارخانهها، سالنهای اجتماعات کارگری، بازارهای مکاره و مردانی که کارشان شکار جانوران موذی است، حال و هوای برلین سالهای ۱۹۲۶ تا ۱۹۳۹ را برای ما زنده میکند.
این کتاب سفری ادبی و دلنشین به سالهای روی کار آمدن نازیها و فاجعه جنگ جهانی دوم است؛ همچنین ادای دِینی است به برلین.
درباره نویسنده
ولف دیتریش شنوره (Wolfdietrich Schnurre) متولد۲۲ اوت ۱۹۲۰ و درگذشته ۹ ژوئن ۱۹۸۹، نویسنده آلمانی بود.
او که بیشتر به خاطر داستانهای کوتاهش شناخته میشود، داستانها، خاطرات روزانه، شعرها، نمایشنامههای رادیویی و کتابهای کودک نوشت. او در فرانکفورت آم ماین به دنیا آمد و بعدا در برلین وایسنزه بزرگ شد، در خانوادهای از طبقه متوسط بزرگ شد و تحصیلات پس از متوسطه را دریافت نکرد.
او از سال ۱۹۳۹ تا سال ۱۹۴۵ در ارتش آلمان نازی خدمت کرد، زمانی که پس از دستگیری به دلیل فرار از اردوگاه اسیران فرار کرد. او برای مدت کوتاهی توسط نیروهای بریتانیایی زندانی شد. پس از آزادی در سال ۱۹۴۶ به آلمان بازگشت و شروع به نوشتن تجاری کرد.
قسمتی از متن کتاب
گفتم: پس ساعتت کو؟ مگر همیشه آن را به بند کفش مشکیات نمیبستی؟
با صدایی بیرمق جواب داد: بند کفش هنوز سر جاش است.
پرسیدم: ولی ساعتت نیست...!؟
بابا گفت هیس! و پایم را از آن پایین کشید که یعنی ساکت!
پرسیدم: برای چه هیس؟ آدم میرود گردهمایی سیاسی که ساعتش را بدزدند؟
آقای چهار شانهای که مامور انتظامات بود و کنارمان ایستاده بود از زیر کلاه درب و داغان مدل تِلمانیاش جدی و محکم جوایم را داد: مطمئنا سوء تفاهمی پیش آمده.
بابا سریع گفت: بله، حتما!
مامور انتظامات گفت: رفیق، شکی ندارم که ساعتت رو توی خانه جا گذاشتهای! میخواهی شرط ببندیم؟
دوروبریها هم سر تکان دادند که درست است.
مامور انتظامات داد زد: آهای رفقا تکان بخورید، بروید جلوتر! مدتی این اطراف پخش و پلا بشوید که پلیس شک نکند.
رمان آنوقتها که ریش پدر هنوز قرمز بود نوشته ولف دیتریش شنوره و ترجمه کتایون سلطانی در ۳۳۵ صفحه با شمارگان ۷۷۰ نسخه و قیمت ۱۲۵ هزار تومان در سال ۱۴۰۱ توسط انتشارات ققنوس منتشر شد.
نظر شما