کبری احمدی زن ایثارگری است که سالها در پشت جبهه فعال بود و اکنون به عنوان مدیرعامل موسسه خیریه قدر علوی به زنان بی سرپرست کمک می کند، به خبرنگار ایثار و شهادت ایرنا می گوید: در هشت سال دفاع مقدس درکی از عید به مفهوم امروز نداشتیم، همسرم در جبهه بود من هم یا در ستاد پشتیبانی جبهه فعال یا در کنار آوارگان جنگی بودم، آنها پذیرش جشن نوروز را نداشتند چون داغدار بودند و شرایط ملتهب بود و ما فقط می توانستیم با آنها همدردی و از لحاظ روحی به آنها کمک کنیم.
وی افزود: من درگیر خانواده های آوارگان جنگی بخصوص بچه های خرمشهر و آبادان که در تهران اسکان موقت داشتند، بودم و همه هم و غم من تامین پوشاک و خوراک و پذیرایی از آنها بود. در ستادهای پشتیبانی هم زنان یونیفورم های نظامی، لباس های فرم سربازان، لباس زیر و ملحفه می دوختند و ترشی و شربت درست می کردند و هر آنچه در جبهه به ما اعلام می شد آن را برای رزمندگان آماده و ارسال می کردیم.
این بانوی ایثارگر با بیان اینکه ساماندهی و ارسال کمک های مردمی نیز به عهده ما بود، گفت: من ۱۹ ساله بودم و فرزند اولم مرتضی چهار سال سن داشت و برای فرزند دوم پنج ماهه باردار بودم که سال ۱۳۶۱ همسرم برای عملیات فتح المبین به جبهه اعزام شد.
به گفته کبری آن زمان اوج فعالیت منافقان در کشور بود، سازمان مجاهدان خلق آنها را جذب کرده بودند، منافقان مردم را برای جذب در این گروهک تشویق می کردند و مدتی بعد ترورها شروع شد، ما خانواده سپاهی و جزو افرادی بودیم که در لیست ترور قرار داشتند، برخی از منافقان که هم محلی ما بودند من را تهدید می کردند، نوع زندگی آن زمان با اکنون متفاوت بود خانواده ما درگیر جبهه بود اما برخی از مردم زندگی عادی داشتند.
دروغ همسایه شب سختی را برایم رقم زد
این زن فعال در ستادهای پشتیبانی جبهه و جنگ می گوید: من هر روز برای کمک به رزمندگان به ستاد می رفتم، بعدازظهر یک روز که به خانه برگشتم یکی که همسایه ها که دل خوشی از انقلاب نداشت به من گفت که کجا بودید از صبح چند بار ۲ نفر آمدند و با شما کار داشتند، گفتند در خانه بمان ما دوباره بر میگردیم.
کبری افزود: با شنیدن این خبر حالم بد شد چرا که منتظر همسرم بودم، با خود گفتم حتما همسرم به شهادت رسیده، آن روز هر چه انتظار کشیدم کسی نیامد و شب سختی را گذراندم، فردای آن روز به محل کار همسرم رفتم، آنها گفتند: از وضعیت مجروحان و شهدا هنوز خبری به دست ما نرسیده است، بعد فهمیدم یکی از دوستان همسرم برای احوال پرسی آمده بود و همسایه به ما دروغ گفته بود ۲ نفر نظامی بودند و فقط پیاز داغ موضوع را زیاد کرده بود.
محمد زاهدی همسرش یکماه قبل از عملیات یعنی در اواخر اسفند به جبهه رفته بود و باید تا اواخر فروردین به خانه باز میگشت اما نیامد، به گفته کبری، نیمه اردیبهشت در خانه به صدا درآمد، بعد از بازکردن در با مردی مواجه شدم که یک کسیه جنگی که رزمندگان وسایل شخصی خود را در آن می گذاشتند در دست داشت، تصور کردم همسرم شهید شده و این فرد وسایل او را آورده است.
کبری گفت: مات و مبهوت بودم که سلام کردم و از صدای او متوجه شدم همسرم است، او به حدی لاغر و سیه چرده شده بود که او را نشناختم. هر دفعه می آمد و می رفت تصور می کردم آخرین دیدار است این حس بین همسران همه رزمندگان وجود داشت اکنون که این خاطره را می گویم دست و پاهایم یخ کرده است.
اعزام از ستاد پشتیبانی به بیمارستان و به دنیا آمدن مهدی
این زن ایثارگر می گوید: عملیات رمضان در سال ۱۳۶۱ در ماه رمضان برگزار شد، آن زمان هم همسرم در جبهه بود و من پا به ماه بودم و در ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ فعالیت می کردم، به خاطر عملیات برای جمع آوری و ارسال اقلام مورد نیاز رزمندگان آماده باش بودیم، هر چقدر دوستان می گفتند برو بیمارستان می گفتم زود است تا لحظه آخر کار می کردم وقتی به بیمارستان رسیدم فرزندم مهدی به دنیا آمد.
کبری بیان کرد: با اینکه باردار بودم هر روز روزه می گرفتم، زندگی در آن دوران که همسرم در جبهه بود و کسی بالای سرم نبود سختی های خود را داشت، نمی توان سختی را توصیف و تصور کرد.
وی می گوید: من در قبال مادرانی که چند فرزند خود را تقدیم انقلاب کرده اند اگرچه سختی کشیده ام اما کاری انجام نداده ام، این مملکت برای امام زمان (عج) است و تا زمانی که ما پای اعتقادات خود هستیم به این نظام خدشه ای وارد نمیشود ان شاالله پرچم را به دست امام زمان میرسانیم.
نظر شما