خبر فوری: رفع فیلترینگ

۲۳ فروردین ۱۴۰۲، ۱۳:۲۸
کد خبرنگار: 908
کد خبر: 85079888
T T
۰ نفر

برچسب‌ها

آشنایی با داستان هفت خان اسفندیار/ بخش سوم

اتفاقات پر هیجان در چهار خان

۲۳ فروردین ۱۴۰۲، ۱۳:۲۸
کد خبر: 85079888
آسیه ترک بیاتانی | کارشناس ادبیات فارسی
اتفاقات پر هیجان در چهار خان

تهران- ایرنا- اسفندیار در همان ابتدا، لشکر را به برادرش پشوتن سپرد و به او دستور داد که لشکر را آماده نگه دارد: ابتدا من به پیش می‌روم، تا اگر خطری وجود داشت، من پیشرو باشم و آسیبی به سپاهیان نرسد.

به گزارش ایرنا، ر اردبیهشت ماه نمایش موزیکال «هفت خان اسفندیار» به کارگردانی حسین پارسایی که برداشتی آزاد از داستان حماسی حکیم ابوالقاسم فردوسی است، در تالار وحدت روی صحنه می‌رود. به این مناسبت طی چند قسمت، داستان «هفت خان اسفندیار» را مرور می کنیم.

در بخش قبل خواندیم که گرگسار اسفندیار را از مسیر و خطرهای آن آگاه کرد و گفت: تا به حال هیچکس جان سالم از این مسیر به در نبرده است و تو هم در این راه کشته خواهی شد. اما اسفندیار به او نوید داد که حتما پیروز این راه خواهد بود.

گرگسار برای اسفندیار اینگونه سخن گفت که تو در خان اول ابتدا دو گرگ یکی نر و دیگری ماده خواهی دید، دندان‌های هر کدام از آنها به اندازه یک فیل و هیکل‌شان بزرگ و فربه و خطرناک است. اسفندیار دستور داد گرگسار را دست بسته به داخل خیمه‌ای ببرند و خودش به عادت پهلوانان قبل از جنگ و نبرد، به بزم و عیش پرداخت و به سپاهیان دستور استراحت داد و سپیده دم به همراه لشکرش به راهِ هفت خان رفت.

خان اول

اسفندیار در همان ابتدا، لشکر را به برادرش پشوتن سپرد و به او دستور داد که لشکر را آماده نگه دارد: ابتدا من به پیش می‌روم، تا اگر خطری وجود داشت، من پیشرو باشم و آسیبی به سپاهیان نرسد:

بدو گفت لشکر به آیین بدار/ همی پیچم از گفته گرگسار

منم پیش رو گر به من بد رسد /بدین کِهتران بد نیاید سزد

پس لباس رزم پوشید و سوار بر شبرنگ ( اسب اسفندیار) به راه افتاد. با رسیدن به دو گرگ، ابتدا آنها را تیرباران و به این شکل خسته کرد. آنگاه شمشیر از نیام برکشید و هر دو را کشت و سر از تنشان جدا کرد:

«کمان را به زه کرد مرد دلیر/بغّرید بر سان غرنده شیر

بر آهرمنان تیرباران گرفت/به تندی کمان سواران گرفت

ز پیکان پولاد گشتند سست/نیامد یکی پیش او تن درست

نگه کرد روشن‌دل اسفندیار/بدید آنک دد سست برگشت کار

یکی تیغ زهرآبگون برکشید/عنان را گران کرد و سر درکشید

سراسر به شمشیرشان کرد چاک/گل انگیخت از خون ایشان ز خاک»

سپس به سوی آب روان رفت و سر و تنش را شست و به نیایش خدواند پرداخت که این پیروزی را به او عنایت فرمود. پشوتن به همراه لشکر به او پیوست و به شادی پرداختند. اسفندیار دستور داد گرگسار را نزد او بیاورند و پس از نوشاندن سه جام به او گفت: نبرد ما را در منزل اول دیدی، حال از منزل دوم حرف بزن.گرگسار گفت: در خان دوم با دو شیر روبرو خواهی شد که فیل و نهنگ با آنها برابری نمی‌کند. اسفندیار خندان شد و گفت: فردا خواهی دید که چگونه آنها را ازبین خواهم برد.

خان دوم

هنگام سپیده دوم اسفندیار پشوتن را پند و اندرز داد و سپاه را به او سپرد و خود به نبرد با شیران رفت:

«پشوتن بفرمود تا رفت پیش/ورا پندها داد ز اندازه بیش

بدو گفت کاین لشکر سرفراز /سپردم تو را من شدم رزمساز

اسفندیار به جایگاه شیران رسید، یکی از آنها نر و دیگری ماده بود. ابتدا شیر نر به اسفندیار حمله کرد و پهلوان او را به ضرب شمشیر از پای درآورد. در همان حین شیر ماده به او حمله کرد و اسفندیار او را از وسط به دو نیم کرد.سپس به رسم و عادت در کنار رود، سرو تن شست و به عبادت پروردگار پرداخت. لشکریانش از راه رسیدند و برای پیروزی او به شادی پرداختند:

«بیامد چو با شیر نزدیک شد/جهان بر دل شیر تاریک شد

یکی بود نّر و دگر ماده شیر /برفتند پرخاشجوی و دلیر»

خان سوم

با گذر از خان دوم، اسفندیار گرگسار را مجددا خواست و درباره خان سوم از او پرسید. گرگسار پاسخ داد: که در خان سوم با اژدهایی برخورد خواهی کرد که مثل یک کوه سیاه و قوی است و آتش از دهانش فوران می‌کند و از دود زهرش تمام گیاهان خشک شده‌اند:

«از ایدر چو فردا به منزل رسی/یکی کار پیش است ازین یک بسی

یکی اژدها پیشت آید دژم /که ماهی درآرد به دریا به دم

همی آتش افروزد از کام او /یکی کوه خاراست اندام او

در اینجا گرگسار به اسفندیار توصیه می‌کند که از همین راهی که آمده بازگردد تا مشکلی برایش پیش نیاید. اما اسفندیار به او خندید و گفت: فردا خواهی دید که چه رزمی خواهم داشت. اسفندیار دستور داد تا نجاران یک گردونه بسازند و داخل آن صندوقی نصب کنند و اطراف گردونه را با آهن‌های تیز آراسته سازند. سپس لباس جنگ پوشید و درون صندوق جای گرفت. گردونه توسط دو اسب به حرکت افتاد و به سمت اژدها رفت. اژدها با شنیدن صدای گردونه به آن سمت حرکت کرد و آن را به همراه اسبان بلعید.

اما نوک‌های تیز آهن‌ها در دهانش فرو رفتند و نتوانست آن را کامل ببلعد. پس تقلای بسیاری می‌کرد و همین امر باعث سستی او شد. در همین هنگام اسفندیار از فرصت استفاده کرد و از صندوق خارج شد و با شمشیرش بر فرق سر اژدها زد و او را کشت اما خود از بوی زهر و دود دهان اژدها بیهوش شد.پشوتن با لشکریان به اسفندیار رسیدند و وقتی او را در آن حال دیدند به گریه و زاری افتادند و او را تیمار کردند. حال او کم کم خوب شد و سر و تن شست و خداوند را شکر کرد و رو به او گفت: تو پشت و پناه من بودی که توانستم این اژدهای غول پیکر را از بین ببرم:

« همی گفت کاین اژدها را که کشت؟/ مگر آنکه بودش جهاندار پشت

گرگسار از این واقعه بسیار ناراحت شد، چون خیال می‌کرد که اسفندیار جان خود را در این مرحله از دست می‌دهد اما حال او را زنده و سرحال در برابر خود می‌دید:

«از آن کار پر درد شد گرگسار/ کجا زنده شد مرده اسفندیار»

خان چهارم

به شادی سلامتی اسفندیار، ایرانیان بساط بزم و عیش را راه انداختند و اسفندیار گرگسار را پیش خواند و درباره خان چهارم از او سوال پرسید:

«بدو گفت کای شاه پیروزگر/ همی یابی از اختر نیک بر

تو فردا چو در منزل آیی فرود/به پیشت زن جادو آرد درور

گرگسار برای اسفندیار توضیح داد زمانی که به منزل چهارم برسی، زن جادو که لشکرکشی‌های بسیار دیده و همه را شکست داده است، به استقبال تو می‌آید. اما توصیه من به تو این است که از این خان منصرف شوی و برای رسیدن به رویین دژ راه دیگری را امتحان کنی. اسفندیار اما مطمئن از اینکه او را شکست می‌دهد به راه افتاد. او دشتی سرسبز دید و شروع به آواز خواندن کرد. او با آواز می‌خواند که در این دشت تنها و بی همدم است و مدام باید با شیر و اژدها و گرگ بجنگد، دلبر و همدمی ندارد و تنها است. زن جادو که آواز او را شنید به شکل زیبارویی خود را به اسفندیار نشان داد:

«بسان یکی ترک شد خوب روی / چو دیبای چینی رخ از مشک بوی

بیامد به نزدیک اسفندیار /نشست از بر سبزه و جویبار»

زن جادو در کنار اسفندیار نشست و از نوشیدنی که اسفندیار به او داد خورد و کم کم از حالت عادی خارج شد. در همین حین اسفندیار، زنجیر پولادینی که زرتشت از بهشت آورده و به بازوی او بسته بود را باز کرد و به گردن زن جادو بست. زن جادو به شکل شیری درآمد. اسفندیار دست به شمشیر برد و گفت: تو نمی‌توانی به من آسیبی برسانی پس به صورت اصلی خود بازگرد. زن جادو تبدیل به پیرزنی زشت رو گردید و به دست اسفندیار به هلاکت رسید. با کشته شدن او آسمان تیره و تار گشت و ابری سیاه همه جا را پوشاند. پس از گدشت اندکی همه چیز به حالت عادی بازگشت و پشوتن به همراه سپاهیان آمدند و وقتی اسفندیار را صحیح و سالم دیدند، خداوند را شکر کردند و به جشن و پایکوبی پرداختند:

«پشوتن بیامد همی با سپاه/ چنین گفت کای نامبردار شاه

نه با زخم تو پای دارد نهنگ/ نه ترک و نه جادو نه شیر و پلنگ

به گیتی بماند یل سرفراز/ جهان را به مهر تو بادا نیاز»

اسفندیار گرگسار را به پیش خواند و گفت: از خان پنجم برای من سخن بگو.

ادامه دارد...

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha