ما که نخندیدیم اما خودشان حتما خندیدند

تهران- ایرنا- برخی از فیلم‌های سینمایی اگرچه برای مخاطبان سرگرمی خاصی ندارند اما برای عوامل تولید خود بسیار مفرح‌اند؛ اگرچه مخاطب را نمی‌خندانند اما حتما خودشان می‌خندند.

پیش از این و در دهه‌های گذشته ساخته شدن فیلمی خارج از ایران از سوی یک فیلمساز ایرانی وسوسه ای برای دیدن اثری متفاوت به لحاظ ساختار روایی و مکان جغرافیایی بود؛ فیلم هایی که بر اساس جنس نگاه سازندگانشان حرفی برای گفتن داشتند و بسته به قصه شان که نیاز به روایت جغرافیایی خارج از ایران داشتند، جذابیتی بصری برای تماشا.

این دست داستان ها به دلیل قدرت فیلمسازی صاحب اثر و تصویرگری قصه در جایی که زمین وقوع آن رویداد بود بعضا بسیار موفق عمل کردند و به تولیداتی بی رقیب در تاریخچه سینمای ایران بدل شدند.

از کرخه تا راین (ابراهیم حاتمی کیا 1371)، بازمانده (سیف الله داد 1373) آدم برفی (داود میرباقری 1373)، مرد آفتابی (همایون اسعدیان 1374) فرش باد (کمال تبریزی 1381)، نقاب (کاظم راست گفتار 1383) نمونه آثاری بودند که از بسیار خوب تا خوب می توان آنان را دسته بندی کرد و همگی آنها در زمان اکران و حتی در سالهای پس از آن با اقبال خوبی مواجه شدند و موفقیتی را برای کارگردانشان رقم زدند. آثاری که از فضای جغرافیایی خارج از ایران نهایت بهره را بردند تا داستانشان را همراه با جذابیت های بصری به مخاطبشان ارائه کنند.

البته آثار بسیاری هم وجود دارند که از دهه 70 تاکنون در خارج از ایران ساخته شدند و از متوسط تا بسیار بد قابل رده بندی هستند. آثاری که بعضا حتی به رغم تولیدشان به عنوان اثر فاخر و هزینه های کلانی که صرف ساختشان شده است نتوانسته اند اقبالی در اکران و فروش و نگاه مخاطب و منتقدان داشته باشند.

صرف تولید یک اثر در خارج از ایران قطعا تاثیری در اقبال آن ندارد و بی شک اولین و آخرین مولفه جذابیت یک فیلم سینمایی، قصه و داستانی است که قصد انتقال آن را دارد. اهمیت قصه حتی مهمتر و بزرگتر از اسم بازیگران و فیلمسازانی است که در تولید یک فیلم حضور دارند به همین دلیل بیشمار قصه های بی محتوایی بوده اند که حتی اعتبار فیلمساز و بازیگرانشان را هم خدشه دار کردند.

پس از موفقیتی که فیلم سینمایی من سالوادور نیستم (منوچهر هادی 1394) رقم زد بسیاری تصور کردند که صرف روایت یک قصه پرزرق و برق در خارج از ایران و استفاده از بازیگران زن بدون حجاب (محدودیتی که به هیچ عنوان نمی توانستند در سینمای ایران آن را دور بزنند) فرمول قطعی فروش بالا و موفقیت گیشه است اما این درحالی بود که «تازه بودن» این شکل از قصه و جذابیتش برای مخاطب را نادیده انگاشتند و به این نکته توجه نکردند که برای تکرار موفقیت، تکرار صفر تا صد یک فرمول (آن هم در فیلمسازی) همواره مساوی با تکرار موفقیت نیست.

خانم یایا (عبدالرضا کاهانی 1396) و چهارانگشت (حامد محمدی ۱۳۹۷) از جمله آثاری بودند که با دنباله روی از سبک پارادوکسیکال من سالوادور نیستم (مواجه یک فرد بشدت مذهبی با فرهنگی که فرسنگ ها دور از فرهنگ ایرانی است) تلاش کردند تا نظر مثبت مخاطب را جذب کنند و هردو دقیقا از اسم و جغرافیای کشور تایلند برای این منظور استفاده کردند. البته که جدای از بحث فروش، نقدهای بسیاری را هم پس از آن برانگیختند. منتقدان در مورد خانم یایا به کاهانی تاختند که پیش از آن سبک مستقل فیلمسازی خود را داشت و این اثر را نقطه ضعف بزرگی در کارنامه کاری اش دانستند. در مورد چهارانگشت هم این انتقادات به امیر جعفری وارد بود که چرا به رغم درخشش در سینمای معناگرا وارد این شکل از سینما شده است.

حالا و پس از گذشت سالها و نخ نماشدن این سبک از قصه بازهم فیلمی با این مضمون (حضور یک فرد بشدت مذهبی - که البته در این قصه به دلیل سمتی که دارد اجباری بیرونی هم برایش وجود دارد – در محیط فرهنگی آسیای شرقی و کشور اندونزی و مواجه اش با تعارضات و تنقض های عقیدتی و فرهنگی و دینی) دستمایه تولید اثر قرار گرفته است.

فرهاد اصلانی رئیس فدراسیون فوتبال ایران است که همراه با نایب رئیس خود با بازی سیامک انصاری راهی جزیره بالی می شوند تا با زیدان قراردادی را امضا کنند (دقیقا شبیه قصه من سالوادور نیستم که به دلایلی قهرمانان داستان دنبال ریوالدو بودند؛ البته در نهایت در این فیلم تصویری کوتاه از این ستاره برزیلی به مخاطب نشان داده شد. موضوی که در خط استوا همان اسم است و بس).

اساسا اگرچه در فیلم سینمایی خط استوا تصاویری لانگ شات از آب های جزیره بالی پخش می شود اما هیچ صحنه ای نیست که این بازیگران را در ساحل ببینید. چطور فیلمسازی مجوز فیلمسازی در کشوری دیگر را می گیرد و اقدام به ساخت فیلمی برای سینمای ایران می کند اما حتی توان یک سکانس درست در یک مکان عمومی را ندارد؟ اگر چنین فضایی آن قدر دارای محدودیت برای فیلمساز و مخاطب ایرانی است اساسا چرا باید جغرافیایی مانند بالی برای روایت یک قصه انتخاب شود؟

در یکی از کامنت هایی که به درستی برای این فیلم گذاشته شده، مخاطبی نوشته بود: «انگار که تهیه کننده یه سفر تفریحی قرار بوده بره، گفته بذار یه تیم با خودم ببرم تو این سفر یه فیلم هم بسازیم دور هم».

تصوری که در حین تماشای این فیلم برای مخاطب رقم می خورد دقیقا همین است؛ این که هدف از ساخت و صرف هزینه برای چنین فیلمی چیست؟ این قصه قرار است چه بگوید؟ و به کجا برسد؟ (جایی که در نهایت اصلا قرار نیست به آن رسیده شود و شاید پایان باز این فیلم بیش از همه تناقضاتش خنده دار است) چرا اندونزی؟ چرا بالی؟ آیا در آسیای شرقی فضایی جز اتاق هتل و سوییت و محوطه آن و قسمت های محدودی از سفارت ایران (عیننا مانند خانم یایا و چهارانگشت) برای فیلمسازی وجود ندارد؟

در نهایت به نظر می رسد خط استوا صرفا یک دورهمی دوستانه برای سازندگانش در یک سفر تفریحی آن هم به جزیره خدایان (بالی) بوده است که رابطه متناقضش صرفا در دیدگاه های مذهبی و فرهنگی و دینی کاراکترهای قصه با محیط پیرامونی نیست بلکه رابطه متناقض دیگری برقرار است و آن این که هر اندازه بازیگران و عوامل و فیلمساز از حضور در چنین تعطیلاتی لذت برده اند، مخاطب از بی مضمونی و بی قصه گی و بی محتوابودن چنین اثری رنج می برد. هرچه این فیلم ما را نخنداند و اذیت کرد احتمالا برای عوامل خودش که سفری به جزیره خدایان در بیان عام و به قول خودشان جزیره لختی ها داشتند، خنده دار بوده است.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha