به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، کتاب نقاشی روی آسمان، روایتی از عملیات کیو ۱ دفاع هوایی از شهر مقدس قم و حریم حضرت فاطمه معصومه (ص) در برابر هواپیماهای جنگی رژیم بعث عراق سال ۱۳۶۵، روایتگر روزهای عملیاتهایی برای محافظت از آسمان شهر قم و حرم حضرت معصومه (ص) است.
این کتاب داستان علی، نوجوانی عاشق پرواز است. او با پدر و مادربزرگش زندگی می کند. علی تابستان را به همراه عمویش در روستایی در نزدیکی یک پایگاه شکاری کار میکند و در کنار جاده شیربلال میفروشد. خلبان فضلی که خلبان هواپیمای اف ۱۴ است. هر بار که از کنار مزرعه رد میشود از علی شیر بلال میخرد. علی میخواهد خلبان بشود و از خلبان فضلی سوال میکند که راز خلبان شدن او چه بوده؟ خلبان فضلی هم شرط میگذارد که اگر بتواند پرواز اف ۱۴ را شناسایی کند او هم راز خلبان شدن را به او بگوید.
علی از دوستش که نقاش خوبی است میخواهد که با نقاشی هواپیمای اف ۱۴ به او کمک کند. روزی که علی در مسیر جاده بوده تا نقاشی را به خلبان نشان دهد با ماشین خلبان تصادف میکند و خلبان فضلی علی را به بیمارستان میرساند. علی که روی صندلی عقب نشسته از روی کنجکاوی دفترچه خاطرات روزانه خلبان فضلی را برمیدارد و زیر پیراهن قایم میکند و …
قسمتی از متن کتاب
زیر لحاف دستدوز ننه رباب مچاله شده بود. سوز سرما از در فلزی اتاق رد شده و تا زیر لحاف رسیده بود. کمی بیشتر خودش را به زیر کرسی کشید. سرما انگار زغالها را هم بیرمق کرده بود. پایش را به منقل چسباند. هوز کمی گرما داشت. صدای زنگ در بلند شد. سعی کرد بیحرکت بماند. علی که خواب باشد ننه رباب در را باز میکند. لحاف را کمی کنار زد. نگاهی به بابا انداخت. بابا هنوز خواب بود. دفترچه خاطرات خلبان، کنار دستش روی زمین ولو شده بود. چند ورقش تا خورده بود. به پهلوی راست غلت زد. دست راستش را تکیه گاهش کرد و آرام بلند شد و نشست. دفترچه را برداشت. برگههایش را با کمک پاهایش صاف کرد و زیر قالی چپاند.
صدای زنگ دوباره بلند شد. نکند بیبی پشت در مانده است. کت بابا روی کرسی بود. کت را روی شانههایش انداخت. دست راستش را درون آستینش برد. در آهنی اتاق را آرام باز و بسته کرد تا صدایش بابا را بیدار نکند. برف زمین را پوشانده بود. جای ردپای بیبی از پلهها تا دم لانه سرپوشیده مرغ و خروسهای کنار دستشویی دیده میشد و بعد تا جلوی در حیاط ادامه داشت. پایش را جای ردپای بیبی گذاشت. به طرف در رفت. برف تا زانوهایش روی زمین را پوشانده بود.
بلورهای دست نخورده برف، نور را بیشتر منعکس میکرد. صدای زنگ در دوباره بلند شد. قدمهایش را تندتند کرد اما باید دقت میکرد زمین نخورد که دوباره درد دستش تازه شود. جلوی در که رسید با یک دست زنجیر در را کشید. با دیدن سرباز پشت در، درجا خشکش زد. گمان کرد اشتباهی آمده است. با تعجب به سربازی که لباس پلنگی پوشیده بود نگاه کرد. سرباز سلام کرد و هر دو دستش را بالا آورد. توی دستانش کارتنی قرار داشت. کارتن را به طرف علی گرفت. علی جواب سلام سرباز را که داد با خودش فکر کرد حتماً کارتن متعلق به عشرت خانم است. به سرباز اشاره کرد که این وسایل برای دو خانه آنطرفتر است. سرباز به دست علی اشاره کرد.
-خلبان فرستاده تا سراغ دستت رو بگیرم. گفته خودش نمیتونه بیاد. در ضمن گفته امانتی ما یادت نره.(صفحه ۴۳ و ۴۴)
کتاب نقاشی روی آسمان نوشته سیده زهرا بذرگری با شمارگان هزار نسخه، در ۱۰۰ صفحه قیمت ۴۸ هزار تومان، بهار ۱۴۰۲ توسط انتشارات جمکران منتشر شد.
نظر شما