۱۴ تیر ۱۴۰۲، ۱۴:۱۰
کد خبرنگار: 1549
کد خبر: 85160838
T T
۲ نفر

برچسب‌ها

امان از قلمی که پُر از فریاد مگوست در دنیایی که پُر از گوش کَر است

اصفهان- ایرنا- شاید بزرگترین فضیلت قلم این باشد که نویسنده را از دنیای کوچکِ پُرآشوب بیرونش می‌رهد و به دنیای بزرگ دلارام درونش می‌برَد.

امروز روزیست که شاید با همه نامگذاری‌ها در تقویم‌نگاری‌های کشور تفاوت ماهوی داشته باشد، چون امروز روز قلم است، روزی که در عین سرشت تنویربخش و کرامت‌آسایش، عطرِ خوشگوارِ مقام قُدسی‌اش، همواره مشام‌ها را آکنده می‌کند و روح‌ها و روان‌ها را جلایی دوباره می‌بخشد. پس چه نیکوست که در این روزِ خاصِ خجسته، خطاب به خودِ قلم بنگاریم و با زبان خودش، حقشناسانه، نقش بیتایش را بستاییم.

آه ای قلم دُردانه‌ام:

شادمانه به دستت می‌گیرم. فاخرانه ششماد وجودت را می‌نوازم. در سایه‌سار سبزت، دسته دسته گلوا‍ژه‌های حرف‌های ژرفای دلم را در سبد لوح خیالم می‌نشانم.

امواج بیتاب افکارم را سوار بر توسن بادپای بی‌قرار تراوشاتت در جاده بی‌انتهای آرزوهایم به رامشگاه آبی آسمان دل‌ها روانه می‌کنم.

با تیغِ تیزِ شرفت، ذره ذره صفحه شعورِ کورم را صیقل می‌دهم و در گرماگرم کوره معنابخش مُرکبت، خشتِ خامِ حرف‌های دلم را جلا می‌بخشم و در برق اهورایی آئینه‌ات، نور حقیقت را می‌یابم و با نِی زورقِ کوچکت، راه ساحل نجاتم را می‌کاوم.

گیسوان پریشان بُت آرمان‌هایم را دسته دسته با شلال طیف رنگین کمان وجودت شانه می‌زنم و جوانه‌های کلام گُلشن رویاهای دور و درازم را، قطره قطره قطره با تراوشِ شهدِ فیاضت نشاء می‌کنم.

وای که اگر حریر قامت شمشاد شریفت را از من بگیرند تا ابد بُغض مُزمن من خواهی بود. تو علامت تداوم حیات نگارگرِ شعورمدار منی. لحظه لحظه‌ی نبض حیاتم با ذره ذره جوشش چشمه وجود تو می‌زند.اِکسیر جوهر مُطهر تو در رگ رگ وجودم می‌دود. بی‌تو هیچم. عذابِ فراقت تابلوی مرگرنگ دخمه گورم در برهوت نیستی است. تو نماد شوق‌انگیز مجال هستی منی. سجل فاخر بودنمی و بهانه مستانه خیال بهشت‌آگینمی. الهی هرگز مَبادم که حَظ و فَخر داشتن گوهر بیتایت را به زیب و زیور دار دنیای بی‌مقدارم بدهم.

اینک با یک دنیا تکریم و احترام و خضوع و خضوع، تَرکه نازت را در آغوش پنجه‌های لرزانم می‌فشارم تا در رقص تلالووی گرمجوش نقشت بر سِن خلق زیباترین نمایش کلام‌ها، حتی لَک هم نبینی. ای وای من، چه می‌گویم که تو آنقدر عزیزی که دلدادگانت، حتی بی‌وضو به تَنِ مطهرت، دست هم نمی زنند.

تصاحب وجود بیتایت، بسی منزلت، بسی جسارت و بسی شرافت می‌خواهد و فاجعه ذبح و ذلت مقام تو، به مثابه کوبیدن آخرین میخ بر تابوت جسورترین خون‌نگاران شریف حقگوست.

گُدازه‌های دل تَفته و برشته‌ام، شاهبوی شکفتن گلواژه‌های فرحبخشی است که از غُنچه مرطوب و عنابی کامت بیرون می‌تراود و پاک مدهوش و هوایی‌ام می‌کند.

تو هماره با نقش خدارنگت به نَفس بودنم معنا می‌دهی و کریمانه به شدت شُدنم جهت می‌بخشی. تو مِفتاح بی‌دریغ اقفال کهنه رازها و افشاگر مکتوم مگوهای پیله قفس دلم و اطفاگر عطش پرواز خیالم بر شطِ پرنیانِ لوح کمالمی.

زیبایی، روشنی، سپیدی، اخلاق، هنر، فرهنگ، تمدن، شخصیت، حقیقت و همه ابنای زندگی و ...، بی‌صُنع وجود تو هیچ است و هر معنای دنیوی و اخروی، به حکم زینتِ تندیسِ زرفام تو، مفهوم و معنای ابدی پیدا می‌کند.

بواقع تو بی‌بدیل‌ترین گنج عالم و یگانه گوهر مانای گوهر هر آدمی. ثروتمندترین خلایق دنیا هم بی‌ برکتِ گنج وجود تو، فقیرترین انسان‌های روی زمین‌اند.

اصلاً بی‌رنگ و لعاب وجود تو، "فرهنگ"، "فکر"،"اندیشه"،"آزادی" و حتی "دین" و در یک کلام "انسان" پاک بی‌معناست. تو به هر ثروت و مُکنتی می‌ارزی. براستی که در همه عالم “تا” نداری. بیتاترین گوهر امکان افهام وجودی و آب گوارای هر تشنه‌لبِ معناطلبِی و رهنمای تقرب به مُنتهای نور کمالی.

اما با این همه جاه و جلال فاخرانه‌ات، سهم فقیرترین و غنی‌ترین آدم‌های روی زمین از تو، یکی است و شاید از این نظر درست در تیغه‌ی تیزِ مرزِ عدالت قرار گرفته‌ای، با این حال کیمیای جواهرنشان تفضل وجودت، فقط خاص مَحرمان سراپرده کبریایی توست.

دارندگیت، اوج ثروت هر کس و فقدت قَعر مَسکنتِ هر کس است از این رو در یکسوی این دنیای پُررنگ و لعاب، چه آدم‌های سِفله‌ای که حقیرانه می‌خواهند حُفره خالی شخصیت‌شان را با پُز آویختن نوع "زرینی‌ات" بر رخت وجود نفتالینی‌شان پُر کنند و با زیورِ ظاهر خود به زرِ وجودِ تو، سیرت سیاهشان را رفو کنند اما در آنسو، چه بندگان سربزیر فروتنی که می‌خواهند با اِکسیر تیزابِ وجودت به دلِ سنگ و سخت هر سیاهه جهلی رخنه کنند و روکش زنگار از چهره هر حقیقتی برگیرند، حتی اگر در این راه عذاب بکشند یا بالاتر از آن، سُرخی جسارتشان به سیاهی عزایشان بدل شود.

آه که اینک سال‌هاست از تنگنای روزنه سوزنی‌ات به پهنای دوردست‌های نگاهم می‌نگرم و در این راه تنها به گوهر تابناک وجودت دل بسته‌ام، آخر تو آنقدر مُقدسی که فَخر سوگند مبارک خالق هستی به نام نامیت زیبنده گشته است، پس شاید یگانه شانس کسب فَلاحم در صراط اعقابم باشی و هر آینه، در سِپهر کرانه ناپیدای خلوت تنهاییم، موهبتِ بختِ بلندِ آشناییت را در چشمک‌زدن ستاره‌های بُت وجودت شماره می‌کنم و از داشتن برکتِ مونسِ وجودت، سزاوارانه بر خودم و حرفه‌ام می‌بالم.

قلم نازدانه‌ام، ای یار دلارای قُدسی‌ام:

تو برایم بغایت مقدسی. بخاطر شوکت جایگاه قدسی‌ات، چشم امیدم به سخاوت کریمانه باری در مُنتهای صراط رستگاریست و به مدد حریر روح دلنوازت بر تلاطم وجود بی‌تابم، اینک، در بندابند سطور این دلنگاره شاهانه‌ام، اینگونه مَستواره جشن صُنع سُخنم.

من همیشه به مدد فیض رخشان تو برای دیگران نوشته‌ام و اینک می‌خواهم با تو و برای تو بنویسم و انصافاً اینکار نیز چقدر سخت است، نوشتن سخت است و نوشتن برای تویی که خود نماد نوشتنی، بسی سخت‌تر.

خدا می‌داند که در برابر جایگاه شامخ کبریائیت، همواره چقدر احساس حقر کرده‌ام،پس کریمانه مرا ببخش. از بی‌بضاعتی و کلام الکنم در وصف مقام آسمانیت خُرده مگیر، چه کنم که از قلت وُسع و بضاعتم سخت خِجلم. فقط بیا و از باغ نگاه نمناک من به سُرخی سرنوشت خونباره لاله‌های ذَبیح راهت بنگر و با غرور بر مقام رفیع شامخت ببال.

وضوح ارج تو از ارزش خون مطهر فداییان پاکباز راهت از جهانگیرخان صوراسرافیل و میرزاده عشقی بگیر تا غلامرضا رهبر، محمود صارمی و صدها قربانی گُمنامت پیداست.

اما با این همه سطوت و صولتت، نیک می‌دانم که چه دل پُری از دست جابران و ظالمان زمانه داری. تنها خدا می‌داند که از زمان خلقتت، چقدر از خیزابِ خضابِ تو برای بَزک صورتک‌های سِفله و شیرینی زهرابه افعی‌های انسان نمای عالم بهره‌ها گرفته شده است، صدور احکام خونباری که سفاکان گیتی با ردِ پای تو از خود بر جای گذاشته‌اند، براستی که تا ندارد.

حتی گناه نوشتن تاریخ واژگونی را که کاتبین سلاطین جور به اشاره آنها نگاشته‌اند، گاه به حساب تو گذاشته می‌شود و به اکتفای عبارت مجعول ”قلم آلوده”، نام پاک تو را می‌آلایند تا نام مورخان مُجرمشان را بپیرایند.

قلم همیشه مانایم

ای یار با وفایم، نیک می‌دانم که تاکنون لحظه‌ای از دست جفاپیشگان تاریخ نیاسوده‌ای و همواره رنج و شاید ننگ دلگزای آلاییدن به فرامین ظالمانه آنها را به جان خریده‌ای و همواره در پای جور جبرشان سوخته‌ای اما نساخته‌ای.

ای دریغا، تویی که شرفِ ثبتِ نزول شریف وحی به مدد وجودت ممکن شده، گاه چنان اسیر دستان قساوت پیشگان گشته‌ای که ناجوانمردانه ظالمانه‌ترین، خونبارترین و جنایت بارترین احکامشان را به رنگابت آلوده‌اند اما این همه، باعث نشده که زلالِ حرم و حریم سرشتِ شریفِ تو را به زهراب پلشتِ کیش خویش بیالایند چون بغایت هرگز دم فرو نهشته‌ای و در سیرواسیر بازی دوران، حقیقتِ پلشتِ چهره‌ها را از سِترِ جهل پرده‌ها و کمندِ جعلِ گمانه‌ها بیرون افکنده‌ای و سرافرازانه در فرجام، رسواگر دستان مُلوث و مکتوم جور زمانه‌ها گشته‌ای.

اما باور کن، اگر همه گناهان عالم را هم به پایت بنویسند، باز هم حتی تنها ثبت یک آیه دادار، برای نجابت ابدی تو بس است: “ن والقلم و مایسطرون”

به گزارش ایرنا، به پیشنهاد انجمن قلم ایران و تصویب شورای فرهنگ عمومی، روز چهاردهم تیر در تقویم رسمی کشور بعنوان «روز قلم» به ثبت رسیده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha