گوشه و کنار شهرها و روستاها با پرچمهای سیاه عزا نقشبندی شده است؛ داربستهای فلزی با پارچههای سیاه پوشانده شده و خیمههای عزا بر پا شده است؛ مراسم عزای اشرف آدمیان است؛ مردان و زنان و کودکان بر سر و سینه زنان مویه میکنند؛ یاد سالار شهدا که میافتند، میخواهند باز گردند به محرم سال ۶۱ هجری، هم آن زمان که خون بهترین آفریدههای خداوند به دست بدترین انسانها زمین و آسمان را پوشاند و همگان را در انتظار انتقام فرو برد.
«رخصت دهید شال محرم بیاورید؛ پیراهن عزای مرا هم بیاورید»؛ برای فرزند کوچکش لباس عزا تهیه کرده بود و ریسهای فلزی به شکل گلبرگهای لاله که روی هر یک نام یکی از شهدای کربلا نوشته شده بود؛ روی لباس «یا علی اصغر(ع)» نقش بسته بود؛ لباس را بر فرزندش پوشاند؛ ریسه را به گردن او آویخت، سربند یا زهرا را که خواست بر سر فرزندش ببندد، گریست و گفت: کاش روز عاشورا بودی و در حمایت از اهل بیت پیامبر جانت را هدیه میکردی؛ این نهایت آرزوی مادر است؛ می خواهد فرزندش بر مدار ائمه اطهار و شهدای کربلا باشد...
بیت از شعر محتشم را زمزمه میکرد «جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند؛ گویا عزای اشرف اولاد آدم است»؛ میگفت پدر و مادر و زن و فرزندم به فدای حسین(ع)؛ اصلا همه عالم به فدای حسین؛ جمله اش که تمام شد اشک امانش نداد؛ همه زندگی اش را از حسین (ع) دارد، می گوید هر سال برای قدردانی از محبت هایی که اهل بیت و به ویژه امام علیه السلام به من داشته اند؛ همه کارها و کاسبی را تعطیل می کنم و برای عزاداران حضرت شربت تهیه می کنم؛ فرزند پسرش را نذر حضرت علی اکبر کرده است و به یمن این شاهزاده؛ هر سال روز هفتم ماه محرم را اقامه عزا دارد و از عزادارن حسینی پذیرایی می کند.
گوشه ای دیگر از شهر مادری ایستاده به پرچم ها و خیمه ها نگاه می کند؛ آه حسرت می کشد؛ میگوید تنها فرزند پسرم را در راه سیدالشهدا (ع) در دوران دفاع مقدس تقدیم انقلاب اسلامی کرده ام اما هر بار که به یاد شهدای کربلا می افتم، غم خود را از یاد میرم، با خود می گویم کاش فرزندان بیشتری داشتم تا در راه حسین (ع) جانفشانی می کردند و من نیز مانند ام وهب در روز قیامت در پیشگاه حضرت زهرا سرور زنان عالم، سربلند باشم؛ او می گوید رشادت های جوانان در کربلا الگوی جوانان است و برغم اینکه دشمنان گمان می کنند کشور از جوانان انقلابی خالی شده است اما باید بدانند محرم و صفر دوباره اسلام را احیا می کند؛ او با خود زمزمه می کند « تشنه آبِ فراتم، ای اجل؛ مهلت بده، تا بگیرم در بغل، قبرِ شهید کربلا»...
به خیمه ای دیگر می رویم؛ جوانی دانشجو بر در خیمه ایستاده، با نهایت ادب و احترام عزاداران را به داخل دعوت میکند؛ از او که تشکر میکنیم، می گوید: حسین (ع) آبروی اوست و خواسته اش شهادت در رکاب منتقم خون حسین(ع) است؛ خم می شود کفش های میهمانان را مرتب می کند؛ با حسین (ع) نجوایی دارد خوب که گوش می دهیم با خودش نوحه حضرت علی اکبر(ع) را زمزمه می کند؛ «یک طرف اکبر به میدان، می رود دامن کشان؛ یک طرف بابا پریشان؛ عمه ها مویه کنان...» .
خانه را مرتب کرده است؛ استکان هایی منقش به نام اباعبدالله را آماده و چای را دم کرده است؛ میگوید میهمان های عزیزی داریم؛ قرار است مجلس روضه در خانه اش برپا شود؛ از روزهای قبل تدارک این روز را دیده است؛ اشک از چشمانش سرازیر می شود؛ می گوید هرکجا روضه قمر بنی هاشم باشد، امام عصر(عج)، مهدی فاطمه آنجا حاضر می شود؛ امروز منتظر ایشان هستیم تا مرحمی بر دل رنجورشان باشیم؛ با خود زمزمه می کند « با اشکتان جراحت او خوب می شود؛ ای چشمهای غم زده مرحم بیاورید» ...
بلا عظیم تر و من صبورتر شده ام
چه سخت کرده خداوند امتحان مرا
نظر شما