شهید لشگری، یکی از آن دلاورانی بود که بیش از همه در اسارت صدامیان بود. شهید شهسواری نمونه دیگری از رادمردان و انسان های شجاعی بود که همه لشکر طاغوت را در برابر خود به تسلیم واداشت.
یاد آقای ابوترابی به خیر! در زندان آخوند بودن را و عشق به انسانیت را تفسیر کرد. معصومه و ناهید نیز زنان مردی بودند که ظالمانی را تسلیم اراده خود کردند.
ناصر به پای جامانده اش فکر می کرد و می گفت: پایم جا ماند تا راهمان گم نشود. محمود و قدمعلی اسحاقیان را از درون همان میدان عشق و ایثار و گذشت شناختم.
عبدلی ها با رنجبرها گره خوردند تا مرد بودن خمینی را بر زبان و عمل خود جاری کنند.
حاج باقری نیز در زمره همانانی بود که در کنار شهید محبعلی فارسی، رمز سلحشوری مردان فارس را به تفسیر نشست تا جوان امروز بفهمد تحمل هزاران درد در غربت، راز ماندگار انقلابی شد که مردان مرد برایش جان دادند!
حالا ۲۶ مرداد شده است. روزی که هزاران نگاه به در خانه، به زبان صدها آزاده دوخته شد که شاید خبر از پسری بیاورند که مادرش در فراق او جان سپرده بود.
همه حرف ها را نمی شود دید و شنید و گفت. در ورای درد و رنج آنطرفی ها، در این طرف نیز هزاران هزار خاطره رنج آور بر کرسی آزاد اندیشی تکیه زده اند، تا ما باور کنیم وارثان زینب کبری (س) با زیبایی، ورق های تاریخ را خواندنی کردند.
از کجا و از که بگوییم؛ از نوعروسی که ۹ سال در فراق همسر جوانش سوخت! یا از فرزندی که وقتی بابایش اسیر شد، ۹ سال در میان رنج هایی به سر برد که موی سفید را مهمان نگاه بابایی کرد که ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ چشم در چشم دخترش دوخت که هر دو همدیگر را نشناختند!!
سال ها از روز اسیر شدن اولین اسیر گذشت و سال ها بر اولین ها و بعدی ها با رنج و درد سپری شد، و آیا ما سختی های پدر و دختر و پسر آن روزها را لمس کرده ایم؟!
راستی بدهکاری ما به آزادگان چیست؟ چه تکلیفی بر دوش داریم؟ آیا جای زخم های بدن زن و مرد آزاده ما ترمیم شده است؟ هنوز برخی از آزادگان ما از درد می نالند و شب ها به خواب نمی روند.
نظر شما