وقتی «کوستا گاوراس» کارگردان یونانی تبار سینمای فرانسه در کوران انقلابها و کودتاهای قرن بیستم قصد ساخت فیلمی با موضوع دیکتاتوریهای برآمده از کودتای نظامی و مورد حمایت آمریکا را در آمریکای لاتین داشت به دنبال یکی از کشورهای آمریکای جنوبی میگشت تا اثر سیاسی خود را در آن بسازد. شیلی نهایتا بعنوان لوکیشن ساخت حکومت نظامی(State Of Siege) انتخاب شد. کشوری که فضای بازی را در نسبت با دیگر همسایگانش تجربه میکرد، دولتی برآمده از صندوق رای داشت و رئیس جمهور چپگرایش نیز مانعی در برابر ساخت فیلم به حساب نمیآمد.
سرانجام تولید فیلم در سال ۱۹۷۲ به پایان رسید. عزم گاوراس و وسواسش برای استفاده از لوکیشنی بومی به اثری موفق ختم شد که فرزند زمانه خود بود. حکومت نظامی سایه سیاه دیکتاتورهای نظامی را در بکگراند سبز شیلی به تصویر کشید. گاوراس از اثرش راضی بود، بخصوص آنکه «میکیس تئودوراکیس» نیز یکی از ماندگارترین موسیقیهایش را برای «حکومت نظامی» نواخته بود.
گاوراس راضی بود که اثرش انعکاسی از واقعیت پرالتهاب قارهای شده بود که با ثبات بیگانه بود. او از بازیگران شیلیایی اثرش نیز راضی بود، آنها داستان او را خوب بازی کرده بودند اما در کابوسهایش هم نمیدید که داستان او تبدیل به بخش کوچکی از یک داستان از یک داستان بزرگتر و ترسناکتر شود. یکسال بعد از آنکه او دوربین و وسایلش را از شیلی جمع کرد و به اروپا برگشت، شیلی مقصد کودتای بعدی شده بود.
صبح ۱۱سپتامبر ۱۹۷۳ کودتای «آگوستو پینوشه» علیه دولت قانونی «سالوادور آلنده» شیلی را وارد عصر جدیدی کرد. عصر اعدامهای دستهجمعی، تبعیدهای دستهجمعی و زندانهای دستهجمعی؛ دستههای زیادی قربانی شدند و یکی از آن دستهها بازیگران «حکومت نظامی» بودند. آنها به جرم بازی کردن در اثری که سرنوشت یکسال بعدتر خودشان را به تصویر کشیده بود محاکمه و مجازات شدند. سینما مولفانش را فریب داده بود، گویا «حکومت نظامی» یک قاب واقعی بود که پیش از رخ دادن ضبط شده بود.
کودتای ۱۹۷۳ در میان انبوه کودتاهایی که در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم کشورها و امیدهای مردمانشان را قربانی کرده بود جایگاه برجستهای پیدا کرد. پینوشه میخواست به دیگر دیکتاتورها درس دیکتاتوری بدهد، نشان بدهد که چقدر ستاندن جانها و بریدن صداها آسانتر از چیزی است که همقطارانش تصور میکنند. تراژدی شیلی در سایه حمایتهای آمریکا توجهات را به خود جلب کرده بود. مرگ، واحد شمارش انسان شده بود، آدمها راحتتر از پیدا کردن جهت شمال و جنوب، گم میشدند و هیچوقت پیدا نمیشدند.
یکی از همین گمشدهها چارلز هورمن از روزنامهنگاران آمریکایی بود که سوژه فیلم جدید گاوراس با عنوان گمشده(Missing) بود. گاوراس در «گمشده» به روایت داستان واقعی پیرامون این روزنامهنگار و تلاشهای ناموفق برای یافتن او پرداخت. جستجویی که نهایتا پس از یک ماه با شناسایی جسدش به پایان رسید. هورمن اما تنها یکی از هزاران مفقودی پس از کودتا بود که به علت شغل و تابعیت آمریکاییاش تبدیل به یک سوژه شناخته شده جهانی شد. برخی گمانهزنیها مبنی بر اینکه هارمن شاهد نقشآفرینی سفارت آمریکا در کودتای ۱۱سپتامبر بوده است این ظن را در افکارعمومی را تقویت کرد که او با اطلاع مقامات آمریکایی در سانتیاگو اعدام شده است.
بیم بلوک غرب از الگو شدن شیلی و آلنده، سانتیاگو را به گورستان جان، آرزو و کلمه تبدیل کرد. شاید مهمترین اثری که تلاش کرد تا سیمایی از وضعیت مرگآسای سانتیاگو بعد از کودتای پینوشه تصویر کند پست مرگ(Post mortem) پابلو لارائین فیلمساز شیلیایی بود که در سال ۲۰۱۰ تولید شد. «پست مرگ» که با محوریت یک کارمند سردخانه در نخستین روزهای بعد از کودتا روایت میشود در فضایی سرد و خشن به تصویرسازی اوضاع و احوال سرکوب شدگان میپردازد. قابهای بیرحمانه این فیلم از انباشت جنازه اعدام شدگان از مشهورترین تصاویر سینمایی درباره کودتای۷۳ شیلی است.
اما دیگر اثر لارائین با عنوان نه(No) شهرت بیشتری در میان آثار تولیدشده با موضوع کودتا دارد. «نه» به داستان رفراندوم مشهور سال ۱۹۸۸ شیلی یعنی ۱۵سال بعد از کودتا میپردازد. رفراندومی که براساس آن مردم شیلی این امکان را مییافتند تا در یک همهپرسی به ادامه ریاست جمهوری پینوشه پاسخ مثبت یا منفی بدهند. چنددستگی و سرخوردگی مخالفان پینوشه، بیم از اینکه انتخابات پوششی برای شناسایی و سرکوب مخالفان جدید باشد و نهایتا اختصاص فرصت بسیار محدود تبلیغ برای طرفداران گزینه نه باعث شده بود تا دولت پیشاپیش خود را پیروز رفراندوم تصور کند.
فیلم «نه» به ماجرای تشکیل کمپینی میپردازد که در آن مخالفان دولت موفق شدند تا با راضی کردن گروههای مختلف به اتحاد و تبلیغات نمادین حول کلمه نه، مردم را راضی به مشارکت در این انتخابات و مخالفت با ادامه ریاست جمهوری پینوشه کنند. «نه» داستان قدرت گرفتن مجدد جامعه در شرایطی است که ارتش و بسیاری از قوای کشور کماکان در دست پینوشه باقی مانده بود. رای ۵۵% شرکت کنندگان به گزینه نه، آغاز تضعیف قدرت مطلقه پینوشه بود.
یکی از شخصیتهایی که در نخستین روزهای پس از کودتای ۱۱سپتامبر۱۹۷۳ به مرگی مشکوک در شیلی درگذشت پابلو نرودا بود که ۱۲روز بعد از کودتا و در شرایطی که تحت تعقیب ارتش شیلی بود درگذشت. لارائین در سال ۲۰۱۶ اثری را نیز با موضوع این شاعر شیلیایی ساخت.
بازداشت و اعدامهای دستهجمعی از جمله آنچه در استادیوم فوتبال سانتیاگو اتفاق افتاد از مهمترین نشانههای کودتای ۱۹۷۳ شیلی است که در حافظه جمعی مردم جهان نقش بسته است. با این حال ماجرای شکنجهگاههای مخوف رژیم پینوشه و معدودی از زندانیانی که از آن جان سالم به در بردهاند وضعیت شیلی را به نسبت دیگر کشورهای کودتازده تا حدی متمایز کرده است. فیلم کلونیا(Colonia) که از آثار متاخر سینمایی در مورد فضای بعد از کودتای پینوشه است که به روایت شکنجهگاه مخوف «کلونیا دیگنیداد» و فرار ۲نفر از دستگیرشدگان آن میپردازد. شکنجههای این اردوگاه بیشتر جنبه روانی دارد و به دنبال مسخ دستگیرشدگانی است که از چهرههای رده بالای اعتراض به کودتا بودهاند.
سناریوی فرار از زندانهای پینوشه موضوع یکی از آثار جدید سینمای شیلی هم بود. فیلم پیمان فرار(Jailbreak Pact) براساس داستان فرار دستهجمعی ۴۹زندانی عموما سیاسی از بند عمومی زندان سانتیاگو در سال۱۹۹۰ ساخته شده است. در این فرار بزرگ، زندانیان با حفر تونلی نزدیک به ۱۰۰متر در یکسال و نیم، شرایط فرار خود را که یکی از بزرگترین عملیاتهای فرار از زندانهای جهان به حساب میآید فراهم کردند. ۷نفر از زندانیانی که در این عملیات نقش محوری داشتند از اعضای جبهه میهنی بودند و پیش از آن حکم اعدام دریافت کرده بودند.
نظر شما