خاطرات محسن رضایی از عملیات والفجر ۸

تهران- ایرنا- محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دوران دفاع مقدس درباره آغاز زمان جنگ و رشادت‌های رزمندگان در جبهه‌ها خاطراتی را بیان کرد.

به گزارش ایرنا، محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوران دفاع مقدس در خاطراتش می‌گوید: عملیات والفجر ۸ چند نکته مهم دارد که یکی از آنها این است که در عملیات خیبر و بدر متوجه شدیم که عوامل نفوذی ارتش عراق در ایران زیاد است و از طرفی هم آمریکایی‌ها از طریق ماهواره اطلاعات را می‌گیرند و به‌دشمن می دهند. هنگامی که تعدادی از منافقین هم دستگیر کردیم متوجه شدیم اطلاعات جمع آوری می‌کنند و به عراقی‌ها می‌دهند. ما به فکر افتادیم که چه کار کنیم تا برنامه‌های اطلاعاتی آنها را دور بزنیم و فریب بدهیم به همین منظور رفتیم به منطقه هویزه و وانمود کردیم، به دشمن که می‌خواهیم برای بار سوم از هور عبور کنیم، اما ۲۵۰ کیلومتر دورتر این منطقه عملیات اصلی را در اختفاع کامل طراحی کردیم.

به طوری که در روز هیچ کس کار نمی‌کرد در منطقه و شب‌ها هم کمپرسی‌ها و لودرها کار می‌کردند و تجهیزات می‌آوردند در تاریکی کامل بود و چراغ های ماشین هم گل آلود می‌کردند و این نخستین ابتکار ما در جنگ بود. لذا در جای دیگر برای مقابله با ما آماده شد و ما از جای دیگر سردرآوردیم که منطقه فاو بود، دشمن در آن منطقه حضور جدی نداشت هر چند میادین مین و سیم خاردار و لشکری که در خط می جنگید.

چند روز قبل از عملیات به ارتش عراق اطلاع داده بودند، ایرانی‌ها می خواهند از این منطقه حمله کنند اما فرمانده لشکر گفته بود، اطلاعتتان غلط است. بعد از آنکه ما وارد فاو شدیم تازه ارتش عراق فهمید که فریب خورده است.

رودخانه اروند برای ما چند مشکل داشت، عرض وسیع و هر ۲۴ ساعت ۴ جریان آبی. یک جریان از شمال به جنوب ۶ ساعت بعد حرکت رودخانه از جنوب به شمال به دلیل جزر و مد آب بالا و پایین می‌شد و حتی اگر جنگی هم نبود اولین مشکل برای عبور از رودخانه همین جزر و مد آب بود، که در سواحل باتلاق بوجود می‌آورد.

در آن طرف رودخانه، در نزدیکی شهر فاو عراقی‌ها نورافکن روشن می کردند، که تمام سطح آب روشن می شد و یک نگرانی جدی ایجاد می کرد. دشمن چندبار روی آب شلیک کرد، که فرمانده لشکر ۲۵ کربلا وضعیت را به من گفت و من به وی گفتم که شما متوقف شوید و هیچ حرکتی نکنید.

پس از خاموش شدن نورافکن، نیروها ساحل را گرفتند و شهر هم گرفته شد اما از روز ششم و هفتم پاتک‌های دشمن شروع شد. ما هفتاد و پنج روز در فاو می جنگیدیم و جنگ سختی بود به طوری که برخی از فرماندهان از سنگرهای خود نمی توانستند خارج شوند حتی به اهواز بیایند.

همانجا بود که دشمن به دلیل شکست در فاو و قطع ارتباط عراق با خلیج فارس شدیدترین حمله شیمیایی را انجام داد و در عرض ۱۰ روز هزار نفر از نیروهای ایران شیمیایی شدند.

عملیات کربلای ۵ داستان جالبی دارد که در آن عملیات ما برای عملیات کربلای ۴ آماده شده بودیم، که ناچار شدیم در عملیات اول که شکست خوردیم، بگذاریم کربلای ۴ و به دشمن وانمود کنیم که‌عملیات ما همین بود و عملیات سالیانه ای که ما برای آن خودمان را آماده کرده بودیم، همین بود لذا اسم عملیات را کربلای ۴ گذاشتیم.

به همین دلیل نیروها را به سمت عقب اهواز آوردیم و ۱۰ روز بعد درهمان منطقه جنگ را دوباره شروع کردیم و دشمن را غافلگیر کردیم. با وجود ناباوری تعدادی از فرماندهان خودمان حمله کردیم و حتی تا ۴ ساعت بعد از حمله همان فرماندهان می گفتند، که به دلیل پیشروی خوب چراغ های بصره را می بینم و به یک فتح الفتوح نزدیک می شویم.

اما از روز دوم و سوم لشکرهای عراق آمدند و قویترین آتش بازی دشمن درطول جنگ بر علیه ما در آن نقطه انجام شد و ۲ شبانه روز طول کشید و ۲ هزار قبضه توپ علیه ما شلیک شد و باران گلوله بود که بر سر ما می آمد.

وزیر دفاع ارتش عراق روبروی تلویزیون عراق به صدام گزارش می داد که ما ۲هزار قبضه توپ شلیک می کردیم حریف آنها نشدیم، اما صدام گفت که شماجلوی ورود آنها را به بصره گرفتید. عملیات کربلای ۵ به ما این امکان را داد که سرزمین‌هایی که گرفته بودیم را محافظت کنیم و همین عملیات بود که منجر به صدور قطعنامه ۵۹۸ شد.

وقتی قطعنامه ۵۹۸ صادر شد، مدتی طول کشید تا ایران قطعنامه را قبول کرد و دلیل آن هم دو پهلو بودنش بود و قرار شد عملیات ایران ادامه یابد تا این موارد مشکوک مرتفع شود تا در مذاکره مشکل کمتر داشته باشیم.

یک هفته تا ۱۰ روز گذشته بود اما عراق از اعلام پذیرش قطعنامه تفره می‌رفت که بعد از این مدت صدام با حمله به ایران جواب قطعنامه را داد و آن ۱۰ روز آخر جنگ برگشتیم به اول جنگ یعنی ارتش عراق وارد خاک ایران شد و خرمشهر را محاصره کرد و جنگ سختی صورت گرفت و آنها قصد داشتند بادست پر بیایند سرمیز مذاکره.

نیروها با تمام قوا مقاومت کردند و دشمن را عقب زدند و به مرز رسیدیم، در همین حال به ما اطلاع دادند، ارتش عراق و منافقین در حال رفتن به سمت سرپل ذهاب هستند واحتمالا پیشروی خواهند کرد.

من رحیم صفوی و تعدادی دیگر را در خرمشهر گذاشتم تا مقاومت کنند و خودم‌سوار هلی کوپتر و تعدادی از افراد لشکر ۱۰ سیدالشهدا رساندیم به اسلام آباد غرب. وقتی رسیدیم منافقین تازه داشتند از اسلام آباد عبور می‌کردند تا به کرمانشاه برسند. ما با چند تیپ در تنگه چارزبر، چند شبانه روز با آنها جنگیدیم تا منافقین را منهدم کردیم و بعد از آن بود، که عراق شکست خورد و قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت.

صدام اگر در روزهای آخر جنگ خرمشهر یا کرمانشاه را می گرفت حتما قطعنامه ۵۹۸ را کنار می زد و می گفت، باید قطعنامه ۵۹۹ صادر شود، هر چند آتش بس را می پذیرفت.

یک ناگفته های من مربوط به سالهای اول جنگ است که یکسال گذشته بود و ایران ۵ استان خود را از دست داده بود. یک روز مرحوم حاج احمد آقا با من تماس گرفت و گفت که امام با من کار دارد.

من به جماران رفتم و دیدم امام قدم می زند و به من گفتند: سن شما چقدراست؟ گفتم ۲۷ سال امام فرمودند: برو دست پاسداران بگیر و اوضاع جنگ را عوض کن. فردای آن روز حکم فرماندهی سپاه من را از صدا و سیما خواندند و من وقتی رفتم جبهه همه نیروهای ما ۳۰ هزار نفر بود و هیچ تیپ و لشکر و توپ و تانکی هم نداریم.

تنها ۳۰ هزار نیروی شهادت طلبی بودند که سلاح سبک داشتند اما یکسال بعد از حکم امام (ره) ما خرمشهر را آزاد کردیم و ۱۲ تیپ رزمنده بسیار قوی تشکیل داده، تعداد زیادی تانک و نفربر از خود عراق به غنیمت گرفته بودیم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha