سابقه آرمان خوانساریان در ساخت فیلم کوتاه و کیفیت آثارش این توقع را ایجاد میکرد تا اولین فیلم بلند او هم اثری باشد که توجهها را به خود جلب کند. هرچند معتقدم که هیچوقت نباید ساخت فیلم کوتاه را به عنوان تجربهای برای ساخت فیلم بلند درنظر گرفت.
چراکه فیلم کوتاه خود یک رسانه مستقل است و ارزشهای مختص به خودش را دارد اما در هر صورت از آنجا که این اتفاق در فرایند فعالیت کسانی که فیلم کوتاه میسازند رخ میدهد، بنابراین روی نکته فوق را درخصوص کیفیت فیلمهای کوتاه آرمان خوانساریان تاکید کردم.
خوانساریان فیلمی ساخته است که در شرایط امروز سینما، فضاسازی و لحن متفاوتی در مقایسه با سایر فیلمهای این دوره دارد. «جنگل پرتقال» توجه مخاطب جدی را به نکات خاصی جلب میکند که در آنچه ما از آن به عنوان سینما یاد میکنیم المانها و عناصر مهمی به حساب میآیند.
فیلم «جنگل پرتقال» ریتم مناسبی دارد. اساسا باید تاکید شود که در تحلیل فیلمها نباید از اصطلاحات ریتم تند و یا کند استفاده کرد. «ریتم مناسب» وجود دارد و جهان و روایت فیلم تعیین میکند که باید دارای چه ریتمی باشد. رسیدن به ریتم مناسبی که از آن یاد میشود نیازمند نوعی تسلط روایی و توانایی است که برخی از فیلمسازان به آن دست پیدا میکنند. این نکته جزو نکات کلیدی محسوب میشود که از آن به عنوان کارگردانی نام برده میشود.
شخصیتهای این فیلم، حتی شخصیتهای فرعی آن به مدد بازیهای خوب بازیگرانش که هم از توانایی بازیگران و هم کارگردانی جزئینگر و آشنا با زبان سینمای فیلم نشأت گرفته است، به خوبی شناخته میشوند. پروراندن به اندازه و قابل ارتباط شخصیتها در یک فیلم گام مهمی در کارگردانی یک فیلم محسوب میشود. مخاطب در شخصیتهای اصلی این فیلم، زوایا، اکناف، تجربهها، هراسها و تروماهای روحیشان را خیلی خوب درمییابد. میشود گفت مخاطب به نوعی در زندگی آنها حضور پیدا میکند. تاکید بر این امر نه تنها درمورد دو بازیگر اصلی که درباره بازیگران فرعی هم مصداق دارد.
برای مثال دانشجوی جوان در حیاط دانشگاه؛ هرچند نقش کوتاهی دارد، اما این حضور، تغییر نسل از دوره سهراب به دانشجوی جوان و موکدا تغییر دورهای که گذشت به دوره فعلی را در یک ایجاز مناسب و به طورکامل به بیننده منتقل میکند دانشجوی جوان تعاریفی میکند که تمایزات دوره خودش با سهراب را نشان میدهد. نشان میدهد این نسل در روابط اجتماعی چقدر رها و آزاد است که با یک آشنایی ساده، دانشجوی قدیمی را به یک مهمانی دعوت میکند. مهمانی که خیلی شکل رایجی ندارد و این نسل با فضاهای مختلف برگزار میکنند.
شخصیت فرعی دیگری در فیلم حضور دارد که استاد قدیمی دانشگاه و آدمی با ویژگیهای خاص است و آقای داوود فتحعلیبیگی آن را بازی کردهاند او یعنی استاد کریمی، در صحبتهایی که سهراب با دانشجوی جدید استاد کریمی دارد و دیالوگهای پینگپونگی که درباره او شکل میگیرد از این استاد به جای تیپهای رایج نوعی کاراکتر میسازد و قبل از اینکه او وارد روایت تصویری و قاب شود بخش عمدهای از شخصیتاش شناخته میشود. این اتفاق به مدد بهره بردن دقیق از ایجازی است که آن را روایت مینیمالیستی و شناخت موازی شخصیت غایب یاد میشود. دعوت کردن غافلگیرانه استاد کریمی از سهراب برای صرف ناهار در تناقض با تعاریف از شخصیت سختگیرانه اوست و این تناقض از او شخصیتی شبیه کاراکتر میسازد.
مهمانی دانشجویان فعلی در بخشی از فیلم شکل میگیرد و سهراب دعوت به آن را اجابت میکند؛ فضاسازی و شخصیتپردازی این مهمانی با لحن و یکدستی فیلم همراه و متجانس نیست. یعنی پذیرش تغییر لحن، فضا و آدمها کمی برای من بهعنوان مخاطب، راحت نبود؛ بهخصوص این که در مهمانی دعوایی بر سر یک نام هم شکل میگیرد و یک دانشجو بهتندی راجع به رابطه سهراب و هژیر صحبت و او را متهم به جعل عنوان میکند؛ به عقیده من لحن این اتفاقات و فضای ساخته شده با مابقی فیلم سنخیتی ندارد.
رابطه سابقی بین سهراب و مریم با کیفیت خاص خود در فیلم معرفی و این کیفیت در ادامه فیلم تعریف میشود. حدود نیمه فیلم یک غافلگیری اتفاق میافتد که خیلی خوب است و مقدمات خوبی برای این غافلگیری چیده شد. در این بخش از فیلم مسائلی قدیمی بعد از سالها مطرح و کشف می شود که برای مخاطب تازه است. البته وزنه این کشف و غافلگیری برای یکی از کاراکترها سنگینتر است. چون اطلاعات کمتری دارد. نکته مهم بخش غافلگیری این است که این دو آدم پس از آن دیگر افراد قبل از این موقعیت نیستند. یعنی این رویارویی باعث میشود ما ببینیم که سهراب، سهراب قبلی نیست و مریم هم همینطور؛ در واقع هرکدام تبدیل به کنشمندانی میشوند که تصمیماتی را میگیرند. تاکید میکنم کنشگر نه، کنشمند.
در بخش کارگردانی، نوعی سادگی تعمدا رعایت شده بروز آن در دکوپاژ فیلم وجود دارد. کارگردان نخواسته است با یک دکوپاژ پر از پلانها و زوایای متقاطع توانایی خود را به رخ بکشد. به هر اندازهای که نیاز بوده پلان را گرفته است. کاملا مشخص است که کارگردان به این نوع دکوپاژ مسلط بوده اما روایتی که دوست داشته است ایجاب نمیکرده حتما نماها را خیلی اصطلاحا خرد کند. این یکی از نکات قابل ارزش کارگردانی است که اولین کار خود را ساخته است. عموما کارگردانهای اول میخواهند تواناییهای فنی خود را نشان دهند. اما خوانساریان خود را کنترل و به اصطلاح میتوان گفت که پرهیزکاری کرده است. این پرهیزکاری در کارگردانهایی وجود دارد که از یک مرز پختگی عبور کردهاند.
ما کارگردانهایی داریم که کارهایی با دکوپاژ پیچیده ساختهاند اما بعد از آن به پختگی و سادهگی در کار خود رسیدهاند. علیرضا داودنژاد مثال خوبی است. این پختگی بعد از طی کردن یک دوره کلنجار رفتن با عناصر سینما پدید میآید. این نکته در فیلم بسیار مهم بود که آرمان خوانساریان در اولین فیلم خود به دنبال این سادگی جذاب بوده است. نام این سادگی، نابلدی نیست بلکه سادگی بعد از پختگی است. لحنی که فیلم و شخصیتپردازی آن دارد و فضایی که ساخته، نشان میدهد کارگردان کار خود را بلد بوده و عامدانه از آن عبور و با لحنی یکدست و ساده اثرش را روایت کرده است. این لحن مطابق با قصهای است که آن را روایت میکند. یعنی این آدمها و روابط بین آنها ایجاب میکردند که این نوع روایت انتخاب شود. این یک هوشمندی است؛ به خوانساریان باید تبریک گفت که در کار اول خود متوجه شده قصه آدمهای فیلم چه لحن و روایتی را طلب میکنند و آن را انتخاب و اجرا کرده است.
آدمهایی که در فیلم میبینیم تیپ نیستند، شخصیتاند. عموما نقشهای کوتاه در فیلمها تیپ هستند مثلا در بیمارستان، پزشکان و پرستاران، در کلانتریها افسرها و... . کاراکتر آنجایی از تیپ جدا میشود که به واسطه کار خود تماشاگر را غافلگیر کند. آدمهای این فیلم در نقشهای فرعی تیپ نیستند و کاراکترند. مثلا صحبتهایی که درباره استاد قدیمی دانشگاه میکنند، تصوری در ذهن ما میسازد که تیپیکال است. اما استاد رفتاری توام با شوخرفتاری دارد که در ذهن مخاطب وجود نداشته است و با همین روش تبدیل به شخصیت میشود. این کاراکترسازیها از عناصر سخت سینماست و باید کارگردانی قوتی داشته باشد تا کاراکترهای فرعی را طوری طراحی کند که به آنچه در فیلم دیده میشوند تبدیل شوند.
یکی دیگر از این کاراکترها «رضا بهبودی» است. بهبودی بازیگر بسیار بسیار خوبی است که مهجور مانده است. تئاترهای او و خیلی از فیلمهای او را بایستی با دقت تماشا کرد تا متوجه تواناییهای او شد. رضا بهبودی تیپ آدمی که در شمال خانهاش را به مسافران اجاره میدهد را به کاراکتر تبدیل کرده است. کجا؟ جایی که یکی از بهترین کنایههای فیلم را میسازد. این کنایه خیلی زیباست. جایی که به سهراب میگوید: «برای دیدن دریا گردن خود را 90 درجه بچرخان تا دریا را ببینی». این کنایه گزنده و در عین حال زیبایی است. هنگام اجرا تصور میکنید که بهبودی واقعا اهل آن منطقه است. رفتار او با پسرش، دستپاچگیاش، استرس از دست دادن مسافر و کم شدن امتیازش در سایت و... . همه این موارد را در یک مجموعه و در مدت زمانی کوتاه ارائه میدهد. این نوع پکیجهای بازیگری جز از بازیگران قوی و باسوادی مثل رضا بهبودی برنمیآید.
در ادامه باید یاد کرد از فیلمبرداری مسعود امینیتیرانی که هر جا کجا حضور داشته باشد فرد موثری است و در این فیلم هم به فضاسازی مطلوب کارگردان کمک بسزایی کرده است.
پایان فیلم مقداری سمبلیک است و زمانه فعلی ما از دوره سمبلیک بودن عبور کرده است. البته باید تفاوت سمبل و شمایل و نمایه را بدانیم. اساسا کاربرد نشانهها (سمبلها) برای برقراری ارتباط بین سازنده فیلم و مخاطب درنظر گرفته میشوند و از همین رو وقتی نشانهها خوب وفکر شده طراحی شوند، زیبا روایت خواهند شد.
در پایان فیلم سهراب با جادهای مواجه میشود که با تکهسنگهایی مسدود شده است. این صحنه به اصطلاح سمبل گلدرشتی محسوب میشود. سمبل نباید خیلی گلدرشت باشد چراکه قراردادی بین کارگردان و مخاطب است و رابطه ارگانیک و دال و مدلولی با بقیه فیلم ندارد. این سنگچینی برایم سمبل خیلی جذابی نبود. اگرچه کارکرد خود را در فیلم داشت. اما همانجا که سهراب مدرک تحصیلی باد برده خود را میگیرد، سمبل بسیار زیباتری است و روی آن بیشتر فکر شده است. سهراب در این سکانس از مسیری صعب به سوی نقطه اول میرود اما دیگر آن آدم ابتدای فیلم نیست. هر چند مدرک تحصیلی خود را در دست دارد اما اتفاقاتی را تجربه کرده و مسائلی را فهمیده است که ایجاب میکنند دیگر سهراب قبل از سفر نباشد.
قبل از این هم فیلمهای کوتاه آرمان خوانساریان را دنبال میکردم و اطمینان داشتم که آثار خوبی از او خواهیم دید؛ خوشحالم که یک فیلم سینمایی بلند خوب از او دیدم. معمولا نکاتی هم که بهعنوان نقد بیان میشوند گاهی اوقات نظری و گاهی سلیقهای است. اما در این اظهار نظر سعی کردم نکاتی را درخصوص فیلم «جنگل پرتقال» مطرح کنم.
نظر شما