به گزارش روز جمعه ایرنا، «تاوان عاشقی» عنوانی است که محمدعلی جعفری برای کتاب خود برگزیده و نشر معارف، مسئولیت چاپ و انتشار آن را به عهده گرفته است.
کتاب، داستان واقعی از عشق پرالتهاب دو شخصیت به نامهای «آلا» از غزّه و «خلیل» از شیلی است که زندگی این دو در میانهٔ جنگ هشت روزهٔ غزه و اسرائیل به هم گره میخورد.
تاوان عاشقی در ۱۵۲ صفحه و ۲۴ فصل نوشته شده، که در بخش پایانی، تصاویری از این خانواده به چاپ رسیده است که به باورپذیری مخاطب در واقعی بودن داستان، کمک زیادی می کند.
نویسنده کتاب، پس از درگذشت خلیل از طریق صحبت کردن با همسر او، به روایت داستان های عاشقانه آنان می پردازد.
به گفته نویسنده کتاب تاوان عاشقی، خلیل ابتدا اهل تسنن بود و بعد از شناخت امام خمینی(ره) شیعه می شود و تأثیر کلام او به حدی بود که تعداد قابل توجهی از انسان ها را مسلمان و شیعه کرد.
این کتاب به علاقه مندان به رمان های ایرانی و عاشقانه پیشنهاد می شود.
این کتاب داستان دختر دانشجوی جوانی است که با همراهی چند نفر از همکلاسی هایش جنبش های اعتراضی نسبت به وضعیت داخلی و حکومت مرکزی فلسطین انجام می دهد.
آلا به طور اتفاقی از طریق فضای مجازی با پسری از آمریکای جنوبی به نام خلیل ساحوری که بسیار علاقه مند به اوضاع فلسطین و مبارزاتشان است، آشنا می شود.
مسایلی که به ظاهر دیده نمیشود، به کمک هنر محمدعلی جعفری نویسنده این کتاب متجلی شده است.
هم لذت خواندن کتاب زیاد است و هم درک واقعیتهایی که با دیدن ظاهر قضیه درک نمیکنیم.
یک مقطع خاصی از زندگی خلیل در کتاب پوشش داده شده است و توانسته زاویه ویژهای از زندگی او را منعکس کند.
زندگی خلیل مقاطع مختلفی داشت و وقتی به مقصد میرسد مشخص میشود که چه مسیری را طی کرده است.
فضای خانوادگی، کاری و حتی فکری در کتاب جریان دارد.
مراحلی که تا رسیدن به آخرین مقطع زندگی طی کرده است، جذابیتهای خاص خودش را دارد.
خلیل ساحوری که در شیلی زندگی می کند، اما به شکل خاصی روی هویت فلسطینی خود خیلی تاکید داشت.
چند جمله از کتاب:
خلیل، خلیل خوابِ چشمم را می کشید. شب تا صبح، توی تاریکی اتاق، روی تخت این پهلو به آن پهلو می غلتیدم و باهاش حرف می زدم. حرف زدن با خلیل حالم را خوب می کرد؛ روبه راه تر از هر وقتی. مثل کسی که از زیر دستگاه دیالیز بلند شده، خونم صاف صاف می شد.
از آن طرف، بعد از دوسه ساعت بی خبری، انگار یک چیزی ام کم بود. دلم بهانه می گرفت. عصبانی و ناآرام می شدم. وقتی حالم را به ثمر گفتم چشمانش برق زد و خندید.
خب دلت برایش تنگ می شود! وقتی هم تماس هایمان تصویری شد که دیگر بدتر. مدام دلم هوایش را می کرد و مثل این که یک لوله قیف باشد تنگ و تنگ تر می شد.
آن قدر که روی تخت دراز می کشیدم و توی تاریکی با ترانه های ام کلثوم اشک می ریختم.
سوپرایزم کرد. ناغافل عکس فرستاد. با چمدان. از داخل فرودگاه. قلبم مثل دُهل دیوانه وار می زد.
عروس خانم دارم می آیم فلسطین!
الله الله. باورم نمی شد. ته دلم می گفت آخر، ما دوتا مال همیم. ولی نه به این زودی. نه به این سادگی. خلیل هیچ وقت مستقیم ابراز علاقه نکرد. بین حرف هایش مدام به در میزد دیوار بشنود. میگفت آرزو دارد در فلسطین ازدواج کند و…
نظر شما