من با ترس های جواهر دوسه ساله ترسیدم. وقتی که در تمام طول سفری که مهاجرت نام داشت، لای پتو پیچیده، در خورجین الاغ، به این فکر میکرد که اگر این الاغ در برّ بیابان گم شود چه بلایی بر سر او خواهد آمد (فصل ۲۴. خورجینهای بینقش).
من با سید زهیر و برادران و خواهرانش، کارنامه به دست با نمرههای خوب منتظر بودم تا پدرش از مسجد برگردد و جایزههایشان را بدهد (فصل ۷. طعم شیرین هویت)، من با محمد سرور همراه شدم وقتی که به خاطر توهین و تحقیر صاحب خیاطخانه، لباس پوشید و با دوستانش از کار استعفا داد (فصل ۱. وطن فرهنگی من)، کاش سال ها پیش کسی به محمد سرور گفته بود آن کس که امروز به تو به خاطر هویت و ملیتت توهین میکند مطمئن باش دیروز به فرد دیگری به خاطر قد و قامت یا فردا به فرد دیگری به خاطر رنگ و نژاد و ... توهین خواهد کرد. به نظر من کسی که به خاطر خصوصیات وراثتی، فرد دیگری را قضاوت یا بدتر از آن تحقیر میکند خود حقیرترین موجود روی زمین است. بپذیریم انسان ها متفاوت خلق شدهاند.
به نظر من کسی که به خاطر خصوصیات وراثتی، فرد دیگری را قضاوت یا بدتر از آن تحقیر میکند خود حقیرترین موجود روی زمین است
افغانستان ملتی مظلوم بوده و هست. این کشور متاسفانه از دیرباز، به خاطر نداشتن دولت مرکزی و قدرتمند متحد، همیشه جولانگاه گروهک های مختلف با انگیزههای سیاسی بوده. این گروهکها توسط کشورهایی چون آمریکا و همردیفانش پشتیبانی میشوند و ساکنان و صاحبان اصلی این سرزمین دوست و همسایه را آواره میکنند. تا سال ها پیش نمیدانستم چرا وطن را برای یک فرد به مادر تشبیه میکنند، بعد از جنگ سوریه و آواره شدن میلیونها نفر به مفهوم این تشبیه پی بردم.
وطن چون مادر آغوش باز میکند تا تو در دامان پر مهرش قد بکشی و زندگی بگذرانی. اگر وطن نداشته باشی و آواره باشی، سخت تو را در خانه دیگری میپذیرند. مادرم هر گاه از دست شیطنت های ما خسته میشد میگفت:« الهی بمیرم که بفهمین هیچ کس برایتان مادر نمیشود.» ما همیشه بعد از این نفرین مادر به جان خودش ساکت میشدیم و بهترین بچه های دنیا همانطور که هیچ زنی جای مادرتان را نمیگیرد مطمئن باشید هیچ جایی هم برایتان وطن نمیشود.
تمام کسانی که به اجبار یا برای موقعیت بهتر به سرزمین دیگری مهاجرت کردهاند، همه عقیده و نظرشان در مورد وطن و زادگاه یکی است و آن این که هیچ جای دنیا برایم وطن نمیشود. متاسفانه به لطف پیشرفتهترین سلاحهای مرگبار و سیاست های دوگانه کشورهای بسیار، در جهان امروز، انسان های بسیاری مجبور به ترک خانه و آشیانه خود هستند، انسان های بسیاری بدون وطن یعنی بدون مادر میشوند.
همانطور که هیچ زنی جای مادرتان را نمیگیرد مطمئن باشید هیچ جایی هم برایتان وطن نمیشود
به تمام مردان و زنان ایران عزیز، متذکر میشوم سرزمین ایران و افغانستان تا چندصد سال پیش یک پیکر بوده و حال اگر ما میزبان مهاجران این سرزمین هستیم در واقع برادران و خواهران اجدادمان را میهمان کردهایم و همه دنیا ما را به میهماننوازی میشناسند. ایران به خاطر نزدیکی در مسافت و مذهب و شریعت برای مهاجرت افغانستانیها کشور هدف است.
همه ما ایرانیها افغانها را میشناسیم و با آنها برخورد نزدیک داریم اما آنچه که در باور ما درباره یک مهاجر افغانی شکل گرفته، این است که آنها در کشور ما به عنوان یک کارگر ساختمانی یا مشاغلی از این دست به خدمت گرفته میشوند و تحصیلات کمی دارند ولی با مطالعه این کتاب، باور شما درباره مهاجران افغانی به کل عوض خواهد شد. در این کتاب ۲۸ نفر از افغانستانیها برای شما از زندگی در ایران سخن می گویند، همه عکاس، فیلمبردار، کارگردان، نویسنده، روزنامهنگار و نویسنده هستند.
در صفحه ۱۱۵ به روایت آقای موسی اکبری: «همان جا یکی از فرمایشات امام خمینی را با قلم مو نوشتم اعضای فرهنگی بالای سرم ایستاده بودند و با تعجب نگاهم میکردند که چه طور یک افغانستانی هم کار هنری بلد است.» آقای اکبری سعی میکند با یک دوربین نیمه حرفه ای از آثار باستانی افغانستان عکاسی کند. آثاری که معلوم نیست غارت یا انجار کی دست به گریبان آنها خواهد شد.
به جلسه کلهخراب های افغانستانی نمیروی؟
من عنوان فصل های کتاب را خیلی دوست داشتم. نام هر فصل بسیار به جا و شاعرانه انتخاب شده بود. محمد سرور رجایی که نویسنده کتاب هست و خدایش رحمت کند ایشان را، با زندگی خود کتاب را آغاز میکنند. در فصل وطن فرهنگی من، یک شوخی با مزه مطرح میشود. رجایی برای گذران زندگی خود در خیاطخانهای به همراه فامیل و نزدیکان خود کار می کردند و در کنار کار همیشه به مطالعه روزنامه مشغول بودند، یک روز یک پیشنهاد ساده از طرف همکارانش با این لحن و ادبیات، به کل مسیر زندگیاش را عوض کرد.
صفحه ۱۲ « محمد سرور! به جلسه کلهخراب های افغانستانی نمیروی؟» منظور از کلهخراب ها شاعران است چون دوست محمد سرور باور داشت تا کسی سرش به جایی نخورد شاعر نمیشود ولی به نظر من این باور درستی است و حتی نویسندگان را هم شامل میشود چون در اقتصاد آشفتهی امروز فقط باید سرت به جایی خورده باشد که دنبال شعر و شاعری و نویسندگی باشی.
در فصل طعم شیرین هویت، دردناکترین لحظه برای من تجسم صحنهای بود که پدر مجبور بود برای بچهها توضیح دهد به خاطر افغانستانی بودن دیگر نباید به مدرسه بروند
در فصل ۱۸، باران که شدی مپرس این خانهی کیست، خاطرات بتول سید حیدری را بیان می کند . فعالیت ها و ادامه تحصیل این شیرزن در غربت و به تنهایی با و جود سه فرزند الگوی بسیار خوبی برای مادران دانشجوست.
همه باور داریم افغانستانیها انسان های سختکوشی هستند که میخواهند باور ما ایرانیها را در مورد خودشان عوض کنند به این مطلب در جای جای کتاب اشاره میشود. در صفحه ۲۶۰: «برای جشن های ۲۲ بهمن سرود تهیه میکردم، نمایشنامه مینوشتم، به تنهایی روزنامهدیواری درست میکردم... به این بهانه سعی میکردم به معرفی فرهنگ خودمان بپردازم.» بیایید آنها را بپذیریم.
در فصل طعم شیرین هویت، دردناکترین لحظه برای من تجسم صحنهای بود که پدر مجبور بود برای بچهها توضیح دهد به خاطر افغانستانی بودن دیگر نباید به مدرسه بروند. پدری که برای بیان این خبر بسی شرمنده و شکسته بود.
در فصل چای سبز هل دار یک اصطلاح جالب توجهم را جلب کرد: خمینست بودن، این جرمی بود که بهایش اغلب زندان یا اعدام بود. خمینیست بودن یعنی هوادار امام خمینی و جمهوری اسلامی ایران. حتی خرید، فروش یا مطالعه کتاب های شریعتی و مطهری جرم بود.
مطالعه این کتاب را از دو منظر به ایرانیان پیشنهاد میکنم اولی برای این که اگر برخورد اشتباهی با برادران و خواهران دینی خود داشتهایم اصلاح کنیم و دوم این که با عواقب آوارگی و مهاجرت آشنا شویم.
نظر شما