به گزارش ایرنا، اباذر جامی ۳۷ ساله هست و مدرک کارشناس ارشد روانشناسی دارد، نزدیک به هفت سال در اورژانس اجتماعی بهزیستی به عنوان مشاور فعالیت کرده و سال گذشته بنا به علاقهای که به آموزش دارد، وارد آموزش و پرورش و شغل خطیر معلمی شده است.
او ساکن شهر اهر است و هر روز برای تدریس به دبستان علامه امینی روستای «پیه جیک» شهرستان اهر که اهالی آن جزو عشایر هستند و ییلاق و قشلاق میکنند، میرود.
آنتن دهی شبکه های تلویزیونی در این روستا که حدود ۳۰ خانوار دارد خیلی ضعیف است و اهالی روستا از محیط پیرامون خودشان تقریبا بی اطلاع هستند. آقا معلم از روز اول که وارد این روستا شد، فهمید که کار سختی در این روستای محروم و دور افتاده دارد.
اباذر جامی در خصوص دلیل ورودش به شغل معلمی، میگوید: حدود هفت سال در اورژانس اجتماعی به عنوان مشاور کار میکردم اما فقط ۳۰ درصد کارم در حوزه مشاوره بود و باقی زمانم را صرف آموزش میکردم. بیشتر به آموزش، تدریس و سخنرانی در حیطههای مختلف علاقه داشتم. احساس میکردم که با این علاقهام، بهتر میتوانم به بچهها کمک کنم بنابراین وارد آموزش و پرورش و شغل معلمی در منطقه عشایری شدم.
وی در رابطه با اینکه آیا از ابتدا مشخص بود که به منطقه عشایری میرود، گفت: روزی که نتایج آزمون استخدامی مشخص شد، تماس گرفتند و گفتند که بر اساس تقسیم بندی اداره، من به منطقه عشایری خواهم رفت. فقط چَشم گفتم. هیچوقت منطقه و محیط برایم مهم نبود و نیست.
معتقد هستم که یک معلم در هر جایی که تدریس میکند، از شهر گرفته تا روستا و منطقه عشایری باید مفید باشد. در یک سال گذشته که در این روستا هستم، با بچه ها ارتباط گرفته ام و اهدافی که داشتم به خوبی جلو میرود.
وی ادامه میدهد: ۹ شاگرد در پنج پایه دارم. کلاسهای دوم تا ششم هستند.
جامی درباره نخستین تجربه حضورش در این روستا به عنوان آموزگار، میگوید: روز اولی که برای تحویل مدرسه به روستا رفتم، انتظار داشتم که محیط و شرایط آموزشی مانند مدرسههایی که در شهر وجود دارد یا حداقل شبیه به آن حاکم باشد، زیرا نخستین عامل برای تدریس، وجود محیط آموزشی است. اما واقعیت خارج از تصورم بود.
کانکسی با ۲ اتاق و یک راهرو به عنوان مدرسه تهیه کرده و خروجی روستا قرار دادهاند، وضعیت این کانکس، روز اولی که به روستا رفتم، خوب نبود.
قبلا، ساختمان مدرسه در داخل روستا قرار داشت و تعداد دانش آموزان نیز بیشتر بود اما با مهاجرت خانواده ها از روستا و فرسوده شدن ساختمان مدرسه، کانکسی (اتاقک) با ۲ اتاق و یک راهرو به عنوان مدرسه تهیه کرده و در خروجی روستا قرار دادهاند. وضعیت این کانکس، روز اولی که به روستا رفتم، خوب نبود.
وی ادامه میدهد: نه تنها فضای آموزشی مدرسه خوب نبود بلکه از نظر بهداشت و امکانات نیز چنگی به دل نمیزد، به طوری که نیمکت ها بسیار زوار در رفته بود و قابل نشستن نبودند.
نخستین کاری که من در این مدرسه انجام دادم، سروسامان دادن به محیط بود. نیمکت های جدید را با کمک خیریهای که از قبل در اهر میشناختم، تهیه کردیم. این مدرسه حتی برق و آب هم نداشت.
سیلی که قبلا به روستا آمده بود، تیر برق را با خود برده بود و عملا هیچ برقی نداشتیم. بخاری مدرسه هم که برقی بود، کار نمیکرد در حالی که هوای روستا از مهرماه بسیار سرد میشود.
وی میافزاید: حدود یک ماه به اداره برق رفت و آمد داشتم تا مجوز سیم کشی برق به مدرسه را دریافت کردم و کارهایش را انجام دادیم و برق وصل شد.
آب را نیز با اداره آب صحبت کردیم و برای تانکر مدرسه آب آوردند. دوران دبیرستان، نقاش ساختمان بودم و سررشتهای از این کار داشتم، بنابراین رنگ تهیه کرده و داخل کانکس را رنگ کردم تا در نهایت کانکس به فضای آموزشی شبیه شد و توانستیم تدریس را آغاز کنیم.
این معلم درباره مشکلات تدریس در این محیط، میگوید: دانش آموزان، حالت چند پایه ای هستند و سطح دانش آموزان با پایه تحصیلی خود یکسان نبود. مثلا دانش آموز سال ششم دارم که در بدو ورود به مدرسه، الفبا را به او یاد دادم.
برای تفهیم بیشتر هر یک از بچهها از تجهیزات جدید آموزشی استفاده کردیم. پروژکتوری را از موسسه خیریه مانندی که در اهر داریم، به همراه دستگاه پرینتری که در خانه داشتم و لپ تاپ به مدرسه بردم. کاغذهای رنگی الفبا را هم به دیوارها چسباندیم.
وی ادامه میدهد: رساندن همه بچهها به یک سطح خوب از نظر آموزشی و ایجاد فضایی که حداقل چیزی به داشته هایشان اضافه شود، زمان بر بود.
بعد از گذشت ۱.۵ ماه، متوجه شدم که بچهها علاوه بر مشکلات تحصیلی در مهارتهای اجتماعی و پرورشی نیز مشکل دارند بنابراین ۶۰ درصد از زمانم را برای تقویت مهارتهای اجتماعی مثل حفاظت از محیط زیست آنها گذاشتم.
در ابتدا زبالهها را زمین میانداختند و حتی با سطل زباله نیز آشنا نبودند زیرا در مدرسه حتی سطل زباله وجود نداشت، با این حال طرح «مهربانی با طبیعت» را با بچهها برگزار و یک روز، تمام زبالههای اطراف مدرسه را جمع آوری کردیم. برایشان جالب بود. سه روز پیش که به مدرسه رفتم، متوجه شدم، بچهها زودتر از من به مدرسه رفته و خودشان زباله های اطراف مدرسه را جمع کردهاند.
وی درباره سختیهای مسیر تردد به این روستا نیز اظهار میکند: با خودروی شخصی خودم به مدرسه میروم. حدود ۴۰ دقیقه طول میکشد اما چون محیط کوهستانی و سیل خیز است، به خصوص در فصل پاییز و زمستان، جاری شدن سیل و بارش سنگین برف در مسیر باعث سختی تردد میشود.
در ماههای سرد زمستان، لودر راهداری هر روز برای باز کردن مسیر میآید. حتی یکبار یادم است که خودروی خودم در این مسیر بر روی برف و یخ لغزید و کم مانده بود که به ته دره بیفتم ولی لحظه آخر به خاک گیر کرد و از مرگ نجات یافتم.
جامی میگوید: یک روز دانشجوهای دانشگاه فرهنگیان که بنا به درخواست خودشان میخواستند به منطقه محروم رفته، مسابقاتی بین دانش آموزان برگزار کنند و ساعات خوشی را با بچهها داشته باشند، به مدرسه ما آمدند که در آخر از من پرسیدند: تو هر روز این راه را میآیی؟ اگر میدانستیم راه اینگونه است، نمیآمدیم.
وی به سختیهای همراه کردن اهالی روستا برای رسیدگی به وضعیت مدرسه اشاره کرده و میگوید: یک ماه صبح و عصر برای پیگیری وصل کردن برق مدرسه، به شهر و روستا رفت و آمد داشتم. نه تنها اداره برق همراهی نمیکرد بلکه برای دهیاری و اهالی روستا نیز اهمیتی نداشت. رساندن همه به یک حس مشترک برای همکاری واقعا سخت بود اما تمام تلاش خود را انجام دادم. رئیس اداره آب شهرستان اهر، اصالتا اهل این روستا بود. بارها به او زنگ زدم تا در نهایت تانکر اداره را برای پر کردن تانکر مدرسه آوردند.
وی با بیان اینکه تدریس در روستا به خصوص اگر روستایی دورافتاده باشد، مثل هر شغل دیگر سختیهای خاص خودش را دارد، ادامه میدهد: هوای منطقه بسیار طوفانی بود و هر روز برق و سپس بخاری قطع میشد، چند بار مجبور شدیم تا برای ادامه تدریس به مسجد برویم که بخاری داشت. سپس مشکل برق حل شد و بخاری گازی برای مدرسه تهیه کردیم.
این معلم میگوید: خوشبختانه الان بعد از صحبتها، وقت گذاشتنها و مجاب کردن اهالی که گاه تعجب میکردند چرا آقا معلم صدایشان زده است، همکاری بسیار خوبی با هم داریم.
صبحها تلفنم در روستا آنتن نمیهد اما عصر که به خانه برمی گردم، با تلفن منزل زنگ میزنند و از مشکلاتشان به من میگویند یا زمانی که میخواهند به اهر بروند، با خودروی من میرویم، اکنون ارتباط خوبی با دانش آموزان و اهالی روستا داریم.
وی ادامه میدهد: اوایل که ماموران برق به روستا رفته بودند، من حضور نداشتم، روز بعدی که رفتم، دیدم کاری انجام نشده است، زنگ زدم به اداره برق که گفتند اهالی روستا همکاری نکردند اما الان شرایط به گونهای تغییر یافته که خود اهالی روستا پیگیر اصلاح سیمهای برق و زدن تیر برق و لوله کشی آب به مدرسه هستند، هرچند تا الان به نتیجه نرسیدهایم اما پیگیر هستیم که تا تابستان این کارها نیز حل شود.
وی از درخواست بچهها برای زمین بازی گفته و اظهار میکند: بچه ها نمیتوانند در خارج از مدرسه بازی کنند زیرا با توجه به اینکه مدرسه در بالای تپه قرار دارد، یک شوت ساده، توپ را به پایین تپه پرت میکند. در جاده کناری هم نمیتوانند بازی کنند زیرا ممکن است هر لحظه خودرویی از جاده رد شود. از طریق راهداری پیگیر شدیم که با لودر، قسمتی از محیط مقابل مدرسه را هموار کنند تا بتوانیم با فنس کشی، یک محیط راحت بازی ایجاد کنیم. لودر چند بار آمد اما گفت که هزینه دارد و خارج از کار اداره است، خود اداره هم همکاری نمیکند.
جامی درباره وضعیت کانکس (اتاقک) هم میگوید: کانکس سیار نیست و به زمین وصل است. اطرافش را بتن ریخته و کف آن کاشی کاری شده و موکت انداختهایم. قبلا پرده نداشت و نور به داخل می افتاد که آن را هم حل کردیم. الان مشکل خاصی ندارد و مثل خانه است.
وی درباره خاطرهای که از این مدرسه در یادش مانده است، میافزاید: روز اولی که به مدرسه رفتم، معلم قبلی، یکی از دانش آموزان را نشانم داد و گفت که نباید با او کاری داشته باشی زیرا اگر از او بپرسی که چرا مشقت را ننوشتهای، شروع به داد و هوار حتی شکستن در و پنجرهها میکند.
حتی سال قبل نیز سنگی به سر معلم قبلی زده بود. آن دانش آموز برایم هیچ فرقی با بقیه بچهها نداشت. سعی کردم با ارتباطی که با نهادها و موسسهها داشتم، تعدادی جایزه به مدرسه ببرم و دیوار جوایز را درست کردیم. اکنون امتیاز بندی میکنیم و هر دو هفته یکبار به بچهها جایزه میدهیم و هیچ مشکلی از بابت در و پنجره شکستن هم نداریم.
وی ادامه میدهد: بچهها حتی روزهای اول از من میپرسیدند که کلمه فارسی «پروانه» چه میشود. در حالی که خود پروانه یک کلمه فارسی است. حتی معنی جمله «علی به مدرسه میرود» را نمیدانستند و فقط میخواندند. همان دانش آموز کلاس چهارمی که نمیدانست علی به مدرسه میرود، به چه معنا است، ۲ ماه بعد، انشای زیبایی درباره مدرسه، معلم و سردار سلیمانی نوشت.
این معلم میگوید: تلویزیون در این روستا آنتن نمیدهد بنابراین بچهها فارسی صحبت کردن را هم بلد نیستند، به بچهها گفتم که باید با محیط اطرافشان آشنا و باخبر شوند حتی مثال زدم و تاکید کردم که رسم و رسوم منطقه خود را یاد بگیرند.
دانش آموز کلاس ششم را که الفبا بلد نبود، ابتدا به مرکز اختلالات نوشتاری و خواندن در اهر فرستادم، زیرا فکر میکردم مشکلی دارد که نمیتواند بنویسد تا اینکه یک روز دفترش را باز کردم و دیدم جملاتی با حروف انگلیسی نوشته که نامفهوم هستند، سپس متوجه شدم که به زبان دیگری انشا نوشته است.
متوجه شدم که این دانش آموز هم مثل سایر دانش آموزان، نوشتن بلد است اما نمیتواند فارسی بنویسد.
وی ادامه میدهد: پس از اینکه بر روی زبان بچهها کار کردیم، خودشان کلمه به کلمه مینوشتند و با زبان فارسی آشنا میشدند. الان همان دانش آموزی که نمیدانست پروانه یک کلمه فارسی است، با هر مهمانی که به کلاس میآید، به زبان فارسی سلام و خوش آمدگویی میکند، گویا همان بچههای اول سال نیستند.
بچهها از انزوای اول سال خارج شدهاند به طوری که خودشان داوطلب میشوند تا برای مسابقات نقاشی آموزش و پرورش، نقاشی بکشند و بفرستند.
درست است که محیط ما کوچک است اما انواع مسابقات نقاشی و سرود برگزار میکنیم و در هفته درختکاری نیز درخت میکاریم و راهپیمایی ۱۳ آبان و ۹ دی برگزار میکنیم. از فعالیتهایشان عکس گرفته و در فضای مجازی آمورش و پرورش منتشر میکنیم. الان بچهها از انزوای اول سال خارج شدهاند به طوری که خودشان داوطلب میشوند تا برای مسابقات نقاشی آموزش و پرورش، نقاشی بکشند و بفرستند.
وی درباره کار خلاقانهای که برای تدریس به این بچهها انجام میدهد، میگوید: بچهها با مفاهیم نامانوس بودند و تدریس با روشهای معمولی بر روی آنها جواب نمیدهد و حتی در برابر آموختن نیز مقاومت میکنند و یاد نمیگیرند.
برای حل این مشکل، مدتی از مدرسه خارج شدیم و جلوی مدرسه موکت باز کردیم و درس خواندیم. مفاهیم عینی مثلا سنگ را با نشان دادن آن به بچهها یاد دادم. به اتفاق بچهها میرفتیم و میگشتیم و درباره درس آن روز صحبت میکردیم. در این حین دیدم که بچهها، عکس چیزهایی که میگفتم و نشانشان میدادم را نقاشی کرده و مفاهیمش را پایینش مینویسند.
از طریق نقاشی حتی ریاضیات را به آنها یاد دادم. من درس میدادم و میدیدم دارند نقاشی میکشند، کاری نداشتم و میگذاشتم تا نقاشی بکشند و یاد بگیرند.
جامی میافزاید: چشمه معروف روستا برایشان بسیار مقدس است و دلبستگی عجیب به آن دارند. یک روز کنار چشمه رفتیم و مفاهیم آن روز را از طریق رسم و رسوم روستاها به آنها توضیح دادم تا مطلب را درک کنند، سپس نیز از آن مفاهیم نقاشی کشیدند.
علاقه و استعداد عجیبی به نقاشی دارند بنابراین گفتم که حفظ کردن کلمات را بی خیال شوند و درس هر روز را نقاشی کنند و در کلاس توضیح دهند. از طریق نقاشی حتی ریاضیات را به آنها یاد دادم. من درس میدادم و میدیدم دارند نقاشی میکشند، کاری نداشتم و میگذاشتم تا نقاشی بکشند و یاد بگیرند.
وی در ادامه به دغدغهای که این روزها به عنوان یک معلم دارد، اشاره کرده و میگوید: معلمی، شغلی است که در مدت زمان محدود باید مفاهیم زیادی چون آموزش، تربیت و پرورش مهارت را با دانش آموزان کار کرد.
پس از گذراندن دورههای پودمان و آزمون حضوری و تمام مراحل استخدامی، همچنان میگویند که آزمونی به نام آزمون «اصلح» برگزار خواهد شد که زمان آن هر روز به تعویق میافتد و حتی منبع آن نیز مشخص نیست.
استخدامیهای جدید ماده ۲۸ دانشگاه فرهنگیان در یک سال گذشته بالای ۶۰ درصد انرژی خود را صرف گذراندن دوره، آزمون و پر کردن فرم کردهاند. پس از گذراندن دورههای پودمان و آزمون حضوری و تمام مراحل استخدامی، همچنان میگویند که آزمونی به نام آزمون «اصلح» برگزار خواهد شد که زمان آن هر روز به تعویق میافتد و حتی منبع آن نیز مشخص نیست.
وی ادامه میدهد: در نهایت ۳۰ منبع احتمالی به ما معرفی کردهاند که هر کدام، سه کتاب را شامل میشود. میگویند اگر این ۹۰ کتاب را بخوانید شاید در آزمون قبول شوید. ما به عنوان جمعی از معلمان، هرچقدر که با اداره و مسئولان مختلف صحبت کردیم، در جریان این آزمون قرار نگرفتهایم.
نظر شما