کتاب «همراه باد دویدن» نوشته علیرضا اعظمی کتابی است که به دشواری میتوان آن را در سبک ادبی مشخصی قرار داد، همین موضوع میتواند نقطه اوج و پرشی برای نویسنده و از سویی دیگر، پرتگاه و عاملی برای سقوط او باشد. از آن نظر میتواند نقطه پرشی باشد زیرا هر اثر هنری که هنجارها و قالبهای رایج زمان خود را میشکند امیدآفرین است و نوید زایش اثری متفاوت را میدهد و از این نظر ممکن است پرتگاه سقوط باشد که بسیاری از آثار هنجارگریز مورد پذیرش جامعه فرهنگی هنری قرار نمیگیرند.
این کتاب با بازگویی برشی از زندگی نویسنده آغاز میشود که این گمان را به وجود میآورد که با یک زندگینامه خودنوشته روبهرو هستیم
کتاب «همراه باد دویدن» اثری در قالب هنجارهای رایج ادبی نیست. نگارنده این سطور، این توش و توان را در نویسنده «همراه باد دویدن» میبیند که تبدیل به نویسندهای صاحب قلم و شیوه شخصی خویش بشود، خواه این اثر برای او موفقیتی به بار آورد، خواه نه. اگر این اثر که بینقص هم نیست مورد پذیرش واقع شود نباید به این پیروزی غره شود و اگر پاسخ دلخواه را نگیرد نباید قلم را آویخته کند و تسلیم شود؛ بلکه باید دیگربار هوشیار و در جایگاه خوانندهای سختگیر متن را چندین بار دیگر بپالاید و بیرحمانه زواید آن را هرس کند.
این کتاب با بازگویی برشی از زندگی نویسنده آغاز میشود که این گمان را به وجود میآورد که با یک زندگینامه خودنوشته روبهرو هستیم. اندکی در متن پیش میرویم مجموعهای روایت شکل میگیرد که یکی دو نسل پیش از تبار نویسنده و رویدادهای روزگار آنان را به تصویر میکشد. مجموعهای روایت که منطقه کلیایی، شهر سنقر و بخشی از استان کرمانشاه، مرکز و محور آن است. گاهی جغرافیا و تاریخِ یاد شده بهانهای به دست نویسنده میدهد تا در آفرینش و جهان تامل کند.
این بخشها کشش آن را دارند که خواننده اهل تامل را با خود بکشانند. در یکی از بخشهای کتاب، ستاره دنبالهداری بر فراز طاقبستان (تاقوسان) گذر میکند و پس از چند شب از چشمها ناپیدا میشود. این رخداد ساده بهانهای میشود که نویسنده نخست به نقش ستارگان در فرهنگ کهن ایرانی بپردازد و اشارهای به آیینهای اخترماری (اخترشماری) داشته باشد. سپس نگرش علمی درباره ستارگان و سیارگان را به زبانی ادبی و شاعرگونه تأویل میکند. بخشی با عنوان «تو ستاره میشوی»(ص۲۴۰-۲۴۹) از این دست است. آفرینش کیهان از هاویه و نابسامانی تا بهسامان شدن ستارگان و سیارگان به زبانی ساده و گیرا بیان شده است که به نظر نگارنده از بخشهای خواندنی کتاب است.
زبان نوشتاری کتاب یکدست نیست
گاهی نویسنده احساسات ملی و میهنی خود را از خلال رشادتهای یک جنگجوی میهنپرست بیان میکند. نویسنده از سنقر شهپر خیال را به سوی مرزهای جنگی ایران میگشاید و از ارتفاعی در خور، نظارهگر میدان جنگ میشود. عقاب تیزپرواز کوهستانهای کلیایی را به غرور جنگاورانِ پیشقراول پیوند میدهد (ص ۱۸۴-۲۰۳). در خلال داستانها، از گلها و گیاهان، از شیوه زندگی مردمان این دیار تا آیینهای سور و سوگ آنان تصویری به دست میدهد. این گریزها و به تعبیر نویسندگان پُستمدرن این بینامَتنیَتها در کتاب کم نیستند.
بخشهای آغازین کتاب کوششی برای سرهنویسی است اما در بخشهای پایانی زبان به ادبیات معاصر و زبان معیار نزدیک میشود
زبان نوشتاری کتاب یکدست نیست و موضوعات نیز متفاوتند اما آنچه دانههای این بخشهای مختلف را به هم میرساند، روایت اول شخص مفرد است که انسان، طبیعت و آفرینش را به هم پیوند میدهد. بخشهای آغازین کتاب کوششی برای سرهنویسی است اما در بخشهای پایانی زبان به ادبیات معاصر و زبان معیار نزدیک میشود ضمن آنکه همچنان خارخارِ پارسی پالوده نوشتن تا پایان کتاب در دل نویسنده هست. در بخش آغازین نویسنده کوشیده است تا حد امکان از کاربرد واژگان انیرانی بپرهیزد. این کوشش در جاهایی درخشان است ولی در پارههایی از متن چونان سنگ سر راه است و سبب پراکنده حواسیِ خواننده میشود. گاه کاربرد یک فعل نامأنوس به جای افعال فارسی رایج، ذهن خواننده را بر میآشوبد. گاه اشکالات ویرایشی مانند گذاشتن «نقطه» به جای «کاما» این تصور را پیش میآورد که جمله فعل ندارد (ص۲۲۷). این اشکالات با یک ویرایش خیلی ساده قابل برطرف شدن هستند و میتوان بدان با دیده اغماض نگریست.
بخشهایی از کتاب شباهتهایی به نوشتههای نویسندگان معاصر دارد که تجربه زیسته روستایی دارند. از میان مثالهای متعدد میتوان قرابتی با برخی نویسندگان به نام کشور در جغرافیایی متفاوت یافت. به عنوان نمونه قصه گاورودنشیان و نای ناآرام، از لحاظ پیرنگِ قصه شباهتهایی با برخی داستانهای نامدار دارد که از آثار موفق ادبیات داستانی معاصر هستند. از میان نویسندگان کرمانشاهی نیز تصاویری مشابه تصاویر «همراه باد دویدن» یافت میشود. آثار منصور یاقوتی و علیاشرف درویشیان نمونههایی با تصاویر رئالیستی از محیط روستایی هستند که تصاویر برساخته اعظمی به تصویرسازیهای یاقوتی نزدیکتر هستند.
اما نکته مهم و تاکیدی این است که آنچه اعظمی نوشته به هیچ وجه تقلیدی از این نویسندگان نیست، هر چه هست تراوش ذهن و قلم خود نویسنده است. تفاوتها در شیوه نوشتار چنان است که این شباهتها را باید ناشی از اپیستمه(یعنی شناخت یا صورتبندی دانایی) و روح دوران پنداشت. در واقع روح حاکم بر دوران یا شناخت آدمی است که در دو جغرافیای متفاوت و دو نسل متفاوت، یک دیدگاه و نگرش مشترک را رقم میزند. به عبارتی دیگر مسئله اعظمی و مسئله این نویسندگان مشترک است. یعنی این مسائل کماکان مسئله ما هستند. از سوی دیگر نویسندگانی که نام بردم نویسندگان رئالیست هستند. به اعتقاد هگل: هر آنچه عقلانی است واقعی است و هر آنچه واقعی است عقلانی است. نویسندگان رئالیست روایتگر یک به یک امر واقع نیستند بلکه بر مدار عقل محض، امر واقع را تصویر و روایت میکنند. اما در کتاب «همراه باد دویدن» ما با یک اثر رئالیستی صرف روبهرو نیستیم و روایتهای اعظمی، قصهگویی به معنای شناخته شده آن نیست.
نویسنده خود را از طبیعت جدا نمیداند
در برخی بخشهای کتاب، متن به ناتورالیسم و مستندهای داستانی میگراید که برای یک اثر تصویری مانند سینمای مستند به عنوان مکمل تصویر نگاشته میشود. به هر روی ما با اثری مواجهیم که با معیارهای شناخته شده قرابت چندانی ندارد به همین دلیل باید به این اثر فرصت داده شود تا به سنگ محک خوانندگان مختلف آزموده شود. به اعتقاد نگارنده باید این اثر مشمول گذشت زمان بشود تا وضعیت آن روشن شود. این سخن بدان معنا نیست که اکنون نتوانیم به داوری ارزشهای آن بپردازیم بلکه منظور آن است که این شیوه نوشتار تا کنون در روند اصلی ادبیات داستانی نبوده است بنابراین باید مجالی بدان داد. این اثر را حتی نمیتوان با آثار زندگینامههای خودنوشت مقایسه کرد. اصل سخن بر سر پذیرش یا عدم پذیرش این ژانر است.
اعظمی نویسندهای توصیفگر است، یکی از نقاط قوت این کتاب توصیفهای بکری است که او از پدیدههای پیرامون خود ارائه میدهد
یکی از بخشهای کتاب که شاخصه کلی کتاب را نمایان میکند بخشی است با عنوانِ «بالهای بلند». در این بخش نویسنده به پرندگان، طبیعت پیرامون و مواجهه انسان با آن نظر دارد. اعظمی نویسندهای توصیفگر است، یکی از نقاط قوت این کتاب توصیفهای بکری است که او از پدیدههای پیرامون خود ارائه میدهد. توصیفهای او برسازنده تصاویر منحصربهفردی است.
فرم و پیرنگ «بالهای بلند» در هماهنگی با محتواست. نویسنده نه تنها به طبیعت عشق میورزد بلکه خود را از آن جدا نمیداند. او طبیعت را آنگونه میشناسد که اعضای دست وصورت خویش را. این ارتباط با طبیعت چنان است که هنگامی از جزییات شاخ و برگ درختان و گیاهان و گلها سخن میگوید گویی از انگشتان دست خویش سخن میراند و گاه که گزندی به طبیعت میرسد درد را در تن و جان خود احساس میکند و آن را به خواننده نیز منتقل مینماید. این شیوه برخورد با طبیعت سابقهای کهن در میان نوع بشر دارد. شَمَنها میانجی میان طبیعت و آدمیان بودهاند. اما آنان این ارتباط بیواسطه را جز به زبان جادو نمیتوانستند بیان کنند زیرا عرصه هنوز عرصۀ میتوس و اسطوره است زیرا هنوز لوگوسی شکل نگرفته است، هنوز دوران جنینی خرد آدمی است.
نگرش کهنالگویی چونان مردهریگی در آثار نویسندگان جهان باقی مانده است. با تولد لوگوس، نویسندگان، جهانِ کهن الگویی را در کلمات تجسم میبخشند و خوانندگان به فراخور تربیت و تجربه خود، کلمات مجسم را بازآفرینی و تبدیل به تصویر میکنند. هنوز هنرمندان و نویسندگان ناتورالیست(طبیعتگرا) در آثار خود این وجه از آنیمیسم (جاندارپنداری) را زنده نگه داشتهاند. ولی همینجا عبارتی از «بالهای بلند» را میآورم و به شما مینمایانم که این متن همچون آونگی در میانه ناتورالیسم و رئالیسم در آمد و شد است. «اینکه آن گام آویز و سرگردان چرا باید اینگونه بماند، بیگمان برای پرنده به کار و چارهای میآید اما هر چه باشد برای چشم و درک انسان خردمند، برای آن پارههایی از زندگی خود، حس نمایانی از تردید و واماندگی است. دوگانههای بودن و نبودن. حیرانیهای افتاده در میان درنگ و رفتن. سردرگم و آسیمهسر. فرومانده در بایدها و نبایدها. سرگشتگی بین ماندن و نماندن: گام آویختۀ لکلک» (بالهای بلند، ص۲۲۳). کتاب «همراه باد دویدن» سرشار از توصیفهای اینگونه است. از ارائه مثالهای بیشتر بدان دلیل صرفنظر میکنم که لذت مواجهه با یک متن دست اول را از آنان نگیرم.
نظر شما