حسین قسامی نویسنده کتاب «فصل مهاجرت مُردهها»در گفتوگو با خبرنگار کتاب ایرنا با اشاره به اینکه در این کتاب اکثر داستانها و روایتها ریشه در واقعیت دارد، اظهار داشت: افرادی که در جامعه میبینیم برای ما الهام بخش هستند. تقریبا سه سال قبل زمانی که میخواستم این رمان را بنویسم دختربچهای را در پارک دیدم که با مقداری معلولیت جسمی و مقداری معلولیت ذهنی همراه فردی بود و وسایلی در دست داشت که مشخص میکرد دستفروش است.
نویسنده «حصار موش» ادامه داد: برای من جالب بود که آن دختر چطور میتواند کارهایش را انجام دهد دنبال او راه افتادم و دیدم برخی از فعالیتها را از افرادی که معلولیت ندارند بهتر انجام میدهد و این به شکلی دستمایه شد تا بتوانم آن شخصیت را بسازم.
نویسنده «موصل بدون پریچهر» با تاکید بر اینکه رمان «فصل مهاجرت مُردهها» را به سبک رئال(واقعگرا) نوشته است، گفت: خلاف رمانهای دیگر ترجیح دادم این رمان را به زبان سادهتر و رئال بنویسم تا مخاطب امروز بتواند با آن ارتباط برقرار کند و سعی کردم از استعارهها، مضامین نمادین فاصله بگیرم.
نویسنده «بریدگی» با اشاره به اینکه برای فهمیده شدن و برای ارتباط گرفتن با مخاطب نمینویسد، افزود: مینویسم تا روزی کسی در جایی بتواند بفهمد و نکته را بگیرد. زمانی احساس کردم که باید برای مخاطب امروز نوشت و او هم حقی دارد و آدمها امروز میتوانند مساله را خیلی بهتر درک کند، برای همین سعی کردم برای مخاطب امروز که از زبان کوچه و خیابان امروز استفاده میکند بنویسم.
قسمتی از متن کتاب
بیبی گوشه هال نشسته بود و قلیان میکشید و نصیبه کنار دستش پرتقال پوست میکند. صابر سلام کرد و همانجا دم در نشست. نصیبه فوری بلند شد چادرش را از گَلِ جارختی برداشت و کشید روی موهای وزشدهاش. بعد ایستاد و سلام و احوالپرسی کرد و چشمدرچشم لیلا ماند تا سعید از توی راهپله داد بزند: «دیوونهس. هیچی حالیش نیست.» فرامرز آمد و یک استکان چای گذاشت جلو صابر. «بفرما عموجون. بزن خستگیت دربره.»
«این خوشگلخانم چرا رختو لباسش خاک و خُلی شده؟ و چرا با طناب بستهنش؟»
پیرزن نی قلیان را از لب برداشت و این را گفت.
سعید از توی راهپله گفت: «دیوونهس بیبی...»
فرامرز رو چرخاند و به سعید تشر زد. بعد رو کرد به پیرزن گفت: «دختره کم داره بیبیجون. ولش کنن با سنگ میزنه به سروکلۀ مردم.»
پیرزن چشمهاشگرد شد. «جنگ؟ تو جنگ بوده؟ ای مادر بمیره. میدونم چه زجری کشیدی ننه. بچههای منم تو جنگ کشته شدن. راستی تو ندیدی شون؟ یه دختر داشتم، یه پسر. دخترم هم شکل خودت بود. عین خودت خوشگل و آفتابمهتابندیده. پسرم ولی زورآور بود. هیشکی حریفش نمیشد. هر دو تاشون جنگ که شروع شد رفتن جبهه...»
پیرزن هقهق کرد و آب دهانش را از گوشۀ لبها راه گرفت. نصیبه دستمال برداشت و صورت پیرزن راتمیز کرد.
فرامرز سر تکان داد. «باز بیبی قاتی کرد... ورش دار ببر بخوابونش بابا.» نصیبه دست پیرزن را گرفت و تاتیتاتی بردش. لیلا سرچرخانده بود به تماشای رفتن پیرزن. (صفحه ۱۲۰ و ۱۲۱)
رمان «فصل مهاجرت مُردهها» نوشته حسین قسامی در ۱۷۶ صفحه، با کاغذ تحریر و جلد شومیز، در قطع رقعی، با شمارگان ۲۷۵ نسخه، در سال ۱۴۰۳ توسط نشر هیلا از گروه انتشاراتی ققنوس منتشر شد.
رمان «فصل مهاجرت مُردهها» توضیح داد: قصه درباره خواهر و برادری است که خانواده ندارند و تنها زندگی میکنند. از بَد روزگار وضع مالی خوبی هم ندارند و خواهر دارای معلولیتهای مادرزادی است. در نتیجه برای اینکه بتوانند زندگی خود را بگذرانند سگها را پرورش میدهند و در مسابقات مبارزه سگها شرکت میکنند. در این میان شرطبندی میکنند و بدهی ایجاد میشود؛ برای اینکه بتوانند بدهی را صاف کنند سفرهایی انجام میدهند و ادامه ماجراها...
نظر شما