به گزارش ایرنا، نصرت بیداردل ۱۰ ساله بود که در مسیر بازگشت از مدرسه با دیدن پوستر یک فیلم سینمایی بر سر در سینما میخکوب شد و تا دقایقی به آن خیره ماند.
انگار تماشای آن پوستر، پنجرهای رو به دنیای جدید برای او باز کرد. مسیر جدیدی که اگر چه ورود به آن به دلیل مخالفت خانواده برای آقا نصرت سخت بود و سهم مادی زیادی هم از آن نبرد اما خودش میگوید که " ارزشش را داشت".
پس از آن که از تماشای پوستر آن فیلم دست کشید، در مسیر بازگشت به خانه رفت، تصمیمش را گرفت و از فردا برنامه زندگی اش برای آینده رسیدن به یک هدف بزرگ بود؛ فعالیت در سینما.
آقای بیداردل! چرا اینقدر عاشق سینما بودید؟
نمیدانم شروع این علاقه از کجا بود اما وقتی به خودم آمدم دیدم در عشق به پرده بزرگ سینما گرفتارم و هیچ کار دیگری نمی تواند آرامش دیدن فیلم را به من بدهد. اگر چه در ابتدا خانواده ام با ورود به سینما مخالفت کرده بودند اما من تصمیم را گرفته بودم و هرجوری بود میخواستم وارد سینما شوم. بعد از پایان مدرسه تا ساعتها مقابل سینما میایستادم و به پوستر سینما و عکس بازیگران خیره می ماندم. مسوول گیشه سینما که متوجه علاقه من به سینما شده بود یک روز صدایم کرد و گفت: "دوست داری اینجا (سینما) کار کنی"؟ سوالی از من پرسیده بود که مدت ها منتظرش بودم . بدون معطلی پاسخ مثبت دادم و برای اولین بار در عمرم وارد سینما شدم.
کارتان در سینما از کجا شروع شد؟
در ابتدا، مدیر سینما مرا مسوول پخش پوستر فیلم در خیابانها کرد. هر روز صبح پوستر فیلم هایی که در سینما اکران می شد را در خیابان ها و مراکز شلوغ شهر پخش می کردم تا برای سینما مشتری پیدا کنم.
آنقدر عاشق کارم بودم که اصلا متوجه گذر زمان نمی شدم. بعد از مدتی که کارم را یاد گرفتم، ابتدا یک بار فیلم را می دیدم و بعد به دنبال توزیع پوستر در خیابان می رفتم . با این کار اگر کسی از جزییات فیلم و بازیگران و کارگردان میپرسید برایش توضیح میدادم و اینگونه کم کم به یک کارشناس فیلم و سینما تبدیل شدم.
گاهش وقت ها آنقدر سرگرم کار بودم که متوجه گذر زمان نمی شدم. بعد از توزیع پوستر فیلم در بین مردم و مغازهها، شب ها پوستر را بر در و دیوار میچسباندم و انگار خستگی برایم معنی نداشت. بعد از مدتی، مدیر سینما که از کارم راضی بود، مرا مسوول کنترل بلیت کرد و کم کم وارد بخش آپارت شدم و مسوولیت نمایش فیلم را بر عهده گرفتم.
وضعیت سینماها در آن زمان چگونه بود؟
پیش از انقلاب، وضعیت سینماها به مراتب بدتر از الان بود. اگر چه مردم از نمایش فیلم ها استقبال بیشتری می کردند اما وضعیت صندلی ها، امکانات و حتی تجهیزات نمایش، فرسوده و در برخی موارد غیرقابل تحمل بود. ما در گرگان برای جذب تماشاچی، کارهای زیادی مانند توزیع پوستر و چسباندن اطلاعیه فیلم بر در و دیوار شهر میکردیم و در نتیجه فروش فیلمهای گرگان از استاندارد کشور بالاتر بود . به همین دلیل بارها از نمایندگان فیلمها پاداش میگرفتیم که البته بخش زیادش نصیب مدیر سینما می شد و مقدار بسیار کمی را به ما میداد.
پس از انقلاب و به خصوص در سال های اخیر توجه به سینما بسیار بیشتر شد و به عنوان مثال الان سینماهای گرگان اصلا قابل مقایسه با قبل از انقلاب نیست اما متاسفانه تعداد تماشاگران فیلم ها به شدت کم شده است.
یکی از تفاوتهای سینمای قبل از انقلاب و بعد از انقلاب، رفتار تماشاگران در داخل سینما است.
قبل از انقلاب همیشه منتظر وقوع درگیری، عربدهکشی و بی نظمی در سالن سینما بودیم و چون این اتفاقات زیاد رخ می داد، کاری از دستمان برنمیآمد. این درگیری ها در برخی موارد به چاقوکشی و دعوای فیزیکی هم منجر می شد اما بعد از انقلاب، فضای سینما به طور کلی عوض شد و اصلا با آن دوران قابل مقایسه نیست.
از کدام کارتان در دوران بیش از ۵۰ ساله در سینما ناراحتید؟
یکی از ناراحتی های همیشگی من که دیگر نمی توانم برای آن کاری انجام دهد، ادامه ندادن تحصیل است.
مادرم همیشه به من می گفت " هر کاری میخواهی بکنی ، بکن اما درست را هم بخوان" اما من آنقدر شیفته سینما بودم که نمی توانستم فرصتی را به درس خواندن اختصاص بدهم.
در دوران مدرسه معلمی داشتیم که مرا خوب میشناخت. همیشه بعد از مدرسه مرا تشویق به درس خواندن می کرد . دلایلی هم می آورد که کاملا نظر مرا عوض می کرد و تصمیم می گرفتم سینما را فراموش کرده و درس بخوانم اما چند قدم که از او دور می شدم باز به یاد سینما می افتادم و قولم برای درس خواندن را از یاد می بردم اما الان به شدت پشیمانم.
چند دهه در سینما کار کردم که اگر اندکی درس خوانده و می توانستم بهتر تصمیم بگیرم، حالا خودم یک سینمادار بودم اما دیگر مجالی برای پشیمانی نیست.
نظر شما