به گزارش ایرنا، همه می دانستند آقا سید ابراهیم عاشق است، از آن عاشقهای با ارزش که در راه جانانش جان می دهد، خدمت به خلق خدا که سهل است؛ لبخند ملیحش را از کسی دریغ نمیکند و با یک لحن جدی به همه قول خوب شدن شرایط می دهد و همواره سر قولش می ایستد.
مگر می شود خویی ها فراموششان شود؟ او وقتی که شرایط سخت و بی پولی که خانه های مردم روی سرشان آوار بود، برای پیرزن ها و پیرمردهای روستای بدلان خوی خود عشق شد، لطف شد و برکت؛ ناگهان باران رحمتی شد و بارید آن هم در روزگاری که متأسفانه حتی دست راست حاضر نبود، دست چپ را بگیرد.
فلسفه مردمی بودن برایش زیبا بود چون در نگاه عمیق و قلب عاشق او یک دست صدا نداشت! او قلب تپنده ای برای مردم دردمند شد سقفی برای خانه هایی که در دل زمستان دست طبیعت با جور و جفا آن را به یغما برده بود.
مردم می گفتند لطف کردید، صفا آوردید، اسفند دود می کردند، مثل بیماری که در آخرین لحظات بی رمق زندگی طبیبی به ناگاه از غیب می رسید، برایش گوسفند قربانی می کردند؛ آخر او کجا در آن هوای سرد کوهستانی مرز کجا. کسی باورش نمیشد در حلقه مردم کسی باشد که سید محرومان است.
او حالا عشقی ماندگار در قلب مردمان محروم است، سید محرومان و عشق آنان، مثل همه عاشقها؛ مثل همه پرستارها و دکترهای خوب که در لحظههای بودن یا نبودنشان، همیشه سرشار از عشق و شرف و خدمت هستند.
خودمانی می گویم امروز محبوبه خانم بَدَلانی پیرزنی که برایتان ۲ سال قبل در روستای بدلان خوی اسفند دود کرد، چشم به راهتان بود و زنگ زده بود و چشمهایش مثل ابر بهاری اشک می ریخت و می گفت: آیا ما مردمان قدرناشناسی هستیم که اینگونه قرار بر رفتن داشتید؟ رسمش نبود زمستان سرد مان را با آتش عشق و امید گرم و تابستانی کنید و بهارمان را با چشم انتظاری و فراق زمستان.
بی پرده بگویم همه دیدیم و شنیدیم فقط در اتاقی حبس نبود که از دور سری بتکاند، روزی برسر «نگین آبی بی رمق» مثل همای سعادت فرود می آمد و روزی بر سرزمین سیل زده خوزستان و سیستان اما نه از آسمان بلکه از زمین؛ چون چپ و راست و زمین و زمان و همه جای وطن سرای او بود و هست.
خاکهای کوچه به کوچه این سرزمین با قدمهایش آشنا بود؛ مردم را ولی نعمت می دانست و دولت را دولت مردمی برای ساختن سرزمینی که نامش بر سر زبان ها بیافتد و نام ایران قوی را بر برگ زرین تاریخ نقش زند.
مرادخان نانوایی محله مان صبح به همه می گفت: هزار سال هم اگر بگذرد کوچهها خاکی، آسمان آبی و همه سبزههای اردیبهشتی این سرزمین مردی را به یاد خواهند آورد که خودش را خادم محرومان می دانست.
چشمهای مشهدی رضا واکسی جلو اداره مثل کاسه خون قرمز بود، او هم معتقد بود که در روزگاری که رستگاری در بردباری بود و بردباری از قضا خادم بی منت ملت شد، از قضای روزگار او را شناخت که صدای هر قدمش در مناطق محروم ارمغانی داشت و فقدان این مردان عاشق داغ یک بهار شاد را بردلشان خواهد گذاشت.
سخن به گزافه نبرم حتی یک معلم امروز با حسرت گفت: سیب رسیده را شاید همه دیده باشید، او همان سیب رسیده از درخت خدمت بود هر جا دست پرتمنایی بود که به سویش دراز بود طلب نکرده و نچیده می افتاد، به اصطلاح یک دوست مثل قطره بارانی بر کویر تشنه.
اما من چیز دیگری می گویم! قلپقلپ آبی که پیش از دهانگشودن در وسطهای کویر، مهیای نوشیدن هست در دستان او موج موج بود. حالا که نیست همه جای خالی اش را حس می کنند خلائی در قلبهای ما در آذربایجان وجود دارد اقای رییس جمهور برگردید تا ما دوباره قربان شما برویم.
برگردید تا اردیبهشت برای ما با پایان تلخش دوزخ نباشد، برگردید تا در بهار از شرمندگی نامیزبانی آب نشویم، آخر گوش جهان پر شده از اینکه کوهستان های آذربایجان و ارسباران شما را بیشتر و محکمتر از ما در آغوش کشیدند.
قول میدهم از عوض همه عاشقانت چند پر گل که سهل است پیش پایتان تمام گلهای کوهستانها و دشتها را بریزم تا همه گذرگاهها لبریز از عطر یاس و بنفشه و خدمت بی منت شما شوند.
به گزارش ایرنا، آیت الله سید ابراهیم رئیسی خادمالرضا(ع) و هشتمین رئیس جمهوری اسلامی ایران که عصر یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ در مسیر بازگشت از مراسم افتتاح سد قیز قلعهسی به سمت شهر تبریز، در منطقه ورزقان استان آذربایجان شرقی دچار سانحه هوایی شده بود، به همراه تمامی همراهان، همزمان با شب ولادت امام رئوف علی ابن موسی الرضا (ع) به مقام رفیع شهادت نایل شد.
حجت الاسلام آل هاشم، نماینده ولیفقیه و امام جمعه تبریز، حسین امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه، مالک رحمتی استاندار آذربایجان شرقی، سردار سید مهدی موسوی فرمانده یگان حفاظت رئیسجمهور و تعدادی از محافظین و خدمه بالگرد از سرنشینان بالگرد حامل رئیسجمهور بودند.
نظر شما