آری با فرارسیدن سالروز فتح خرمشهر «یا علی ابن ابیطالب (ع)» به عنوان رمز عملیات «بیت المقدس» در اذهان ملت ایران تداعی میشود و صدای گوینده رادیو در گوش یکایک وطن دوستان موج میزند که «شهر خون آزاد شد».
سوم خرداد که با عنوان روز «مقاومت، ایثار و پیروزی» نامگذاری شده، یادآور آزادی خرمشهر پس از ۵۷۵ روز اشغال از سوی نیروهای بعثی در دوران جنگ تحمیلی است.
عملیات بیت المقدس بامداد ۵۵ دقیقه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ شروع شد و انهدام نیروی دشمن، آزادسازی حدود پنج هزار و ۴۰۰ کیلومترمربع از خاک شهرهای خرمشهر، هویزه و پادگان حمید، خارج کردن شهرهای اهواز، حمیدیه و سوسنگرد از برد توپخانه دشمن، آزادسازی جاده اصلی اهواز به خرمشهر و خارج شدن جاده اهواز به آبادان از برد توپخانه دشمن از جمله اهداف آن بود.
حال به زمان سفر میکنیم؛ به زمانی که نبودیم تا بفهمیم حرف دل رزمندگان طی ۲۵ روز عملیات چه بود؛ به زمانی برمی گردیم که دشمن در غرب رودخانه کارون که در قلب خرمشهر جاری است، استحکامات خود را احداث و ۳۶ هزار نفر نیرو را در خطوط پدافندی پیچیده مستقر کرده بود.
ناگفته پیداست گذر از چنین خط مرگباری به یک معجزه شبیه است و بی سبب نیست امام دلها بلافاصله پس از آزاد شدن خرمشهر فرمودند که «خرمشهر را خدا آزاد کرد».
حال از مطالعه تاریخ دست می کشیم تا دمی در پیشگاه رزمندگان آن عملیات افتخارآمیز و مردان گمنام به هم وطنان خود افتخار کنیم و موهایمان از شنیدن این جانفشانی ها بر تن مان سیخ شود!
بیایید در خدمت همرزمان شهیدان حمید و مهدی باکری باشیم و پای خاطره گویی های «رحیم قرجه داغی» و «صمد عباسی» در ارومیه بنشینیم؛ رحیم و صمد قبل از جبهه نیز همدیگر را میشناختند و اکنون نیز دوستان صمیمی هم هستند.
«رحیم قرجه داغی» متولد ۱۳۳۷ بوده و کلاه لبه دار مشکی رنگی بر سر دارد؛ وی در سرآغاز خاطراتش چنین گفت که «قبل از «بیت المقدس»، عملیات فتح المبین انجام شد؛ به همراه احمد محمدی، رضا چداری، قربانعلی سرخوش و علی اکبر کاملی از ارومیه به منطقه چذابه رفتیم و یک ماه بعد در فتح المبین شرکت کردیم. احمد محمدی و رضا چداری شهید شدند و قربانعلی سرخوش نیز جانباز شد تا بالاخره حدود ۲ ماه بعد به همراه علی اکبر کاملی در بیت المقدس شرکت کردیم».
این رزمنده تسبیح دانه درشت مشکی خود را از جیب درآورد و ادامه داد که «ما در سه راه «دارالخوین» مستقر شدیم و سر ظهر بود که گفتند آماده شویم؛ چون بیشتر نیروها در مرخصی بودند از این تصمیم تعجب کردیم. بالاخره از شهرهای مجاور نیروهایی که به مرخصی رفته بودند را جمع کردند. خلاصه به راه افتادیم. دارالخوین در نزدیکی کارون بود. به لب کارون که رسیدیم…».
سخنان خود را با هیجان خاصی ادامه داد، مکثی کرد و خواست از اتحاد آن روزها بگوید که گفت: «به لب کارون که رسیدیم، در اندیشه گذشت از آن رود بودیم که اهالی منطقه با قایقهای موتوری ما را به آن سو بردند؛ مردم پای کار بودند و وحدت و اتحاد موج میزد؛ این مسئله در همبستگی ارتش با سپاه نیز دیدنی بود».
خاطرههای حاج رحیم را در این همینجا کناری میگذاریم و به طلیعه سخنان «صمد عباسی» گوش میدهیم؛ وی متولد ۱۳۳۹ است و موهای جوگندمی، ریش کم پشت و ابروان پرپشت دارد.
حاج صمد اینگونه شروع کرد که «در آن دوره تشکیلات یا تیپی در آذربایجان غربی نبود تا رزمندگان از آن طریق به جبهه اعزام شوند؛ من بعد از رحیم رفتم و مستقیم به تیپ نجف اشرف به خدمت حمید باکری رسیدم.
«عباسی» از باکریها با لذت غیرقابل وصف سخن میگفت؛ «درایت آقا مهدی در فرماندهی کم نظیر بود. او با توجه به شناخت خود از رزمندگان آنان را در گردانهای رزم، اطلاعات، پشتیبانی و … تقسیم کرد. رزمنده ای که هیکل درشتی داشت را به توپخانه فرستاد و پس از اصرار وی توضیح داد که اگر در جنگ زخمی شود چند نفر برای حمل وی لازم است! بنابرین بهترین جایگاه خدمت برای وی همانجاست».
هم رزمی شهید باکری چنین ادامه داد که «در مرحله اول عملیات بیت المقدس و در زمان پخش مهمات دیر رسیدیم و به آقاحمید و من و چندین نفر دیگر اسلحه نرسید. آقا حمید گفت: «بی سیم را بردار تا برویم، عملیات که شروع شود هر چه مهمات بخواهی به تو خواهم داد و در مسیر توضیح داد که یا از نیروهای خود شهید یا از آنان کشته خواهیم داشت؛ این موضوع برای رزمهای دیگرم تجربه شد. شهید باکری از دشمن شناخت داشت».
«عباسی» تسبیح دانه ریز خود را در دست راست خود چرخاند و گفت که «جاذبه مهدی باکری قصه متفاوتی بود. راضی بودیم کیلومترها برای سلام دادن به وی پیاده برویم؛ وی نعمت خداوندی بود. الان افرادی چون «قاسم سلیمانی» از خصوصیات وی به نیکی یاد می کنند».
حاج صمد همچون یار دیرین خود از اتحاد مردم در آن بازه زمانی گفت و افزود: در آن دوره کل ایران درگیر بود؛ خانمها ترشی درست میکردند و کلاه و دستکش میبافتند. کودکی برای رزمندگان نقاشی میکشید و همراه کنسروها به جبهه میفرستاد. هم وطن دیگری نامه میفرستاد. وحدت ۴۰ ساله ما همواره مثال زدنی بوده است».
کلام حاج «صمد» به خوبی منعقد که شد، سرم را به سوی حاج «رحیم» برگرداندم تا سخنانش را ادامه دهد؛ «با قایقهای موتوری ما را به آن سو که بردند، حدود ۳۰ کیلومتر پیاده حرکت کردیم و از وسط عراقیها رد شدیم! حوالی پنج صبح، سگها های نگهبان حضورمان را متوجه شدند. ما قرار بود پاتک بزنیم، برای همین شب به راه افتاده بودیم… بعد از پارس سگ، عراقیها ایست دادند و با نوای الله اکبر جنگ شروع شد. این شروع به یکباره باعث شد همه نیروهای ایران در آن مسیر به هم رسیدند و هزاران نیروی ایرانی در هم آمیختند. با فریاد اسامی تیپها، نیروها تقسیم شدند و نظم دوباره حکمفرما شد. صحنههای هولناکی بود. نیروهای عراقی با هواپیما و تانک و نیروهای پیاده مثل مور و ملخ حمله میکردند. میآمدند شکست میخوردند و برمی گشتند».
«رحیم قرجه داغی» با اشاره به اینکه در آن دوره حدود ۲۱ سال داشت، گفت: بیشتر نیروهای ما در بازه سنی ۱۶ تا ۳۰ سال بودند البته نیروهای مسن نیز در بین ما حضور داشتند. هیچکس خستگی نمیشناخت و در همه عملیاتها به فکر ادای تکلیف بودیم. ترس در وجود هیچکس نبود و من تضمین میکنم سرسوزنی ترس یا شک در وجود هیچ رزمنده ای نبود. جونان آن موقع جنگ ندیده بودند و در عنفوان جوانی با لطف خداوند حماسه آفرینی کردند؛ جوانان امروز نیز که جنگ را دیده یا شنیده اند اگر جنگی باشد به میدان می آیند. آمریکا ادعای جنگ دارد و با دست داعش و ایادی استکبار به فکر ضربه زنی به اسلام است و از خود توانی ندارد. اطاعت از ولایت یکی از رمزهای پیروزی در جنگ بود».
این رزمنده نیز از اخلاق فرماندهان خاطرهها داشت؛ صندوقچه خاطرههای خود را چنین باز کرد که «فرماندهان ما فرماندهی میکردند و در درگیریها همیشه در اول صف بودند. در اهواز که شنیدیم از ارومیه آمده اند در آن گرما به دیدار «صمد عباسی» و «مهدی باکری» رفتیم. رفتیم تا آقا مهدی را ببینیم. نزد وی که رسیدیم سر خم کرده و در حال مطالعه نقشه بود. پس از سلام و احوال پرسی، جوانی از داخل چادر بیرون آمد و گفت؛ آقا مهدی من رفتم قرارگاه اما نرسیده به ماشین از آقا مهدی خواست ما را معرفی کند. آمد و احوال پرسی گرمی کرد و اجازه خواست و رفت. آقا مهدی گفت که وی حاج احمد کاظمی فرمانده من است! ادب و معرفت فرماندهان هدیهای الهی بود!».
«رحیم قرجه داغی» در بخش از خاطرههای خود درباره حمایت اقشار مختلف مردمی از رزمندگان گفت: «در برههای از جنگ بوی باروت، گرما، شدت رزم و خستگی مفرط باعث شد در بالای خاکریز از هوش بروم. فکر کنم یکی دو ساعت طول کشید تا به خود بیایم. بیدار که شدم دیدم نوجوانی یک پرتغال به دست گرفته است و آب آن را به دهان من می ریزد».
سخن به اینجا که کشید حاج صمد گفت: «بدن رزمندگان بالاجبار با شرایط جغرافیایی سازگار میشد. یادم میآید یکی از برادرها در جبهه از فرط خستگی چنان افتاده بود که برای بیدار کردنش چراغ قوه را به چشمهایش گرفتم؛ در این هنگام انبوهی از پشه از صورتش بلند شد».
حاج صمد در قسمت پایانی خاطرههای خود به نحوه زخمی شدن خود چنین اشاره کرد که «ترکش از ناحیه پشت به من اصابت کرد؛ دستم به پشتم که رسید چند بند انگشتانم به محل زخم فرو رفت».
این هم رزم شهید مهدی باکری آهی کشید و گفت: «حدود هفت روز در عملیات بودم که زخمی شدم و مرا به ارومیه برگرداندند. در حال سپری کردن دوره بهبودی خود در ارومیه بودم که خبر آزادسازی خرمشهر را شنیدم و آن خبر به شیرینترین و بزرگترین حسرت من تبدیل شد».
«رحیم قرجه داغی» نیز درباره حس خود پس از آزادسازی خرمشهر گفت: «نمی تونم بگم که چه حسی داشتم چون به هیچ چی شبیه نبود! راستش نمیشود توصیف کرد. بالاخره در سایه تلاش رزمندگان، دعای امام و ملت شهر خون آزاد شد».
به گزارش ایرنا فتح خرمشهر به عنوان یک حادثه تاریخی و سرنوشتساز پایانبخش دوره اول جنگ است که با تجاوز عراق به ایران در تاریخ ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ آغاز شد و با آزادسازی مناطق اشغالی به پایان رسید.
طی عملیات بیت المقدس، پنج هزار و ۳۸ کیلومترمربع از خاک وطنمان از جمله شهرهای خرمشهر و هویزه و نیز پادگان حمید و جاده اهواز - خرمشهر آزاد و علاوه بر این شهرهای اهواز، حمیدیه و سوسنگرد از تیررس توپخانه دشمن خارج و همچنین ۱۸۰ کیلومتر از خط مرزی نیز تأمین امنیت شد.
حدود ۱۹ هزار نفر از نیروی دشمن در عملیات بیت المقدس به اسارت رزمندگان در آمدند و بالغ بر ۱۶ هزار تن نیز کشته و زخمی شدند.
۶۱ فروند هواپیمای جنگی، یک فروند بالگرد، ۱۵۰ دستگاه تانک و نفربر، ۳۰ قبضه توپ، ۲۰۰ دستگاه خودروی زرهی سبک و سنگین در این عملیات منهدم و ۱۵۰ تانک، ۳۰ قبضه توپ و ۳۰۰ دستگاه خودرو زرهی سبک و سنگین به غنمیت گرفته شد.
در این عملیات لشکر ۳ زرهی و لشکرهای ۱۱ و ۱۵ پیاده عراق به میزان ۸۰ درصد، لشکرهای ۹ و ۱۰ زرهی به اندازه ۵۰ درصد، لشکر ۷ پیاده ۴۰ درصد، لشکر ۵ مکانیزه و لشکرهای ۶ و ۱۲ زرهی به میزان ۲ درصد، تیپهای ۹، ۱۰ و ۲۰ گارد مرزی ۱۰۰ درصد، تیپ ۱۰۹ پیاده ۶۰ درصد، تیپهای ۶۰۱، ۶۰۲، ۴۱۶، ۴۱۹ پیاده عراق ۵۰ درصد و تیپهای ۳۱، ۳۲ و ۳۳ نیروهای مخصوص به میزان بسیار زیادی منهدم شدند.
۷۱۲۹/۳۰۷۲