۱۰ سال بود که او را می شناختم اهل همدان بود و خبرنگاری توانا و با اخلاق که در ایجاد روابط حسنه و اعتماد برانگیز به حد استادی رسیده بود و محال بود که پس از آشنایی بگذارد که فراموشش کنی!
به هر بهانه و مناسبتی او را جویای خویش و دیگران مییافتی «در چه حالی؟ از بچه های مازندران چه خبر؟ اصفهان چی؟ مشکلی ندارند؟ فقط خواستم حالتان را بپرسم».
در کارش نیز چنین بود به هر جایی سر می زد و از هر شخص و گروهی خبر میجست. رفتاری انسانی که او به طرز موفقیتآمیزی آن را با شغل خود در آمیختهبود و از آن رویهای منحصر به فرد برای کار خبرنگاری ساخته بود.
حمیدرضا از اعضای موسس خانه مطبوعات مازندران بود و در اصفهان نیز فعالانه برای اهداف صنفی مطبوعات مایه میگذاشت و در عین حال کاملا محسوس بود که به علت شایستگیهایش عصای دست سازمان مطبوع خویش است.
با این همه آنها که او را میشناختند میدانند در تحولات زمانه، پایش در چالههای بیمایه نمیلغزید و مردانه بر مدار مرام خود میزیست و کار میکرد.
در حوزههایی که با هم بودیم به همکاران جوانم میگفتم که اگر حرفه خبرنگاری را در این حوزه الگویی باید، بزرگوارانی مانند حمیدرضا نصری را الگوی خود قرار دهند. کما اینکه من نیز در این میانسالی او را از زمره الگوهای خود قرار داده بودم.
باید همیشه دستههای گلخند را که بیدریغ برای پیشکش کردن به دیگران در چنته داشت در هر دیداری از حمید انتظار میکشیدی.
مبالغه نمیکنم اما انگار مدت حضورش در محل کار تمامی نداشت. همواره اولین کسی بود که در خبرگزاری حاضر میشد و آخرین کسی بود که به اصطلاح کرکره را پایین میکشید.
سمینار مدیران استانهای خبرگزاری جمهوری اسلامی
گو اینکه انرژی پایان ناپذیرش گاه نفس همکاران را میگرفت اما این باعث نمیشد نهال گره اخم را در پهنه تارک بلندش بنشاند و با زهر غیض و کین آن را بیاراید.
به راستی اگر ردش را میگرفتی در همه صحنهها جای پایی از او مییافتی، چه در دوران جنگ تحمیلی که از قافله همقطارانش عقب نمانده و در کسوت خبرنگار در جبههای غرب، جوهره خود را نشان داده بود و چه بعد از آن که در همه جا حضوری پررنگ و تکتاز داشت، از ساری گرفته تا اصفهان تا سرای عروجش دیار خراسان.
او با این همه جد و جهد بلیغ، سایر وظایفش در قبال خانواده و اجتماع را نیز دست کم نمیگرفت، از چه بگویم؛ جدیتش در تحصیل تا اخذ مدرک فوق لیسانس مدیریت یا داشتن روحیه ورزشکاری و هر بامداد کفش و کلاه کردن و به کوه «صفه» اصفهان زدن یا گمگشتگیهای خیالی در بازیها و خندههای کودکانه دردانههایش محمد و ریحانه در گردشهای شبانه خانوادگی در سبزینه بوستانهای نصف جهان.
نصری رئوفتر از آن بود که از گلزار نیکوکاری و دستگیری دیگران نیز دسته گلی نچیده باشد.
زمانی که برای تهیه جهیزینه دختری فقیر، ساکن یکی از روستاهای دورافتاده اصفهان دست یاری به سویش دراز کردم کالایی از اموال خانهاش را در غیاب همکاران به اداره آورد تا خفاکارانه به دست گیرندهاش برسانم.
به شدت جذبه حب اهلبیت بود که وقتی به اقتضای شغلش پیشنهاد حضور در مشهد مقدس در جوار بارگاه ملکوتی امام هشتم را دریافت کرد بی درنگ آن را پذیرفت و سرآسیمه روانه دیار غریب الغربا شد و در جوار امام رضا(ع) آخرین روزهای عمر پربارش را گذراند.
ادامه زندگینامه حمید نصری را در کتاب «حدیث مهاجر» بخوانید.
این کتاب توسط روابطعمومی سازمان خبرگزاری جمهوری اسلامی گردآوری و تدوین و در شمارگان یک هزار نسخه چاپ شدهاست.
حمیدرضا نصری در دفتر آنکارا در کنار برادر و همکاران
عبدالله ناصری مدیرعامل وقت سازمان خبرگزاری جمهوری اسلامی در مقدمه این کتاب آوردهاست:
از نخستین مراکز استانی که برای انتصاب مدیر جدید آن باید تصمیم میگرفتم خراسان بود. وسعت جغرافیایی، حساسیتهای سیاسی و فرهنگی و همجواری با افغانستان خبرساز، فردی پرتلاش و پرکار را انتظار میکشید.
از او که در اصفهان بود بسیار شنیده بودم کارنامه درخشان جهاد خبری او در روزگار دفاع مقدس و پس از آن در داخل و خارج از کشور انسان بیقراری را برایم تصویر کرده بود؛ بیقرار خبر!
به راستی صفای سازمان بود و شکوه اتاق خبر، بانگ خبرش دلها را آب میکرد و جان رقیب را میگداخت و جوهر روان و سیال تلاش را در تن خبرنگاران جاری میساخت... .
حمیدرضا نصری در نخستین روز فروردین سال ۱۳۴۱ در همدان به دنیا آمد و در دومین روز بهمن سال ۱۳۸۱ به دلیل سانحه تصادف رانندگی در خراسان درگذشت.