رعدمجیدحمدانی می گوید: صدام شخصیت پیچیده ای دارد. حتی می توان مدعی شد که او چند شخصیت دارد. او را می توان بر اساس نظریه فروید یا آدلر یا حتی پاولوف تجزیه و تحلیل کرد و این اصلا کار ساده ای نیست. من نام این سه روانشناس را بردم، چون آن ها عناصر مختلفی را معرفی کرده اند.
فروید مبدع نظریه روش تحلیلی در روانشناسی است. آدلر کسی است که پیچیدگی نهفته را مطرح کرد. پاولف هم از سازگاری شخصیتی یا توانایی تطبیق صحبت کرد. بنابران به این سه نفر نیاز داریم تا بتوانیم شخصیت صدام را توضیح دهیم و پیچیدگی های او را بشناسیم. صدام شخصیتی قوی، محکم و کاریزما داشت.
ترکیبی از هیتلر و استالین
او ترکیبی از شخصیت هیتلر و استالین را در خود داشت. مثل آهن محکم، قوی و شجاع بود، همچنان که استالین اینگونه بود. او جرئتی منحصربهفرد و غیرواقعی داشت. مثل هیتلر شخصیتی پیچیده و نهفته داشت.
با بازیکردن نقش فرماندهی بزرگ و قراردادن خود در منصب فرماندهی کل قوای مسلح عراق امیدوار بود که نداشتن معلومات تخصصی نظامی را پنهان کند. در نقش مطالعهکننده و شنوای حرف دیگران دقیق عمل میکرد. در موارد دیگر اجازه نمیداد کسی وارد بحث شود و در گفتوگو شرکت کند و متکلم وحده میشد.
شخصیتی دوگانه
او در یکلحظه میتوانست بدون هیچ نگرانی، نزدیکترین افراد یا اعضای خانواده خود را به قتل برساند و در لحظهای دیگر کاملاً احساسی میشد و برای زخمی کردن گربهای اشک میریخت. صدام شخصیتی دوگانه و مخصوص به خود داشت.
نمیتوانیم این دوگانگی شخصیتی را شیزوفرنی بدانیم ولی صدام عمری با این چندگانگی زندگی میکرد و در یکلحظه ممکن بود تمام این شخصیتها را بروز دهد. برای مثال در یکلحظه میشد او را فردی باهوش که عمیقاً و مانند یک فیلسوف زندگی میکند، رهبری عالی یا تصمیمگیر بدانید و در لحظهای دیگر او را مانند دهقانی سادهدل تصور کنید. این تغییر روحیه و شخصیت باعث میشد افراد نزدیک او نتوانند او را تحمل کنند.
هرچه پیرتر، خشنتر
هر چه سن او بالاتر میرفت خشونت و ناشکیبایی او کمتر و انزوای او بیشتر میشد. وقتی جوان بودم و در جلسهای با او شرکت میکردم نبض من ۱۵۰ بار در دقیقه میزد، چون شما هیچوقت نمیدانستید که در جلسه با او باید انتظار چه چیزی را داشته باشید. بسیاری از مواقع فکر میکردید صدام از همه مبتکرتر و خلاقتر است ولی در مواقع دیگر شرور و کینهتوزتر از او نمیتوانید بیابید.
سه صدام
شخصیت صدام در چند مرحله دچار تغییر شد. مرحله اول پیش از اشغال کویت، مرحله دوم پس از اشغال کویت و مرحله سوم بعد از فرار حسین کامل داماد او در سال ۱۳۷۴ شمسی.
در مرحله پیش از اشغال کویت، شخصیت او خشن و مستحکم بود و تلاش میکرد رهبر دلخواه عراق، بلکه تمام کشورهای عربی باشد. او تلاش کرد تا احساس مثبتی از خود بروز دهد اما همه میدانستند که دیو وحشتناکی در پس چهره او وجود دارد.
پس از اشغال کویت و شکست نیروهای عراق از نیروهای ائتلاف، بهویژه بعد از شروع شورش عمومی شیعیان در ۱۴ استان عراق، شخصیت او تغییر کرد. این مساله برای او بسیار تلخ بود زیرا او همواره اظهار میکرد که حمایت تمام عراقیها را با خود دارد.
او هر چه اعتبار و احترام در نزد مردم عراق جمعآوری کرده بود از دست داد و دشمن آنها شد. او حتی اعتماد خود را نزد فرماندهان عالیرتبه و ارشد و اعضای خانواده خود از دست داد، چون فکر میکرد آنها در شورشهای انقلابی شیعیان دست دارند.
مرحله بعدی تغییر شخصیت صدام به فرار و سپس قتل حسین کامل دامادش بازمی گردد. او پس از این موارد غیرمنطقی شد و خود را از انظار مردم پنهان کرد. او دیگر به هیچکس جز حلقه نزدیکان خود اعتماد نداشت و حتی به وفاداری نزدیکان خود شک داشت و از دیدار آنها و اعضای کابینه خودداری میکرد.
آن زمان من فرمانده لشکر مدینه بودم و سپس رئیس ستاد سپاه تکریت شدم. به یاد دارم که او همیشه از جایی بهجای دیگر نقلمکان میکرد و به مناطق محافظت شده میرفت. کار به جایی رسیده بود که او دیگر به هیچکس یا هیچ رهبر عربی و حتی ملکحسین پادشاه اردن نیز اعتمادی نداشت.
صدام رمان نویس
او درگ ذشته فردی فعال بود که با سربازان، وزرای مختلف، کارخانهدارها و سازمانهای دولتی دیدار داشت و حتی از روستاهای سراسر عراق بازدید میکرد. در این زمان چنین فعالیتهایی قطع شد و وزرا و تعداد کمی از مقامهای رسمی با دعوت پیش او میآمدند. برخی از وزرا در طی دو سال هیچ ارتباط یا تماسی با صدام نداشتند. این مسئله برای فرماندهان نظامی نیز به همین نحو بود. فرماندهان و حتی فرمانده گارد ریاستجمهوری نیز با او دیدار نداشتند و فقط گاهی اوقات به مذاکره دعوت میشدند.
صدام حسین خود را وقف کرده بود که یادگارهای عظیمی از خود بر جای بگذارد. ساخت بناهای رفیع و باشکوه ازایندست اقدامها بود. او درصدد بود تا ثابت کند که بهرغم تلاش غربیها و دیگر قدرتهای عربی برای حذف او، نشانههای او در عراق پایدارند.
او بیشتر وقت خود را صرف نوشتن شعر، داستان و رمان میکرد. دو داستان بلند نوشت که در آن بخشهایی از زندگی خود را شرح داده بود.
این دو کتاب در اطراف شهر و زبیبه و پادشاه نام داشتند. شما نمی توانید حدس بزنید که برای نوشتن این کتاب ها چه تلاش و زمانی صرف شده است. از روی این کتاب ها بارها و بارها می توان فیلم تهیه کرد و آن را در تلویزیون نشان داد.
او نخواست اعلام کند که دو داستان بلند نوشته است و متأسفانه عراقیها نمیدانند او یک نویسنده است. من از این قضیه مطلعم چون به او نزدیک بودم. او در این داستانها تمام احساسات خود را تشریح میکرد و مشکلات خود را با همسران، بچهها، مشاوران، مردم و نزدیکان خود شرح داده است.
مشاعره با شاعران
خوب است خاطرهای که در این دوران در مورد روحیات او را به یاد دارم نقل کنم. صدام در پایان سال ۱۹۹۷(۱۳۷۶) محافظ شخصی خود را دنبال من فرستاد و خواست به همراه تمام فرماندهان لشکرها هر چه سریعتر در تکریم حاضر باشیم. او در قصر ریاستجمهوری در تکریم اقامت داشت. باید در ساعت خاصی برای یک جلسه مهم با او حاضر میشدم. فکر کردم باید توطئهای مثلاً موضوع کودتایی نظامی یا وظیفه خاصی در کار باشد.
مدتی طول کشید تا فرماندهان لشکرها که در نقاط مختلف کشور بودند جمع شدند. من خود را آماده کردم و طرحهای مختلف امنیتی و دفاعی را مرور کردم تا در صورت لزوم بتوانم به سؤالات صدام پاسخ دهم و او را در مورد این مسائل توجیه کنم.
وقتی وارد سالنی که قرار بود با او ملاقات کنیم شدم دیدم سالن مملو از مردم است و شاعران و هنرمندان در حال مشاعره با او هستند. من و فرزندان نظامی بهرسم نظامی سلام دادیم. پنج ساعت تمام منتظر نشستیم بدون آن که بدانیم برای چه احضار شدهایم.
هیچ اطلاعاتی نداشتیم از این که قرار است در اینجا چه کاری انجام دهیم؛ بنابراین فکر میکردم که یک مأموریت چالشبرانگیز در کار است و دوباره تمام طرحها را مرور کردم.
به هیچ شعر یا چیز دیگری گوش نمیدادم و فقط طرحها را بررسی میکردم. مهمانی تمام شد و وقتی شعرا و هنرمندان سالن را ترک کردند ما به سمت صدام رفتیم و من از او پرسیدم: قربان آیا به چیزی نیاز دارید، آیا موضوعی برای گفتوگو وجود دارد؟ و او فقط گفت: اوه. نه. شما میتوانید بروید.
احضار ما تمام شد؛ به همین سادگی.
هشدار درباره نحوه جنگ با آمریکا
روز ۳۰ ژوئن ۲۰۰۲ (۹ تیر ۱۳۸۱) با صدام گفتوگو کردم و تلاش کردم جنگ احتمالی آمریکا را به او گوشزد کردم. ۴۵ دقیقه صحبت کردم و سعی کردم به او بقبولانم که باید ایدئولوژی و دکترین دفاعی عراق را تغییر داد و به چیزی شبیه جنگ چریکی روی آورد. زیرا در مواجهه متعارف با آمریکا حتماً شکست میخوریم. صدام تقریباً ۴۵ دقیقه تمام به حرفهای من بادقت گوش کرد و حرفهای مرا قطع نکرد. من این موضوع را بحث کردم، چون مطمئن بودم به دلیل معایب عراق در جنگ متعارف با آمریکا یقیناً شکست میخوریم. اما او با پیشنهادهای من اصلاً موافق نبود. چنین موضوعاتی را هیچکس جرئت نداشت در حضور صدام مطرح کند. احتمال تغییر راهبرد و طرح جنگی چیزی نبود که کسی بتواند با صدام مطرح کند.
فحاشی به ملک حسین
او در اواخر دوره حکومتش واقعبینی خود را ازدستداده بود و در دنیای فانتزی خود زندگی میکرد و مدعی بود خداوند با اوست و شکستناپذیر است. صدام اعتماد خود را به همه چیز - مردم و رهبران جهان عرب - ازدستداده بود. روزی وزرای نزدیک به او در ملاقات با صدام درباره وضعیت عمومی عراق صحبت میکردند. ناگهان صدام ناراحت شد و با خشونت مشت خود را به روی میز کوبید و گفت: ملکحسین [پادشاه اردن] هیچوقت فراموش نمیکنم که من را به جنگ کشاندی، من تنها کسی بودم که از تو حمایت میکردم و تو حالا میخواهی علیه من کودتا کنی؟
او شروع به فحش دادن به ملکحسین کرد و میخواست از او انتقام بگیرد. بلافاصله محافظان او وارد اتاق شدند و دیدند که او بهشدت عصبانی است و به دیوی درنده خو تبدیل شده است.
پس، ازدسترفتن کشور، ملت، ارتش و حزب بعث و شکست خودش نتیجه شخصیت خود اوست. مطالبات او بسیار غیرواقعی و اهدافش سرسختانه بود. سپس تلاش میکرد که به موضوعات جنبه معنوی بدهد. منطق او غیرعادی بود. همیشه میگفت: عاقبت خود را حفظ کنید.
ثبت آخرین لحظات زندگی صدام
در حقیقت در صحنه آخر زندگی با شجاعت و قهرمانی مرد. وقتی به اعدام محکوم شد مرگ و اعدام کننده خود را به مبارزه طلبید. او اعدام خود را پذیرفت و مطمئن بود در نهایت به تاریخ خواهد پیوست.
مضحک این است که صدام همیشه ما را از استفاده از موبایل و ماهواره منع میکرد. اما همین تلفن موبایل بود که تصویر نهایی زندگی او را در تاریخ ثبت کرد. او از این فناوری به دلایل علمی متنفر بود ولی همین موبایل بود که لحظه آخر زندگی او را ثبت کرد.
منبع:
جنگ صدام، سرلشکر رعدمجیدحمدانی فرمانده اسبق گارد ریاستجمهوری عراق