به گزارش خبرنگار تاریخ و اندیشه ایرنا، لارنس در گزارش خود که روز نهم سپتامبر ۱۹۴۵ یعنی یک ماه پس از بمباران ناگاساکی در روزنامه نیویورک تایمز به چاپ رسیده است مینویسد:
ما راه خود را به سوی جزیره اصلی ژاپن طی میکنیم. گروه پروازی ما شامل سه هواپیمای بی ۵۹ با طراحی خاص برای چنین مأموریتهایی بود. دماغه این هواپیماها چون ویترینی شیشهای بود که به خلبان از همه جهت امکان دید میداد.
دو فروند از این هواپیماها بمب اتم حمل نمیکردند اما هواپیمایی که پیشتاز ما بود حامل بمب اتمی دیگری بود، دومین بمب اتمی پس از هیروشیما.
قدرت: ۲۰ هزار تن تی ان تی
بمبی که حمل می شد قدرتی عظیم داشت. توان انفجار آن بهشرط مساعد بودن همه شرایط تا ۲۰ هزار تن تی ان تی بود.
من ماده به کاررفته در این بمب را پیش از سوار شدن دیده بودم. دست زدن به این عنصر به خودی خود خطرناک نیست بلکه در شرایط ویژهای که در ساختار درونی بمب ایجاد میشود سلسلهای از کنشها و واکنشها روی میدهد که منجر به قدرت جهنمی و ویرانگر آن میشود و عظیمترین انفجار را بر روی سطح سیاره ایجاد میکند.
در نشست توجیهی نیمهشب در مورد مراقبت شدید و لزوم رعایت نکات ایمنی تاکید فراوانی شد. سپس مراسم دعای پیش از پرواز را کشیش نظامی پایگاه برگزار کرد. بعد همگی به تالار پذیرایی رفتیم تا به طور جمعی صبحانه بخوریم و مهیای پرواز در مأموریت بمباران شویم.
بر بدنه هواپیما شماره ۷۷ نقش بسته بود و بچهها میگفتند این شماره مانند شماره بعضی منازل خوششانسی میآورد.
اما تا آن لحظه کسی نمیدانست کدام از چند شهری که برای بمب انداختن برگزیده شده است. وضعیت باد بر فراز ژاپن است که مشخص میکند چه شهری باید نابود شود. اگر بر فراز شهر ابرهای متراکم دیده شود عملیاتی علیه آن شهر صورت نخواهد گرفت.
ساعت ۹ و ۵۶ دقیقه بود که دیدهبان هواشناسی یک پیام رمز برای ما فرستاد که میگفت دو هدف اصلی و حتی هدف درجه دوم تعیین شده است.
شلیک ضدهوایی
سرانجام یک ستون دود سیاه را دیدیم که از زمین تا ابرهای آسمان بالا آمد. حدود ۱۵ گلوله به سمت ما شلیک شده بود که هیچکدام به هدف نخوردند. ما مسیر خودمان را عوض کردیم. سپس ۸ گلوله دیگر آمد که باز هم به ما نخورد چون بهموقع مسیرمان را عوض کرده بودیم.
ساعت ۱۱ و ۳۳ بود که از نوار ساحلی گذشتیم و مسیر خود را به سمت ناگاساکی ادامه دادیم که در ۱۶۰ کیلومتری ما قرار داشت. ساعت ۱۲ و ۱ دقیقه بود که هدف خودنمایی کرد.
از رادیو پیامی دریافت کردیم و آنگاه عینکهای مخصوص را به چشم گذاشتیم.
از شکم هواپیمایمان که هنرمند بزرگ نامیده شده بود یک جسم چاق فلزی بیرون آمد و به سمت پایین حرکت کرد.
قارچ های غول آسا
با وجود این که روز بود و نور آفتاب در اتاق خلبان بهاندازه کافی می تابید متوجه تابش نور خیرهکنندهای در آسمان شدیم. این نور حتی پس از گذشتن از شیشه کدر عینک ما همچشم را میآزرد. نور ناگهان همه فضای درون هواپیما را روشن کرد.
پس از عبور نخستین موج تابش نور، عینک را برداشتم اما نور همچنان آزاردهنده بود. یک نور آبی مایلبهسبز که همه آسمان اطراف را روشن میکرد. این نور با چهار موج از جنبش هوا همراه شد که به هواپیمای ما تکان محسوسی داد.
بعد از آن یک ستون ارغوانی عظیم رنگ دیده شد که حدود ۳ کیلومتر ارتفاع داشت و با سرعتی خیرهکننده بهسوی آسمان میآمد.
وحشتزده دیدیم که برخلاف همیشه که از آسمان به سمت زمین میبارید این بار برخلاف جهت، طوفان و موج آتش از زمین بهسوی آسمان سیر میکند.
سپس هنگامی که تصور میشد کار پایانیافته است انفجارهایی از درون پایه قارچ به سمت تاج آن اتفاق افتاد که ناگهان ارتفاع ستون کهربایی رنگ را تا ۱۳ هزار و پانصد متر بالا برد.
در عرض چند ثانیه این قارچ با سرعتی باورنکردنی جهش کرد و ستونی از آتش و دود و غبار و گاز را به آسمان فرستاد که حدود ۱۸ کیلومتر از سطح زمین ارتفاع گرفت و سپس فرونشست.
اما این پایان ماجرا نبود. اندکی بعد انفجاری دیگر و قارچی دیگر اما نه به بزرگی اولی. این قارچ هم از همان لحظهای که از فاصله ۳۲ کیلومتری آن را مشاهده میکردیم شکل و رنگ عوض میکرد...
منبع:
علی اکبر قاضیزاده. تجربه های ماندگار در گزارش نویسی. دفتر مطالعات و توسعه رسانهها
نظر شما