«علم بهتر است یا ثروت؟» همان سوالی است که از کودکی درگیر آن میشویم. بیایید ادامه دهیم؛ علم بهتر است یا قدرت؟ آیا ثروت و قدرت خوشبختی میآورند؟ بسیاری در مورد علم، قدرت و ثروت و رابطه اینها با خوشبختی نظر دادهاند. بعضی گفتهاند «علم بهتر است با ثروت»؛ بعضی دیگر گفتهاند «علم و قدرتِ بیشتر، ثروت انبوهتر» و عدهای دیگر میگویند «ممکن است ثروت خوشبختی نیاورد، ولی فقر حتما بدبختی میآورد.» برخی در مقابل، عقیده دارند که اگر کسی دنبال ثروت و قدرت برود، قطعا آخرتش را از دست میدهد.
با اینکه در بخش «هدفهای ارزشمند» در مورد ثروت و قدرت کمی صحبت کردم، اما بهتر است کمی بیشتر در این باره گفتگو کنیم. اگر کسی را میشناسید که چه در حرف و چه در عمل میگوید ثروت چیز بدی است، به او بگویید قطعا اشتباه میکند. پول و قدرت، به خودیِ خود اصلا بد نیستند. مثل خیلی چیزهای دیگری که خوب و بدشان وقتی مشخص میشود که معلوم شود با آنها قرار است چه کار کنیم. به عقیده بسیاری از کارشناسان موفقیت، نه ثروت به تنهایی خوشبختی میآورد و نه فقر، مساویِ بدبختی است.
نه داشتنِ پول و قدرت به معنای انحراف است و نه فقیر بودن صد در صد اضطراب و نگرانی با خود میآورد. به انسانهایی که دارای پول و قدرت هستند، خوب نگاه کنید. به حضرت خدیجه نگاه کنید که با ثروتش چه خدمتهایی به همسرش، پیامبر اکرم و به اسلام کرده است. هیچ دانشمندی بدون سرمایهگذاری مالی، نمیتواند پیشرفت چندانی داشته باشد.
پس این خودِ ثروت و قدرت نیست که مهم است، بلکه نگاه ما به این دو است که اهمیت دارد. هستند ثروتمندان باخدایی که با شرافت زندگی میکنند، آرامش دارند، از زندگیشان راضیاند و به خانواده، به اطرافیان و به جامعهشان خدمت میکنند و انسانهای موفقی هستند که توانستهاند به خیرِ دنیا و آخرت برسند. در مقابل، چه بسیارند فقیرانی که در عین فقر، خدا را بنده نیستند. دشمن انسان و انسانیتاند و نه تنها زندگی موفق و زیبایی ندارند، بلکه دیگران نیز از آزار و اذیتشان در امان نیستند. در عوض، ثروتمندانی داریم که زندگیشان سرشار از انواع مشکلات و دردسرهاست، تا حدی که نمیتوانند یک شب سرشان را با خیال راحت روی بالش بگذارند و فقیرانی که هرچند سخت، ولی با آرامش و رضایت زندگی میکنند.
ما باید تکلیف خودمان را روشن کنیم که دقیقا ثروت و قدرت را برای چه میخواهیم؟ قرار است بعد از آن به کجا برسیم؟ باید دائما با خودمان تکرار کنیم که اگرچه ممکن است رسیدن به پول، یک هدف باشد اما قطعا هدف نهایی نیست. آن هدف اصلی، با ویژگیهایی که قبلا دربارهاش صحبت کردم، نیست. ثروت و قدرت، هدفهایی هستند که خودشان نقش پلههای میانی را دارند و پس از رسیدن به آنها باید سراغ پلههای بعدی رفت.
ممکن است با خودمان بگوییم که ثروت برای رسیدن به قدرت است (یا برعکس) و هر دو به این درد میخورند که با آنها تمام مشکلاتمان را حل کنیم یا اینکه با ثروت و قدرت میتوانیم مشهور و محبوب هم بشویم. بعضیها هم دنبال آن هستند که با رسیدن به اینها، ثابت کنند که از همه بهترند و هرچه بیشتر به خودنمایی و فخرفروشی بپرازند که این روش هم یک روش آرزو و هدف است!
حالا بیایید از زاویه ای دیگر به این مسئله نگاه کنیم. آیا کسی را سراغ ندارید که بر مشکلاتش پیروز شده باشد، به قدرت رسیده باشد یا انسان مشهور و محبوبی باشد اما ثروتمند نباشد؟ بگذارید برایتان چند مثال بزنم. پیش از این، در مورد حضرت ابراهیم (ع) صحبت کردیم. او الگوی یک انسان توحیدی و موفق است. او مشکلات زیادی داشت، زیرا تمام شهر و حتی عمویش او را از خودشان رانده بودند. با این حال ایستادگی کرد؛ از اعتقاداتش دست برنداشت و به تنهایی از پسِ یک امت برآمد. او زمانی همه این کارها را انجام داد که هنوز جوان بود. در طول زندگیِ خود چنان تأثیری در جامعهاش گذاشت که مردم، قدرتِ نمرود را فراموش کردند.
حضرت ابراهیم صاحب دو فرزند شد که هرکدام موجب شدند سرنوشت بشر تحت تأثیر قرار بگیرد. از نسل اسحاق، حضرت یوسف، حضرت موسی، حضرت سلیمان و حضرت عیسی که همگی از بزرگترین پیامبران بودند، به رسالت برگزیده شدند و از نسل اسماعیل نیز پیامبر اکرم به عنوان خاتم پیامبران مبعوث شد. حضرت ابراهیم کعبهای را بنا کرد که در طول هزاران سال، همیشه مورد توجه مردم بوده و حتی هنوز هم اعمالشان را بر اساس آنچه او تعلیم داده، انجام میدهند.
به نظر شما حضرت ابراهیم قدرتمند نبود و به شهرت و محبوبیت نرسید؟ باید دقت کنیم که هدف او اصلا این چیزها هم نبود. او هدفهایی بسیار بالاتر برای خودش داشت که البته به همه آنها رسید. او توانست دنیا را به معنای واقعی متحول کند؛ با اینکه شخص ثروتمندی به حساب نمیآمد. اگر هم ثروت داشت، در این مسیر برای او کارآیی چندانی نداشت. پس ما هم می توانیم به دنبال پول و حتی قدرت نباشیم اما به هدفهایمان برسیم. هرچند معمولا در این راه و پس از مدتی که به موفقیت نزدیک میشویم، نیازهای مالیمان نیز برآورده میشود.
مثالِ نزدیکتر، امام خمینی (ره) است. او هم نه انسان ثروتمندی بود و نه ثروت، جزء اهدافش به حساب میآمد. اتفاقا در مسیر رسیدن به هدفش، سختیهای زیادی را هم تحمل کرد اما بالاخره موفق شد. از نکتههای جالب زندگی امام خمینی این است که وقتی توانست پیروز شود و به کشورش برگردد، مجبور شد به خاطر بیماری قلبیاش در تهران ساکن شود درحالی که خانهای نداشت. برای همین پس از مدتی خانهای را در جماران اجاره کرد.
تصور کنید؛ رهبر یک مملکت، هرماه باید پول اجاره خانهاش را به صاحبخانه تحویل میداد! او توانست یک کشور و شاید دنیا را تحت تأثیر خودش قرار بدهد، بدون اینکه کوچکترین توجهی به ثروتمند شدن داشته باشد. میتوانید فرض کنید که روزی مثلا او را از خانه اجارهایاش بیرون میکردند؟ آیا اگر این اتفاق میافتاد، هزاران خانه به او پیشنهاد نمیشد یا هزاران نفر حاضر نبودند خانه خود را نه اجاره، بلکه به او هدیه دهند؟
مثالهای دور و نزدیک و ریز و درشت زیادی در این باره وجود دارد که همگی نشان میدهد ثروتمند بودن آن قدرها هم در رسیدنِ ما به هدفهایمان نقش پررنگی ندارد. بگذارید یک مثال از زندگی روزمره خودمان بزنم. داشتن یک زندگیِ شیک و زیبا، خوب است اما زیبایی به معنای خرید کالاهایی با نمادهای معروف (برند) نیست. میتوان با سلیقه خرید کرد و زیبا بود. در مقابل میتوان بدون سلیقه خریدهای گران کرد و چندان هم زیبا نبود. ضمن اینکه شیک بودن به معنای اسراف نیست. لزومی ندارد که خانمی یک کمد پر از روسریهای نشان دار (رند) داشته باشد. برای این کار او میتواند چند روسری زیبا را صرفنظر از نماد آن با لباسهایش هماهنگ (ست) کند. در چیدمان منزل، پذیرایی از مهمان و غیره هم همینطور است.
یکی از خویشان من، خانمی است که عاشق زیبایی خانهاش است. هرکدام از دوستان که به منزل او میروند، فکر میکنند صدها میلیون تومان صرف چیدمان آن منزل شده است؛ در صورتی که اینطور نیست. سِرّ آن چیدمان، این است که او با سلیقه و با استفاده از وسایل ارزان اما زیبا، منزل دلنشینی درست کرده و مبلغ زیادی نیز، خرج کل چیدمان منزلش نکرده است. این سلیقه، همان رحمت خداست. خداوند به او سلیقه داده و او هم از این رحمتِ خدا به خوبی استفاده میکند و آن را شکر میگوید. برخی از دوستانِ او هم از این رحمت خداوند نصیبی میبرند و با گرفتن مشورت از او، خانههایشان را زیبا میکنند و کمترین پول را خرج میکنند.
در عوض، کسانی هستند که میلیاردها تومان خرج چیدمان منزلشان شده است اما هیچکس سلیقه آنها را تحسین نمیکند و خانم خانه به دلیل عدم رضایت، همواره در حال تعویض وسایل است و فکر میکند با تعویض آنها رضایت قلبیاش حاصل میشود! برای زیبایی هرچیزی باید رحمت خدا وجود داشته باشد و مردم این رحمت را احساس میکنند. همه ما میفهمیم در کدام خانه، رحمت خدا جاری است و در کدام نیست. برای داشتن دلی خوش و خانوادهای خوب و دلخواه، باید رحمت او شامل حال اهل آن خانه شود وگرنه هیچکدام از این چیزهای مطلوب حاصل نمیشود.
در واقع پول یا قدرت زیاد، وجه مشترک همه انسانهای موفق نیست. ما هم اگر فقط به دنبال ثروت باشیم، ممکن است هیچوقت انسان موفقی نشویم. با این حساب آیا میتوان یک نقطه مشترک میان تمام افراد موفق پیدا کرد؟ چیزی که اگر نباشد، رسیدن به هدفهای بزرگمان ممکن نباشد! موارد زیادی وجود دارد که در همه انسانهای موفق مشترک است اما تأکید من روی یکی از آنهاست. میخواهم از یک واژه جدید استفاده کنم؛ واژهای که میتوانیم آن را به جای ثروت به کار ببریم و بیشتر از ثروت و قدرت، به دنبال آن باشیم و آن، کلمه توانگری است.
توانگری یعنی شما بتوانید آنچه میخواهید را انجام دهید و به آنچه دوست دارید، برسید. مهم نیست چقدر پول دارید یا در چه پُست و مقامی هستید. مهم این است که چون توانایی دارید. چون انسان توانگری هستید، میتوانید از پسِ خواستههایتان برآیید. برای توانگر شدن، پول هم میتواند یک ابزار باشد اما تنها ابزارِ موجود نیست؛ حتی گاهی اصلا ابزار نیست و کارآیی هم ندارد.
یکی از کارخانهداران معروف تهران به دوستِ روانشناس من مراجعه کرده بود و به او میگفت که حاضر است تمام ثروتش را بدهد اما پسرِ معتادش دوباره سالم و پاک شود. او ثروتمند و شاید قدرتمند بود ولی فردِ توانگری نبود. با همه امکاناتی که داشت، نمیتوانست به خواستهاش برسد. همین باعثِ نارضایتیاش در زندگی بود. در طرف دیگر، پدر فقیری را میشناسم که شغلش رفتگری بود اما به خاطر تربیت درستِ فرزندانش، توانست سه دکتر تحویل جامعه بدهد. او پول زیادی نداشت ولی به توانگری رسید.
مادرِ همسر من، زن مهربانی است که کمک کردن به دیگران را دوست دارد. او پولدار نیست و تنها درآمدِ او و شوهرش، حقوق بازنشستگی است. در عوض، او به اندازهای در به دست آوردن دلِ دیگران تواناست که همه را به خود جذب میکند. این توانایی او تا حدّی است که یکی از اقوام ثروتمندش که خانمی مسن و مقیم سوئیس است، هر سال تمام هزینه سفر او را به سوئیس به مدت یک ماه و با بهترین امکانات میپردازد تا از معاشرت با او لذت ببرد؛ سفری که حتی برای بسیاری از ثروتمندان ایرانی، فقط در حد یک رؤیاست. این نتیجه توانگری اوست، نه ثروت و قدرتش.
مدیرعامل یکی از بزرگترین مؤسسات خیریه ایران یک دبیر بازنشسته است. او تا کنون چندین مدرسه و مسجد در نقاط محروم ساخته و در سال، میلیاردها تومان در راه خیر خرج میکند. تمام اینها تحت مدیریت اوست. این شخص، مدیر لایق و دلسوزی است اما اصلا شخص ثروتمندی نیست. بلکه ثروتِ او اعتمادی است که مردم به او دارند.
اگر قرار باشد دائما چیزی را از خدا بخواهیم و برای رسیدن به آن تلاش کنیم، آن خواسته، ثروت نیستاز تمام این مطالب میخواهم این نتیجه را بگیرم که ما نباید در اشتباهی که بسیاری از افراد مرتکب آن میشوند، شریک شویم. اگر قرار باشد دائما چیزی را از خدا بخواهیم و برای رسیدن به آن تلاش کنیم، آن خواسته، ثروت نیست، بلکه توانگری است. این ثروت نیست که پس از رسیدن به آن میتوانیم همه مشکلاتمان را حل کنیم و به اهداف بزرگترمان برسیم، بلکه توانگری است. حالا میخواهد با ثروت و قدرت ظاهری همراه باشد یا نه. هرچه توانگریِ انسانها بیشتر باشد، امکان رسیدن به هدفهای بالاتری برایشان ممکن خواهد شد. این یعنی توانگر باش تا رستگار و موفق باشی!
گاهی یک مرجع دینی از یک پادشاه توانگرتر است؛ یک فرد مورد اعتماد از یک پولدار و یک مادر خوب از یک تشکیلات حکومتی. چه انسانهای فقیری که توانستهاند حکومتهایی را با همه قدرت و ثروتشان شکست دهند! و چه دانشمندانی که نام خود را بالاتر از هر ثروتمندی در جهان جاودانه کردهاند! توانگری از دنیای بیرون به انسان نمیرسد. توانگری، رسیدن به همان گوهر درونی و یکی شدن با آن است. واقعیت این است که مهمترین عامل برای رسیدن به موفقیت، نیروی درونیِ قدرتمند است. در واقع این تنها ابزاری است که ما داریم و اگر از آن به درستی استفاده نکنیم، دیگر نمیتوانیم از عوامل بیرونی هم کمک بگیریم.
تا وقتی به قدرتهایی که خدا در وجود ما قرار داده است، ایمان نیاوریم و آنها را تقویت نکنیم، نوبت به مراحل بعد نمیرسد. پس از این مرحله است که میتوانیم به توانگر شدن فکر کنیم. هرچه انسان نیروی درونیِ قویتری داشته باشد، شخصیت بزرگتر و محکمتری پیدا میکند و با آن شخصیت و استفاده مناسب از امکانات و با تلاش مؤثر، میتواند به توانگری برسد. هرچه ما انسانِ توانگرتری باشیم، میتوانیم به موفقیتهای عظیمتر و والاتری دست یابیم.
توانگری ابزاری است که هیچکس و هیچچیز جز مرگ، نمیتواند آن را از انسان بگیردبرخلاف قدرت و ثروت، توانگری ابزاری است که هیچکس و هیچچیز جز مرگ، نمیتواند آن را از انسان بگیرد. در کنار داشتن هدفهای کوچک و بزرگ، کوتاهمدت و میانمدت (که البته باید همه در مسیر هدف اصلی، همراه با جریان عظیم هستی و متناسب با تواناییهای ما باشند)، باید به دنبال مسئله مهمِ تقویت نیروی درونیمان یعنی توانگر شدن باشیم. باید پلهپله این مراحل را طی کنیم و پس از آنکه به هرکدام رسیدیم، برای رسیدن به هدفهای بعدی، از آن به عنوان ابزار استفاده کنیم. در ابتدای کار، اینکه ما یک شخصیت درونی متمرکز و قوی داشته باشیم یک هدف است اما وقتی تا حدی به آن رسیدیم، از آن برای رسیدن به توانگری بیشتر استفاده میکنیم.
البته نباید تصور کنیم که جز این، نباید هدفهای دیگری داشته باشیم. ما میتوانیم در عین حال که به فکرِ رسیدن به یک شغل مناسب هستیم، نیروی درونیمان را هم تقویت کنیم و همزمان تلاش کنیم تا توانگری خود را بالا ببریم اما باید یادمان باشد که بدون نیروی درونی قدرتمند، نمیتوانیم به توانگری و سپس به موفقیتهای بزرگ و والا برسیم. اگر میخواهید بدانید «نیروی درونی دقیقا چیست و چه عواملی باید برای تقویت آن به کار گرفته شوند؟»، «برای رسیدن به توانگری باید چه کنیم؟» و «نماز در همه اینها چه جایگاهی دارد؟»، بخشهای بعدی را به دقت مطالعه کنید.