نماز و توسعه فردی؛ (۹)

آیا شغل شما با استعدادهایتان هماهنگ است؟

۲ آذر ۱۴۰۲، ۰:۰۱
کد خبر: 85292179
حامد فتوت‌احمدی I پژوهشگر علوم قرآن و حدیث
آیا شغل شما با استعدادهایتان هماهنگ است؟

تهران- ایرنا- چرا بیشتر دانش آموزان کشور به سمت رشته‌های ریاضی و تجربی هدایت می‌شوند و دیگر استعدادهای آنان دیده نمی‌شود؟ مگر می‌توان در کشوری زندگی کرد که همه، مهندس و جراح باشند.

در یادداشت گذشته به این نتیجه رسیدیم که باید با جهان هستی، با نظامِ طبیعت و با قوانین توحیدی این عالَم، هماهنگ و همراه باشیم تا هدف ارزشمندی داشته باشیم. این چیزی است که در تمام انسان‌ها مشترک است اما قطعا همه نمی‌توانند مثل هم باشند و یک هدف مشترک داشته باشند. مسئله این است که ما انسان‌ها تفاوت‌های زیادی با هم داریم؛ بعضی باهوش‌ترند، بعضی در خانواده‌ای مرفّه به دنیا آمده‌اند، یک عدّه با بیماری‌های مختلف دست و پنجه نرم می‌کنند، برخی در جامعه‌ای فاقد تمدّن و فرهنگ عالی به دنیا آمده‌اند و هزاران تفاوت دیگر که انسان‌ها با هم دارند.

بنابراین هرکدام از ما پس از درک مسئله اول، یعنی هم‌مسیر بودن با رودخانه پر از انرژی دنیا، باید وارد مرحله دوم شویم و از خود بپرسیم: آن هدف منحصر به فردی که من برای آن خلق شده‌ام و باید به آن برسم، چیست؟ کدام هدف است که من باید آن را کشف کنم؟ کدام هدف است که هم با هدف کلّیِ مخلوقات، هماهنگ و هم‌جهت است و هم با من، استعدادها و علایق من و نیز با خانواده و جامعه‌ام متناسب است؟ هدفی که از آن بالاتر برای من وجود ندارد و اگر در مسیر رسیدن به آن باشم، می‌شوم موفق‌ترین!

باید حواسمان باشد که هیچ دو نفری قرار نیست دقیقا به یک جا برسند؛ چون هیچ دو نفری شرایط دقیقا یکسانی ندارند. پس اگر من با این درجه از هوش، توانایی، شرایط خانوادگی و اجتماعی به جایی رسیدم و یک نفر دیگر که در جای دیگری از کره زمین زندگی می‌کند یا اصلا در یک زمان دیگری بوده است، به یک جای دیگر رسید، نمی‌شود گفت که من بالاترم یا او. نمی‌توان ما را به این راحتی مقایسه کرد و گفت کدام موفق‌تریم. میزان موفقیت ما به این بستگی دارد که تا چه اندازه از توانایی‌هایمان استفاده می‌کنیم و آنها را افزایش می‌دهیم. از آنجایی که استعدادهای ما با هم متفاوت‌اند، نباید انتظار داشت که نتیجه کارهایمان با هم یکسان باشد.

خدایی که برای این جهان هدف تعیین کرده، برای هر جزء و عضو آن هم هدف ویژه‌ای در نظر گرفته است؛ درست مانند همان مثال سلول‌های بدن؛ یکی سلول پوست می‌شود، یکی سلول بینایی و دیگری سلول عصبی. با اینکه همگی در کل، یک هدف دارند اما کارکرد و عملکرد هرکدام متفاوت است. مهم این است که کارکرد هرکدام از این سلول‌ها در مسیرِ همان هدف اصلی، یعنی حیات باشد. در غیر این صورت، تمام بدن در مقابل این سلول مقاومت کرده و سعی در حذف آن دارند.

پس باید از خودم بپرسم که برای چه چیزی به دنیا آمده‌ام؟ چه مأموریتی را قرار است انجام دهم؟ چه مأموریت خاصّی است که فقط مخصوص من است؟ مأموریتی برای خودِ من و نه هیچ‌کس دیگر. وقتی خدا من را برای یک مأموریت ویژه آفریده، مطمئنم که ابزار رسیدن به آن هدف را هم به من داده است. پس باید با دقت و وسواس، به خودم و توانایی‌هایم نگاه کنم. چون تنها ابزار من برای رسیدن به اهدافم همین توانایی‌ها و نیروهای درونی، به اضافه زمانی است که در اختیار دارم.

پس نکته بعدی در انتخاب هدف، توجه به نیروها و استعدادهای درونی و در نظر گرفتن علاقه‌هایمان است؛ ضمن اینکه نباید از شرایط اطرافمان هم غافل شویم. در این صورت می‌توانیم برای خودمان هدف‌هایی را تعریف کنیم که کاملا واقعی و ارزشمند هستند. شاید بپرسید که من چه مأموریت خاصی می‌توانم داشته باشم؟ مگر جز پولدار شدن، معروف شدن و قدرتمند شدن هدف دیگری هم وجود دارد؟ باید در جواب به این سوال به دو مطلب اشاره کنم:

اول اینکه حتی اگر قرار است پولدار یا معروف شوید، قطعا باید باز هم به استعدادهایتان، به امکاناتی که دارید و به علاقه‌های خود توجه کنید وگرنه قطعا موفق نمی‌شوید. یک نفر از راه تجارت پولدار می‌شود و دومی از راه اختراع و ابتکار. یکی با هنر و ورزش معروف می‌شود و دیگری از طریق سیاست و سخنرانی. شما اگر ندانید از چه طریقی و با چه ابزاری قرار است به آنچه می‌خواهید برسید، آیا واقعا فکر می‌کنید به نتیجه دلخواهتان خواهید ‌رسید؟

دوم اینکه از خودمان بپرسیم که ما ثروت، شهرت و قدرت را برای چه می‌خواهیم؟ من اگر همین الآن آدم پولداری باشم، قرار است با ثروتم چه کنم؟ با شهرتم و با قدرتم چطور؟ تا حالا به بعد از ثروتمند شدن، مشهور شدن و قدرتمند شدن فکر کرده‌اید؟ بگذارید این طور بگویم که به نظرم هیچ‌کدام از اینها به خودیِ خود هدف نیستند؛ بلکه ابزارند. من می‌خواهم ثروتمند باشم تا با آن به خواسته‌هایم برسم وگرنه این‌همه پول به چه درد من می‌خورد؟ حالا فکر کنید که به اندازه کافی در حساب‌های بانکی‌تان پول دارید، خیلی از مردم شما را می‌شناسند و بیشتر کارهایی را که قصدشان را دارید، می‌توانید انجام دهید. خوب بعدش چه؟ نگویید که دیگر هیچ خواسته‌ای ندارید. چون در این صورت شما هم به سرنوشت همان انسان‌هایی دچار می‌شوید که چند نمونه‌اش را مثال زدم. پس اگر تا حالا به این قضیه فکر نکرده‌اید، همین الآن وقتش است. شروع کنید و به کارهایی فکر کنید که ممکن است مأموریت خاصّ شما در طول زندگی‌تان باشد.

آیا شغل شما با استعدادهایتان هماهنگ است؟

اگرچه از ویژگی‌های هدف این است که باید جزئی، قابل اندازه‌گیری، دارای زمان‌بندی و مخصوص به هرکس باشد اما برای اینکه به موضوع کمی نزدیک‌تر شویم، می‌خواهم چند مورد از این هدف‌های ویژه را که از زبان بعضی انسان‌های موفق شنیده‌ام، به شکل کلی به شما هم بگویم:

- سفر به تمام کشورهای دنیا و آشنایی با انسان و طبیعت

- فراهم کردن سفر به فضا و کشف حقایقی از انسان و زندگی در آن

- کمک به پیشرفت علم و فناوری، کسب علم و مهارت برای خدمت به خود و دیگران

- شاد بودن و شاد کردن دیگران

- پرستاری از مادر و پدرِ ناتوان و به طور کلی کمک به هم‌نوع

- مادری کردن و پرورش فرزندانی لایق

- تأثیرگذاری در فرهنگ خانواده، محله، شهر، کشور و تمام دنیا و ایجاد صلح و دوستی در جهان

- ایجاد فضایی آرام و آماده برای پیشرفت در کیفیت زندگی انسان‌ها، از طریق معماری‌های اصولی در شهرها

این ها هدف‌هایی است که می‌توان با برنامه‌ریزی و تعریف دقیق‌تر آنها، به سمتشان حرکت کرد. البته شرط اصلی آن، داشتن استعداد و علاقه برای آن کار است. نباید به استعدادهایی که خدا در وجود ما قرار داده، بی‌توجه باشیم؛ نباید چیزهایی را که دوست داریم، به سادگی نادیده بگیریم؛ فقط به این دلیل که ممکن است در جامعه مسخره شویم یا به این دلیل که ما را به پولدار شدن نمی‌رسانند؛ کلاس ندارند یا مُد نیستند.

بی‌توجهی به توانایی‌ها و علایق درونی، بی‌توجهی به نعمت‌های خداست

چرا در جامعه ما، بیشتر دانش آموزان به سمت رشته‌های تکراری (ریاضی و تجربی) هدایت می‌شوند؟ چرا استعدادهای دیگرِ دانش‌آموزان اصلا دیده نمی‌شود؟ مگر قرار است همه مهندس یا پزشک شوند؟ اصلا در کشوری که همه مهندس و جراح هستند، مگر می‌شود زندگی کرد؟ چرا ما فکر می‌کنیم به جز بعضی شغل‌های محدود، بقیه کارها بیهوده، بدون کلاس و وقت تلف کردن است؟ در سال‌های گذشته به دلایل مختلف از جمله سابقه دانشگاهی‌ام و نیز تحصیل در چند رشته، مورد مشورت بعضی از دوستان، آشنایان و دانشجویانم برای انتخاب رشته خودشان یا فرزندشان قرار گرفته‌ام. حرف تکراریِ من به همه آنها این بوده است که بازار کار و پول‌ساز بودن یک رشته اصلا مهم نیست؛ مهم، پرداختن به علاقه‌ها و استعدادهاست.

اگر ما دنبال رشته یا شغلی برویم که به آن علاقه نداریم، حتی اگر ظاهرا در آنها موفق شویم، زندگی بانشاط و لذت‌بخشی نخواهیم داشت. یادم می‌آید یکی از آنها در کنکور، رتبه‌ای دورقمی به دست آورده بود و تردید داشت کدام یک از رشته‌های برق، کامپیوتر و عمران دانشگاه شریف را انتخاب کند. به او گفتم «چرا خودت را محدود می‌کنی؟ به رشته‌ و دانشگاهی فکر کن که علاقه داری. حالا می‌خواهد برق باشد یا مدیریت، می‌خواهد دانشگاه شریف باشد یا هر دانشگاه دیگر. اگر این کار را بکنی حتما پیشرفت می‌کنی، موفق می‌شوی و بعد از گذشت سال‌ها از انتخابت پشیمان نمی‌شوی.»

مثال دیگر مربوط می‌شود به یکی دیگر از دوستانم. او به ادبیات فارسی خیلی علاقه داشت اما به خاطر فشار خانواده و ظاهرا عاقبت‌اندیشی! رادیولوژی را به عنوان رشته تحصیلی‌ در دانشگاهش انتخاب کرد. بعد از گذشت چند سال به من می‌گفت که هنوز هم دوری از ادبیات او را زجر می‌دهد و دلش لَک زده برای اینکه دوباره گلستان سعدی بخواند. من مطمئنم با توجه به علاقه و استعدادش، اگر او در رشته ادبیات ادامه می‌داد، در یکی از بهترین دانشگاه‌های کشور، کرسی استادی داشت.

متأسفانه ما خیلی وقت‌ها تنها به پول و شأن اجتماعی فکر می‌کنیم و به شادی، نشاط، رضایت درونی و علاقه‌های خود و فرزندانمان اهمیت نمی‌دهیم. باید از غرق شدن در این مسابقه تمام‌نشدنی و بی‌فایده، بر سر تصاحب بعضی رشته‌ها و شغل‌ها و نیز این زندگی ماشینی و رُباتی نجات پیدا کنیم و سعی کنیم با پیدا کردن هدف ویژه‌مان و راه رسیدن به آن هدف، از زندگی لذت ببریم، به آرامش واقعی برسیم و آن را به دیگران هم منتقل کنیم.

کافی است به اطراف خود نگاه کنیم. حتما شما هم مثال‌هایی شبیه این سراغ دارید؛ اینکه یک نفر با جمع‌آوری ضایعات و کسب و کارِ حاصل از آن، مال و اعتبار فراوانی پیدا می‌کند، شاد و خوشحال زندگی ‌می‌کند و آخرتش را هم به خوبی می‌سازد و در مقابل، یک نفر دیگر با داشتن مدرک دکتری، خسته و بی‌نشاط به کار و زندگی ادامه می‌دهد و انگیزه‌ای برای زندگی و پیشرفت بیشتر ندارد. تعجبی هم ندارد که چنین فردی به خاطر این بی‌انگیزگی و ناشادی، آخرت خوبی هم نداشته باشد. دلیلش این است که این آقای دکتر به اجبار کار می‌کند، نه از روی شوق و نشاط ولی آن آقای کاسب عاشق شغلش است و با علاقه آن را پیگیری می‌کند.

مهم این است که هدفی که انتخاب می‌کنیم در جهت اهداف کلّی خلقت و همسو و هماهنگ با جهان هستی و متناسب با استعدادها و توانایی‌های فردی و درونی ما باشد و همچنین متناسب با محیط خانوادگی و اجتماعی‌مان باشد و به گونه‌ای باشد که نسبت به آن احساس خوبی داشته باشیم. یعنی وقتی برایش تلاش می‌کنیم، شاد باشیم، لذت ببریم و احساس آرامش و رضایت کنیم.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha