۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱، ۱۴:۲۵
کد خبر: 80114523
T T
۰ نفر
دختري 16ساله‌ كه 11 ماه توسط ضدانقلاب شكنجه و زنده به گور شد

شهرري - 'ناهيد فاتحي كرجو' دختر 16 ساله‌اي بود كه 11 ماه توسط ضدانقلاب شكنجه شد؛ موهاي سرش را تراشيده و ناخن دست و پايش را كشيدند تا به امام خميني(ره) توهين كند اما او شهادت را به زندگي با ذلت ترجيح داد.

به گزارش روز شنبه پایگاه اطلاع رسانی گلزار شهدای بهشت زهرا(س)، تاریخ تكرار می‌شود؛ روزگاری می‌رفت كه زمین و آسمان از جهالت خسته شود؛ پیامبر اكرم(ص) ظهور كرد و بت‌ها را بیرون راند و از دل‌های غبارگرفته زدود. تمام غبارها را از دل‌ سمیه همسر یاسر و مادر عمار ربود و همین زدودن‌ غبار دل‌ها، ابوجهل‌ها را بر آن داشت تا سمیه را زیر بار سنگین شكنجه‌ها قرار دهد تا به اسلام توهین كند؛ او زیر بار شكنجه‌ها به شهادت رسید به جرم گرویدنش به دین مبین بیش از 1400 سال بعد، سمیه دیگری پرچم دفاع از اسلام را بلند كرد؛‌ آن هم در خطه كردستان كه هنوز هم نام و یادش در ذهن مردمان سرزمین‌اش جاودانه و زنده است.

نام سمیه شهید ایران «ناهید فاتحی‌كرجو» است، پدرش پرسنل ژاندارمری بود و مادرش خانه‌دار. او از كودكی هم قلب مهربانی داشت، اغلب لباس‌ها و وسایلش را به دیگران هدیه می‌كرد.

از دوره نوجوانی با گروه‌های مبارز مسلمان همكاری نزدیك داشت و دیگر همسالانش را نسبت به ظلم و ستم رژیم پهلوی آگاه می‌كرد. بعد از درخشیدن نوری از قلب زمین، این نوجوان 13 ساله، از یاران روح‌الله شد.

* جلوی تلویزیون ایستاد و با امام درددل كرد

«محمود فاتحی كرجو» پدر شهیده می‌گوید: ناهید، مذهبی و نترس بود. در جلسات قرآن و جلسات مبارزه با رژیم شاه شركت می‌كرد و درباره جلساتی كه شركت كرده بود، با دیگران صحبت می‌كرد. در راهپیمایی‌های انقلاب حضور داشت و با دیدن عكس و پوستر شهدا منقلب می‌شد.

به امام خمینی(ره) علاقه زیادی داشت. روز 12 بهمن كه برای نخستین بار، امام(ره) را در تلویزیون دید، با صدای بلند مرا صدا كرد و گفت «بابا این آقای خمینی است». دستش را روی صفحه تلویزیون كشید و گفت «خیلی دوست دارم از نزدیك با او صحبت كنم» و جلوی تلویزیون ایستاد و شروع كرد به درد دل كردن با امام.

* ناهید، خیلی زیبا دعا و قرآن می‌خواند

مریم فاتحی كرجو خواهر این شهیده ادامه می‌دهد: ناهید به قرآن علاقه زیادی داشت. در ماه مبارك رمضان حتماً در كلاس قرآن شركت می‌كرد و قرآن را ختم می‌كرد. خیلی زیبا دعا و قرآن می‌خواند. دعاهای ائمه را با حزن خاصی می‌خواند و ما از خواندن او لذت می‌بردیم.

* ایستادگی سمیه كردستان در مقابل ساواك

یكی از دوستان شهید «ناهید فاتحی‌كرجو» بیان می‌دارد: سال 1357، تظاهرات زیادی در سنندج برگزار می‌شد. یك روز، در خانه مشغول كار بودم كه متوجه سر و صدای زیادی شدم. از خانه بیرون رفتم. ناهید و مادرش در خیابان بودند و همسایه‌ها دور و بر آنها جمع شده بودند. خیلی ترسیدم. سر و صورت ناهید زخمی و كبود شده بود و با فریاد از جنایات رژیم پهلوی و درنده خویی‌های ساواك می‌گفت. گویا در تظاهرات او را شناسایی كرده و كتك زده بودند و قصد دستگیری او را داشتند.

آن قدر با باتوم و شلاق به او زده بودند كه پشتش سیاه و كبود شده بود. درد زیادی داشت كه نمی‌توانست بایستد.

* نفوذ یك كومله در زندگی سمیه كردستان

لیلا فاتحی‌كرجو خواهر شهیده می‌گوید: ناهید 15 ساله بود كه خواستگار داشت. خواستگار او شغل، درآمد و وضعیت خوبی داشت و اصرار زیادی به این ازدواج داشت. ناهید هم راضی نبود. فاصله سنی زیادی با آن مرد داشت و می‌گفت «من هنوز به سن ازدواج نرسیده‌ام». مراسم نامزدی مختصری برگزار شد. كم كم متوجه شدیم داماد با ما سنخیتی ندارد.

بعضی وقت‌ها رفتار مشكوكی از خود نشان می‌داد. چندی بعد او را به خاطر فعالیت‌های ضدانقلابی‌اش و در حین ارتكاب جرم دستگیر كردند. ما آن وقت بود كه فهمیدیم از اعضای كومله بوده است و بعد از محاكمه اعدام شد. ناهید اصلاً او را دوست نداشت و نمی‌خواست چیزی از او بداند. ناهید را برای بازجویی هم برده بودند. اما چون چیزی نمی‌دانست بعد از مدتی او را آزاد كردند.

بعد از قضیه نامزدی‌اش، تمام فكر و ذهنش مطالعه و خواندن قرآن بود. اما خیلی به او فشار آمده بود. تحمل حرف مردم را نداشت. او هم تودار بود. حرف و كنایه‌های مردم را می‌شنید و تو دلش می‌ریخت و دم نمی‌زد. در واقع فشار مضاعفی را تحمل می‌كرد. از یك طرف مردم می‌گفتند «او جاسوس كومله است چون نامزدش كومله بوده»، از طرف دیگر می‌گفتند «او جاسوس سپاه است و نامزدش را لو داده است». بعد از اعدام نامزدش و سختی‌هایی كه متحمل شده بود، معمولا هر جا می‌رفت، من همراه او بودم.

* زمستانی كه كومله ناهید را به اسارت گرفت

لیلا فاتحی‌ كرجو ادامه می‌دهد: روز دوشنبه بود؛ در روزهای سرد دی‌ ماه 1360 ناهید بیمار شد به طوری كه باید دكتر می‌رفت. من در حال شستن رخت بودم. قرار شد او برود و من بعد از تمام شدن كارم، پیش او بروم. درمانگاه در میدان آزادی سنندج بود. نیم ساعت بعد كارم تمام شد و به سمت درمانگاه رفتم. مطب تعطیل شده بود. دور و برم را گشتم. خبری از ناهید نبود. به خانه برگشتم. مادرم مطمئن بود كه اتفاقی نیفتاده است. با اطمینان از پاكدامنی دخترش می‌گفت «حتماً كاری داشته است، رفته دنبال كارش، هر كجا باشد برمی‌گردد؛ دختر سر به هوا و بی‌فكری نیست».

مادر به من هم دلداری می‌داد. شب شد، اما او برنگشت. فردا صبح مادرم به دنبال گمشده‌اش به خیابان‌ها رفت. از همه كسانی كه او را می‌شناختند پرس و جو كرد. از دوستان، همكلاسی‌ها، مغازه‌دارها و ... پرسید. تا اینكه چند نفر از افرادی كه او را می‌شناختند، گفتند «ناهید را در حالی كه چهار نفر او را دور كرده بودند، دیده‌اند كه سوار مینی‌بوس شده است». مادرم، راننده مینی‌بوس را كه آنها را سوار كرده بود پیدا كرد و از او درباره ناهید پرسید. راننده اول می‌ترسید اما با اصرار مادرم گفت كه «آنها را در یكی از روستاهای اطراف سنندج پیاده كرده است».

* جست‌وجوی مادر برای پیدا كردن ناهید و نامه‌های تهدید‌آمیز كومله

لیلا فاتحی‌كرجو می‌گوید: مادرم، با كرایه‌ قاطر یا با پای پیاده، روستاهای اطراف را گشت، اما او را پیدا نكرد. پس از ربوده شدن ناهید، مرتب نامه‌های تهدید كننده به خانه ما می‌انداختند، زنگ خانه را می‌زدند و فرار می‌كردند. در آن نامه‌ها، خانواده‌ را تهدید كرده بودند كه اگر با نیروهای سپاه و پیشمرگان كرد همكاری كنید، بقیه فرزندان‌تان را می‌دزدیم یا اینكه می‌نوشتند شبانه به خانه‌تان حمله می‌كنیم و فرزندان را جلوی چشم مادرشان خواهیم كشت. زمان سختی بود. بچه‌ها سن زیادی نداشتند. مادرم هم باردار بود. اضطراب و نگرانی در خانه حاكم بود. مادرم همه جا را می‌گشت تا خبری از ناهید بگیرد.

سیده زینب مادر شهیده «ناهید فاتحی‌كرجو» در زمستان سخت و سرد كردستان به همه جا سر می‌كشید، گاهی بعضی از فرصت طلبان از او مبالغ زیادی پول می‌گرفتند تا آدرس یا خبری از ناهید به او بدهند و آدرس قلابی می‌دادند. خیلی او و خانواده‌اش را اذیت می‌كردند. او تمام شهرهای كردستان را به دنبال ناهید گشت، اما اثری از او پیدا نكرد. سقز، بوكان، دیواندره، مریوان، آبادی‌های اطراف شهرهای مختلف، ... هر كجا كه می‌گفتند كومله مقر دارد، می‌رفت. نیروهای پاسدار هم از اسارت ناهید خبر داشتند و آنها هم به دنبال ناهید و دیگر اسرا می‌گشتند.

* كومله‌ها موهای سر ناهید را تراشیده و او را در روستا می‌گردانند

شهلا فاتحی كرجو خواهر شهیده اضافه می‌كند: خبر به ما رسید كه كومله‌ها، موهای سر ناهید را تراشیده و او را در روستا می‌گردانند. شرط رهایی ناهید را توهین به حضرت امام(ره) قرار داده بودند اما ناهید استقامت كرده و در برابر این خواسته آنها، شهادت را بر زنده بودن و زندگی با ذلت ترجیح داده بود.

مردم روستا، در آن شرایط سخت كه جرأت دم زدن نداشتند، به وضعیت شكنجه وحشیانه‌ این دختر اعتراض كرده بودند. بعد از مدتی به آنها گفته شد، او را آزاد كرده‌اند.

* و اما زنده به گور كردن سمیه كردستان توسط ضدانقلاب

ناهید فقط 16سال داشت؛ او را به شدت شكنجه كرده بودند. موهای سرش را تراشیده بودند. هیچ ناخنی در دست و پا نداشت. جای جای سرش كبود و شكسته بود. پس از شكنجه‌های بسیار او را در آذر ماه 1361 زنده به گور كردند و پیكر مطهر این شهیده به تهران منتقل و سپس در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) به خاك سپرده شد.

687/699
۰ نفر