در این گزارش آمده است:حوالی ساعت 9 شب، انتهای جنوبی خیابان آزادی، مقابل استانداری سیستان و بلوچستان، اینجا محل قرارم با نبی براهویی است. او خبرنگار و مسوول تشكلی غیردولتی است كه سالهاست سعی میكنند، گوشهای از لكه های بدبختی را از روی تن حاشیه شهر زاهدان پاك كنند، امشب قرار است به دیدن روی دیگر شب در شیرآباد برویم.
**شیرآباد شمال شهری متفاوت
شیرآباد منطقهای حاشیه نشین در انتهای شمالی بلواری است كه جنوبش به استانداری سیستان و بلوچستان ختم میشود، لغت حاشیه در فرهنگ شهرنشینی تداعیگر خیلی چیزهاست: فقر، فساد، اعتیاد، بی سرپناهی و... كه همه در زیر چتر بزرگ فراموشی جای گرفتهاند.
برای مردم شهر زاهدان، این منطقه آن هم در این ساعت از شب منطقهای ممنوعه است، اما شیرآباد را با تمام ابعادش فقط در شب میتوان دید،رسیدهایم به میدان كارگر در انتهای بلوار آزادی.
اتوموبیلها به این میدان كه می رسند یا به بلوار سمت راستی میپیچند یا با راهنمای چپ دور میزنند، مسیر مستقیم انتهای شهر است،وارد شیرآباد میشویم، زندگی اینجا در جریان است، اما به شیوه خودش.
نگاهم جلب زنان سیاهپوشی میشود كه در گوشه گوشه خیابان ایستادهاند، اگر ماشینی جلوی پایشان ترمز كند بیدرنگ سوار میشوند، مردان معتادی در كنار دیوار خانهها نشستهاند، سرشان گرم نشئهگی است، اعتیاد اینجا سن و سال ندارد. نوجوانان 15 ساله تا پیرمردهایی كه به سختی توان راه رفتن دارند، دیوار خانهها از دود سیاه است، سیاهه به جامانده از دود شدن هستی آدمها با شیشه، كراك و كریستال، خیابان اصلی تا جایی آسفالت است: به كمك سازمان ملل.
**سوداگران زباله و مواد
شیرآباد و آلونكهایش، فقط حاشیه شهر نیست، پناهگاه تمام از همهجا راندههای این شهر است، تمام گدایان، خردهدزدها، زنان آسیب دیده، معتادان و بیپناهان، تجارت
شیرآباد مواد مخدر است و زباله.
نان خشك، كاغذ و پلاستیك كهنه میدهی، از شیره و تریاك تا كریستال و شیشه و هرچه از مواد بخواهی تحویل میگیری، مغازههای خرید و فروش ضایعات، شبانهروزی باز هستند، تعدادشان از هر مغازهای بیشتر است.
دریایی از زباله و ضایعات در شیرآباد است و معتادان زبالهها را از سرتاسر شهر جمع و اینجا دقیقتر از شهرداری تفكیك میكنند، ساعاتی از شب گذشته، خرید و فروش مواد و زباله در جریان است و لحظه به لحظه به مشتریانی كه در گوشه و كنار خیابان به دنبال فروشنده هستند، افزوده میشود.
زنان و مردان ژندهپوشی كه سهم روزانهشان از زندگی را میخرند و برای دود كردنش راهی گوشهای از خرابههای شیرآباد میشوند، چشمم به خودروی گران قیمتی میافتد كه در كنار یكی از مغازهها پارك كرده است و راننده آراستهاش در حال بده بستان با صاحب مغازه است.
براهویی میگوید: آدمهای درست و حسابی، شبها برای خرید مواد میآیند تا شناخته نشوند، میگوید، بعضیهاشان هم همین جا مصرف میكنند.
هرچه در خیابان پیش میرویم نور چراغهای برق كمتر میشود و سیمهای برق دزدی خانهها بیشتر خودنمایی میكند، خانههایی كه بیشتر شبیه سر پناهی نیم بند است تا یك خانه، دیوارهایش را خود ساكنان بالاآوردهاند، آب لوله كشی ندارند و مامن زباله هستند.
بوی تند فاضلاب سرازیر در كوچهها برای ساكنانش عادی شده است، به یاد بارندگی دو سال پیش میافتم كه حدود 500 واحد از این خانهها را ویران كرد، این سرپناههای خود ساخته تنها به بادی و بارانی آوار میشوند.
لابهلای مغازههای خرید و فروش ضایعات چشمم به تنها ترهبار این محله میافتد، از بین این همه آشغال و بوهای نامطبوع نمیتوان بوی سبزی و میوه تازه را حس كرد، سال هاست كه بوی غالب اینجا همین بوی تعفن و فاضلاب است. بوی میوه و سبزی تازه با آلونكها و كوچه پس كوچههای شیرآباد غریبه است.
**تلاشهایی برای تغییر چهره شیرآباد
انتهای همتآباد را دور میزنیم، تا به مجدیه برسیم، محلهای دیگر در شیرآباد، ایستگاه های آب آشامیدنی تنها نشانی است كه از كمكهای سازمان ملل در این منطقه میتوان دید.
این مخازن هم خیلی وقت است خالی از آب بوده و سوداگران ضایعات به شیرهای فلزی این ایستگاهها هم رحم نكردهاند، علاوه بر این در این ناحیه چندین كمپ وجود دارد. كمپهایی برای پیشگیری از ایدز كه سرنگ رایگان را میان معتادان و زنان آسیب دیده توزیع میكنند و محلهایی برای خواب شبانه بیخانمانها هستند، در شیرآباد چندین خوابگاه شبانه و كمپ ترك اعتیاد وجود دارد، اما ظاهرا این كمپها پاسخگوی این تعداد زنان آسیب دیده، معتاد و بیخانمان نیست.
در راه بازگشت از همتآباد از كنار تنها مدرسه این محله وسیع میگذریم، همه زندگی شیرآباد كه مجرمانه نیست، بسیار هستند مردمی كه به دلیل فقر مالی ساكن این منطقه شدهاند، كارگری میكنند یا كشاورزی در زمینهای اطراف، كودكشان از میان آلونكها و خرابهها صبح به صبح راهی مدرسه میشوند.
به این فكر میكنم كه اگر صنعتی، كارگاهی یا كارخانه یی در این منطقه تاسیس شود شاید بسیاری از مردم منطقه نجات پیدا كنند، چند تشكل غیردولتی در این ناحیه فعالیت میكنند، تلاششان تغییر چهره اینجاست.
از توانمندسازی زنان سرپرست خانوار گرفته تا آموزش به كودكان بیسرپرست و كمك به معتادان و زنان آسیب دیده، اما توان مالی و انسانی این تشكلها، به اندازه جرم و فقر این منطقه گسترده نیست.
** پول را به هوا بینداز، به زمین نرسیده مواد میشود
به یكی از خرابههای شیرآباد میرویم، بوی تعفن در هوا موج میزند، پشت دیوار مردان معتاد بساط محقر شبانهشان را به راه انداختهاند، تاریكی مطلق با شعله كوچكی كه كریستال و شیشه را آب میكند، شكسته شده است.
تا میفهمند خبرنگارم، مرا در جمع خود میپذیرند و شروع میكنند به گله كردن، خواستهای ندارند، تمام آرزویشان سرنگ رایگان و متادون است، متادون میخواهند چون پول تهیه مواد را ندارند.
ناصر، مردی حدودا 50 ساله است، مواد مصرفیاش را از كاغذهای باقیمانده از مصرف كریستال معتادان دیگر تهیه میكند، ته مانده كاغذ را با آب میجوشانند و عصارهاش را تزریق میكنند.
میگویم: 'مواد را از كجا تهیه میكنید؟' میگوید: 'در شیر آباد پول را به هوا بیندازی به زمین نرسیده مواد میشود.' مرد جوانی به جمع ما میپیوندد، موهای سرش مانند تلی از لجن به هم چسبیده و صورتش از چرك، یكدست سیاه است.
سرنگ كهنهای لابه لای انگشتان زخمیاش میلرزد، پنج سال است شیشه مصرف میكند هر دو بار تلاشش برای ترك اعتیاد بینتیجه مانده است، از سرپناهش میپرسم، از مدیریت جدید آسایشگاه گذری شیرآباد گلایه میكند.
آسایشگاهی كه زیرنظر بهزیستی و به وسیله تشكلهای غیردولتی اداره میشود، میگوید: 'كسی را در آسایشگاه راه نمیدهند و چند نفری آن را مصادره كردهاند، از غذا، سرنگ و متادون كه اصلاخبری نیست.'
ناصر میگوید: 'مدیر قبلی این مركز، اكثر روزها برای سركشی به آسایشگاه میآمد، وضعیت توزیع سرنگ و غذا هم بهتر بوده است.'
به سمت آسایشگاهی كه جوان معتاد از آن صحبت میكند میرویم، ساختمانی دو طبقه با در بزرگ آهنی، روی تابلوی بزرگ ورودی عبارت 'مركز گذری كاهش آسیب و مركز سرپناه شبانه' نوشته شده است.
نام سازمان بهزیستی استان و بخش خصوصی هم در پایین تابلو به چشم میخورد، چراغها روشن است ولی كسی در را باز نمیكند، چند دقیقهای منتظر میمانیم، چند مرد معتادی كه با ما همراه شده بودند تا شب را در این مركز سر كنند، به خرابه بازگشتند.
** ضیافت شبانه در دود كریستال
وارد یكی از كوچههای تاریك شیرآباد میشویم، انگار بوی فاضلاب، شناسنامه این كوچههاست، در این كوچهها پاتوقهای شبانه معتادان كم نیستند، سقف آسایشگاه هم نباشد، برای دور هم جمع شدن سرپناهی پیدا میكنند، حالا سرپناهشان خانه متروك یكی از افغانها است كه به كشورش بازگشته است.
برای پا گذاشتن به خانه باید تل زباله توی حیاط را پشت سر گذاشت، زنان و مردان معتاد در دستههای كوچك پای ضیافت حقیر دود و كریستال نشستهاند، بوی دود و تعفن گیجم كرده.
بدتر از آن دیدن كلونی از انسانهایی كه زیستنشان در چارچوبهای تعریف شده من از واژه زندگی نمیگنجد، اینجا مواد مخدر صنعتی پرطرفدار است، كراك، شیشه، كریستال، سوداگرانش هم از پیرزنان 60 ساله هستند تا كودكان 10 ساله.
همسایگان از وضعیت این خانه به تنگ آمدهاند و میگویند: بارها و بارها نیروی انتظامی را در جریان قرار دادهاند، میگویند با وجود این پاتوقها فرزندانشان، حتی برای رفتن به مدرسه هم امنیت ندارند.
**ذوالفقار 10 ساله در آرزوی متادون
دایره لغات پسرك محدود است، هرویین، شیشه، كریستال، كراك، مامور، گدایی. نشئگی میداند چیست و خماری هم كشیده، كنار مادرش پای بساط نشسته است و معصومانه ماده سیاه رنگی را دود میكند.
مادر كه خود مصرف كننده كراك است، نگران نیست، راه و چاه مصرف را هم خودش به ذوالفقار آموخته است، میگوید: فرزندش سه سالی است كه مصرف میكند. میپرسم چرا ذوالفقار معتاد شده؟ میگوید: 'در خانه تنها بوده و با پسران همسایه شروع به كشیدن مواد كرده است.'
پدر ذوالفقار در افغانستان زندانی است و ذوالفقار بدون شناسنامه حتی به درستی نمیداند چند ساله است، هشت، 9، شاید هم 10 ساله، سنش بیش از اینها نیست، روزها گدایی میكند و شبها در كنار مادرش مینشیند پای بساط. هر شب در گوشهای از این خرابهها هستند، هر جایی كه آنها را بپذیرند.
ذوالفقار میگوید: 'اگر متادون باشد ترك میكنم.' و من حدس میزنم این جملهای است كه بارها و بارها از اطرافیانش شنیده و احتمالا سالهای زیادی از عمرش آن را تكرار خواهد كرد.
ذوالفقار دوستی ندارد، وقتی از او از بازیهای مورد علاقهاش میپرسم فقط چند ثانیهای به من نگاه میكند و دو باره مشغول مصرف میشود، از آرزوهایش میپرسم، چند دقیقهای فكر میكند و میگوید: 'اگر متادون داشتم ترك میكردم تا وقتی بزرگ شدم، مامور بشم.' ذوالفقار ضررهای متادون را نمیداند، درست مثل موادی كه میكشد.
خانوادههای معتاد زیادی در این آلونكها زندگی میكنند، پیرزنی حدودا 60 ساله و سه فرزندش یكی از آنهاست، شغل همگی جمعآوری مواد بازیافتی از لابهلای زبالههاست، از میان آشغالها، پلاستیك و كاغذ جمع میكنند.
پلاستیك كیلویی 400 و كارتن و كاغذ كیلویی 100 تومان برایشان سود دارد، پدرشان ایرانی بوده اما شناسنامه نداشته است، فرزندان هم بدون شناسنامه ماندهاند و مادر معتاد انگار ضرورتی برای گرفتن شناسنامه فرزندانش احساس نكرده است.
كوچكترین فرزند نوجوانی 13، 14 ساله است، براهویی میگوید تاكنون سه بار او را برای ترك در كمپ ترك اعتیاد بستری كرده است، اما باز هم به جمع خانوادهاش برگشته است.
** معتادان در پشت درهای مركز گذری كاهش آسیب
به مركز گذری كاهش آسیب برمیگردیم، براهویی زنان معتاد را به سمت كمپ زنان راهنمایی كرده و ما با مردان معتاد پشت درهای آسایشگاه مردانه ایستادهایم، معتادان میگویند مسوول پذیرش آسایشگاه آنها را راه نمیدهد و از دادن سهمیه سرنگ و شام رایگان خودداری میكند.
هنوز چراغها روشن است و بعد از در زدنهای پیاپی در بزرگ باز میشود، ساختمان تشكیل شده است از سالنی به نسبت بزرگ در طبقه پایین، شامل آشپزخانه و سرویسهای بهداشتی و پذیرش، استراحتگاه طبقه دوم حدود 40 تخت دارد، فضا تقریبا مرتب است و از این 10 تخت تنها سه، چهار نفر استفاده میكنند.
اینجا هوا گرم نیست، داغ است، داغی و خفگی هوا، نفس كشیدن را برایمان دشوار كرده است، تهویهای به چشمم نمیخورد، از مسئول پذیرش میپرسم چرا معتادان را راه نمیدهید. میگوید: 'خودشان نمیآیند.' معتادانی كه با ما به داخل آمدند معترض میشوند، فقط آنها اعتراض ندارند، همان سه، چهار نفری هم كه اجازه ورود به آسایشگاه را یافتهاند، از نبودن غذای مناسب و نداشتن حق استراحت كافی شكایت دارند.
**ستایشگران مهر سرپناه زنان آسیب دیده
آسایشگاه مردان را بدون به سرانجام رسیدن تلاش برای اسكان معتادان بیسرپناه ترك میكنیم، آسایشگاه گذری زنان آسیب دیده و معتاد بیرون شیرآباد قرار گرفته است، در بلوار كشاورز، نزدیكترین نقطه شهری به این منطقه.
ستایشگران مهر فقط یك آسایشگاه برای خواب نیست، مركزی برای كمك به پیشگیری از ایدز است، مركز خانهای قدیمی است كه به گفته مدیر مركز، بودجه خدماتش از سوی سازمان ملل تامین میشود، به خاطر ناامنی منطقه دور تا دورش را سیم خاردار نصب كردهاند.
یك دفتر مركزی، خوابگاه و چند اتاق، آشپزخانه و سرویس بهداشتی، دور تا دور حیاط كوچك قرارگرفتهاند، چند پیرزن در حیاط تشك انداخته و دراز كشیدهاند، صدایی در آسایشگاه نیست جز سروصدای دو كودكی كه در حیاط مشغول بازی هستند.
خانم پیركمالیان، مدیر این مركز، دختر 25 سالهایست كه در رشته علوم تربیتی تحصیل كرده است، میگوید: 'هدف اصلی در اینجا پیشگیری از ایدز است به همین دلیل بستههای بهداشتی شامل سرنگ و دیگر وسایل بهداشتی مورد نیاز زنان، در اختیار مراجعان قرار میدهیم، پوشاك و غذای آنها را هم تامین میكنیم.'
به گفته پیركمالیان در حال حاضر 217 زن در اینجا پرونده دارند، برخی مراجعان گذری هستند و ممكن است چند شبی در ماه برای خواب بیایند، برخی فقط برای دریافت پكیجهای بهداشتی مراجعه میكنند و بعضیها هم مهمانان ثابت مركز هستند و هر شب بعد از كار برای خواب به اینجا میآیند، مراجعان مسن معمولا گدایی میكنند یا مواد بازیافتی را از زبالهها جمع میكنند.
** اعتیاد تنها تحفه زندگی
شب از نیمه گذشته است و وقت آن است كه زنان یكی یكی به خوابگاه بازگردند، نماینده سازمان ملل به خانم پیركمالیان گفته بعد از ساعت 10 شب، كسی را قبول نكند، اما بسیاری از پناهجویان این خانه كوچك نیمه شب بازمی گردند و مدیر مركز مجبور است راهشان دهد.
ایستادهام جلوی در، زیر نور زرد كوچه، زنی تلوتلوخوران به سمت خانه میآید، سرتاسر لباسهای محقرش گردی از خاك نشسته است، موهایش را از ته زده و شالی را تا نیمه به روی سر بیمویش انداخته است.
نامش معصومه است، صورتش مانند صورت بیماری در احتضار، قلب را مچاله میكند، معصومه بیمار است، از او میخواهم از خودش بگوید، صدایش میلرزد و برای حرف زدن نفس كم میآورد.
معصومه 35 ساله و اهل رفسنجان است، با گذشت بیش از 10 سال هنوز خیال میكند سه فرزندش زنده هستند، معصومه همسر و فرزندانش را در زلزله بم از دست داده است. بعد از زلزله برای كار و زندگی راهی كرمان میشود و اعتیاد، تحفه غم و تنهایی برای او بوده است.
زنان مهاجر در شیرآباد كم نیستند، زنانی كه قصههای مشابه، آنها را از تبریز، اصفهان و كرمان به زاهدان كشانده است، كمتر كسی مانند معصومه راحت صحبت میكند، تا میفهمند خبرنگارم دور میشوند و حتی برخی پرخاش هم میكنند.
** كریستال باارزشتر از فرزند
به دنبال مادر دو كودكی میگردم كه در حیاط آسایشگاه بازی میكردند، با كمك خانم پیركمالیان مرضیه راضی به صحبت میشود، 28 ساله است و به جز ابوالفضل هشت ساله و امیرحسین پنج ساله، فرزند نوجوانی هم دارد كه با مادربزرگش زندگی میكند. مرضیه چند سالی است كه اعتیاد دارد و یك سال است كه شوهر معتادش به جرم دزدی به زندان افتاده و وقتی طلبكاران اسباب زندگیشان را مصادره كردند او برای زندگی به اینجا پناه آورده است.
قیمت مصرف هر وعده كریستال در شیرآباد دو، سه هزار تومان بیشتر نیست و از حال و روز كودكان معلوم است كه مادر كریستال را به آنها ترجیح داده است، زنان این مركز همه از طبقه مرضیه نیستند، اما اعتیاد و طرد شدن از خانواده آنها را زیر یك سقف جمع كرده است.
معلمی كه پس از 17 سال تدریس در مدارس شهر به اینجا آمده یا خانمی كه در دانشگاه كتابدار بوده است یا دختری كه پدر و مادرش استاد دانشگاه هستند و به هیچ وجه حاضر به صحبت كردن نیست.
سكونت این زنان در اینجا خیلی بهت آور نیست وقتی كه بدانیم، 53 درصد معتادان در ایران در سازمانهای دولتی مشغول به كار هستند.
این خبری بود كه معاون ستاد مبارزه با مواد مخدر در فروردین ماه اعلام كرد، بهانه برای روی آوردن به شیشه كم نیست، زنانی كه به امید لاغری به شیشه متوسل میشوند و دانشجویانی كه برای بیدار ماندن در شبهای امتحان شیشه میكشند.
فقط كافی است پایشان به شیرآباد باز شود تا زندگی هر كدام داستان تلخی برای روزنامهها شود، یكی از اینها لیلا، دانشجوی شیرازی است، به قول خودش ساقی خوبی گیرش نیامده بوده.
براهویی میگوید موارد مرگ دختران جوانی كه برای تهیه مواد پایشان به شیرآباد باز شده است فراوان است، مشخص نیست این دختران جایی در آمار دولتی دارند یا نه.
**كودكی تاراج شده در بیانصافی زندگی
ابوالفضل و امیرحسین همچنان بیدارند، كنجكاو حضور ما هستند و فریادهای پیرزنی كه آنها را دعوت به خواب میكند را نمیشنوند، شاید دردناكترین فاجعه شیرآباد، همین كودكان باشند، كودكانی كه گرفتار هشتپای اعتیاد و فحشای والدینشان شدهاند. ابوالفضل آرزوهای زیادی دارد، محبتهای خانم پیركمالیان حالش را بهتر كرده است، حتی گاهی خانم پیركمالیان را مادر صدا میزند.
آرزوی ابوالفضل رفتن به بهزیستی است، بهزیستی تمام رویای این كودك است، جایی كه در تصورش میتواند درس بخواند، بازی كند، و وقتی بزرگ شد مامور (پلیس) شود. پیركمالیان میگوید برای تحویل دادن امیرحسین و ابوالفضل به بهزیستی درخواست دادهایم اما تاكنون بهزیستی از پذیرش این دو كودك خودداری كرده است.
پیركمالیان میگوید: 'اگر دولت به تشكلهای غیردولتی كمك كند، ما میتوانیم این مركز را گسترش دهیم و به درمان معتادان و زنان آسیب دیده بپردازیم.'
تقاضایی ندارد جز اندكی توجه و دلگرمی از سوی مسوولان و كمك نیروی انتظامی در تامین امنیت اینجا، مشكل بزرگ این آسایشگاه مشكلات درمانی زنان است، متاسفانه مراكز درمانی برای درمان این زنان همكاری نمیكنند و بدون دریافت هزینههایی كه از عهده مدیریت اینجا خارج است تن به درمان زنان نمیدهند.
براهویی میگوید: 'بلوار آزادی محل بسیاری از نهادهای مهم است، استانداری، آموزش و پرورش، دادگستری، مسجد جامع و... اما انتهایش شیرآباد است.' گلایهاش از مسوولان است از استاندار گرفته تا نمایندگان مجلس و شورای شهر، همه از فاجعه شیرآباد مطلع هستند.
** پایانی بر تكرار تراژدی حاشیه نشینی
از مركز بیرون میآیم، كبری پیرزنی مازندرانی كه سال هاست ساكن زاهدان است، بساطش را روبهروی در آسایشگاه پهن كرده و دراز كشیده، پیركمالیان میگوید: 'بیا داخل میخوام در را ببندم' كبری توجهی نمیكند، دراز كشیده و میزند زیر آوازی با لهجه شمالی.
چند متری از آسایشگاه دور میشویم و صدای آواز كبری تنها صدایی است كه در كوچه شنیده میشود، در مسیر بازگشت، بلوار آزادی در آرامش است و زنان سیاه پوش با كوله بار آشغالهایی كه از صبح جمع كردهاند راهی شمال شهر هستند، شهر خوابیده است اما زندگی در شیرآباد همچنان ادامه دارد.ك 1
2047/
مجله كاروانسرای سیستان و بلوچستان در شماره مهر 93، گزارشی به قلم 'زهرا روستا' با عنوان' زندگی در حاشیه شب' را منتشر كرد و در آن با تشریح عوامل بروز حاشیه نشینی در شیرآباد زاهدان، نسبت به گسترش این معضل هشدار داد .