به گزارش ايرنا، اين خاطره را عبدالحسين جلمباداني از دوستان شهيد نقل كرده و مي گويد: وقتي آقاي فرومندي در يكي از عمليات ها مجروح شده بود، براي ديدنش به منزلش رفتم. فرزند كوچك او داخل اتاق آمد كه از او در مورد پدرش سوال كردم به عكس روي تاقچه اشاره كرد و پدرش را كه در اتاق خوابيده بود نمي شناخت.
شهيد فرومندي با خنده گفت: اين بچه اصلا مرا نمي شناسد به خاطر اين كه من چندان به خانه نمي آيم كه من را ديده باشد.
محمد فرومندي در خرداد سال 1336 در شهر اسفراين از توابع خراسان (خراسان شمالي كنوني) چشم به جهان گشود و تحصيلات ابتدايي را در اين شهر گذراند.
هنوز 10 سال بيشتر نداشت كه سايه ﭘﺪر از سرش رفت. پدرش ﻣﺮدي زﺣﻤﺘﻜﺶ و ﻛﺸﺎورز ﺑﻮد و اواخر ﻋﻤﺮ را ﺑﻪ ﻛﺎرﮔﺮي در ﻛﺎرﺧﺎﻧﻪ ﭘﻨﺒﻪﭘﺎكﻛﻨﻰ ﮔﺬراﻧﺪه ﺑﻮد.
ﻣﺤﻤﺪ كه دومين فرزند خانواده بود از آن پس هم درس ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ و هم در اﻳﺎم ﺗﻌﻄﻴﻞ ﻛﺎرﮔﺮي ﻣﻰﻛﺮد ﺗـﺎ ﻛﻤـﻚ ﺧـﺮج ﺧـﺎﻧﻮاده ﺑﺎﺷـﺪ. ﮔـﺎﻫﻰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻣﻰﭼﺮاﻧﺪ و ﮔﺎﻫﻰ ﻣﺰارع ﻣﺮدم را آﺑﻴﺎري ﻣﻰﻛﺮد.
مادر شهيد نقل مي كند: ﭘﺸﺘﻜﺎر ﺧﻮﺑﻰ داﺷﺖ. كمتر ﺑﺎزي ﻣﻰﻛﺮد و ﺑﻴﺸﺘﺮ درس ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ. در ﻛﺎرﻫـﺎي ﻣﻨـﺰل هم ﻛﻤـﻚ كار بود. وﻗﺘﻰ ﻧﺎن ﻣﻰﭘﺨﺘﻢ، ﻫﻴﺰم ﺟﻤﻊ ﻣﻰﻛﺮد و ﺗﻨﻮر را داغ ﻣﻰﻛﺮد.
دوره دبيرستان را كه در سال 1355 تمام كرده بود ﮔﺮاﻳﺸ ﻬﺎي ﺿﺪ رژﻳﻢ در او ﺑﻪ وﺟﻮد آﻣﺪ و ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﻬﺎي ﻣﺨﻔﻰ ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ و ﺳﺎﻳﺮ ﺷﻬﺮﺳـﺘﺎﻧﻬﺎ داﺷﺖ. ﻛﺘﺎﺑﻬﺎي ﻣﻤﻨﻮع را ﻫﻢ ﺧﻮدش ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﻰﻛﺮد و ﻫﻢ ﺑﻴﻦ ﺟﻮاﻧﺎن ﺗﻮزﻳﻊ ﻣﻰﻛﺮد.
در ﺳﺎل 1358 ﺑﺎ ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺳﭙﺎه ﺳﺒﺰوار ﻋﻀﻮ ﺳﭙﺎه ﺷﺪ و در اوﻟﻴﻦ ﻣﺄﻣﻮريت راهي ﻛﺮدﺳـﺘﺎن ﺷـﺪ وي پس از مدتي ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺴوﻮل ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺳﭙﺎه ﺳﺒﺰوار و مسوول بسيج ﺳﺒﺰوار و آﻣﻮزش ﺳﭙﺎه ﺑﻪ ﻛﺎر ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ.
ﻫﻤﺮزﻣانش ﻣﻰﮔﻮيند: اوﻗﺎت ﻓﺮاﻏﺘﺶ را ﺑﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ و ﺗـﻼوت ﻗـﺮآن ﻣـﻰﮔﺬراﻧـﺪ و ﻧﻤـﺎز ﺷـﺒﺶ ﺗـﺮك ﻧﻤﻰﺷﺪ. ﺑﺴﻴﺎر ﺻﺎﺑﺮ ﺑﻮد و ﻫﻤﻮاره ﺑﺎ ﺣﺮﺑﻪ ﺻﺒﺮ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﻣﺸﻜﻼت ﻣﻰرﻓﺖ.
* ايوب جبهه ها
سردار فرومندي كه خودش را حول محور ولايت ساخته و هرگز در فراز و فرود هاي روزگار خودش را نباخت و در برابر مشكلات چنان صبور بود كه از همرزمان و دوستان خود ايوب و مرد بزرگ دفاع مقدس لقب گرفته بود.
شهيد فروندي همواره با بسيجيان حشر و نشر داشت تا آن ها را براي شهادت پرورش دهد و به شهادت رسيد قبل از اينكه شهيد شود، جبهه به جبهه، سنگر به سنگر چندين بار تمرين شهادت كرد.
گاه در مريوان كردستان، گاه در سوسنگرد، گاه در مهران، گاه در هور الهويزه، گاه در اسلكه البكر و العميه عراق، در بصره و فاو، زمين به زمين، آب به آب، دريا به دريا و زمان به زمان هر كجا بود سر به سجده مي گذاشت تا آسماني شود.
اهل صفا بود و آزاده و عارف به زمان خويش، باهوش و زيرك بود. آگاه به علوم نظامي بود در صحنه عمل و ايمان در اوج، او فانوسي بود نوراني براي كشتي هاي طوفان زده و قوت قلبي بود براي ايران و فرماندهان جنگ، چندان كه مرد بزرگ دفاع مقدس نام گرفت.
جنگ در كردستان:
با اوج گيري تحركات ضد انقلاب در كردستان عازم اين منطقه شد و بعد از 45 روز درگيري با ضد انقلاب با همرزمانش در كردستان همه به سلامتي به سبزوار برگشتند.
فرومندي اولين بار در آذر ماه 59 عازم جبهه جنوب - ارتفاعات الله اكبر- شد.
انگشت فرومندي قطع شد:
شهيد فرومندي آموزش نظامي مي داد در حين آموزش يك بمب دست ساز در دستش منفجر شد در اين حادثه انگشت سبابه دست راستش و دو ناخن وي قطع شد صورتش سوخت و چشمانش آسيب ديد.
عمليات ها:
فرومندي در عمليات هاي مسلم بن عقيل، والفجر مقدماتي، والفجر 1، 2، 3 و 4، خيبر، عاشورا، بدر، والفجر 8، كربلاي 1، كربلاي 4 و عمليات كربلاي 5 جانانه جنگيدند.
ﺳﺎل 1361 در ﻣﺮﺣﻠﻪ دوم ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻦ ﻋﻘﻴﻞ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺳﻮﻣﺎر اﻋﺰام ﺷﺪ، در اﺑﺘﺪا ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻋﻀﻮ واﺣﺪ ﻃﺮح و ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻟﺸﻜﺮ ﻇﻔﺮ ﺑﻪ ﻛﺎر ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ اما ﭘﺲ از آن ﺑﺮاي اﺟﺮاي عمليات واﻟﻔﺠﺮ ﻣﻘﺪﻣﺎﺗﻰ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ فكه اﻋﺰام ﺷﺪ و ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺴوﻮل ﻃﺮح و ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻟﺸﻜﺮ 5 ﻧﺼﺮ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ.
ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ 20 روز ﻗﺒﻞ از ﻋﻤﻠﻴﺎت، ﺑﺮاي ﻓﺮﻳﺐ دادن دﺷﻤﻦ، ﻣﺸﻐﻮل زدن ﻳﻚ ﺧﺎﻛﺮﻳﺰ اﻧﺤﺮاﻓﻰ در ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺷﺪﻧﺪ. در ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺳﻪ ﻛﻴﻠﻮﻣﺘﺮي دﺷﻤﻦ ﺑﻮدﻧﺪ و ﺑﺎران ﺧﻤﭙﺎره ﺑﺮ ﺳﺮﺷﺎن ﻣﻰﺑﺎرﻳﺪ.
ﻣﺤﻤﺪ، ﻣﺸﻐﻮل ﺑﺮرﺳﻰ دﺳﺘﮕﺎهﻫﺎ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺧﻤﭙﺎره اي در ﻧﺰديك ايشان ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ و ﺗﺮﻛﺶ آن ﺑﻪ ران راﺳﺘﺶ اﺻﺎﺑﺖ ﻛﺮد، او را اﺑﺘﺪا ﺑﻪ اورژاﻧﺲ و ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎن ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﺮدﻧﺪ اما بعد از چند روز استراحت دوباره به جبهه برگشت.
در عمليات واﻟﻔﺠﺮ 1 ﻛﻪ در ﺷﻤﺎل ﻓﻜﻪ اﻧﺠﺎم ﺷﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﻌﺎوﻧﺖ ﻃﺮح و ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻟﺸﻜﺮ 5 ﻧﺼﺮ ﻣﺸﻐﻮل ﺧﺪﻣﺖ ﺷﺪ.
در ﻋﻤﻠﻴﺎتهاي واﻟﻔﺠﺮ 2 و 3 ﻛﻪ ﻫﻤﺰﻣﺎن در ﭘﻴﺮاﻧﺸﻬﺮ و ﻣﻬﺮان ﺑﻪ اﻧﺠﺎم رﺳﻴﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺴﺌﻮل واﺣﺪ ﻃﺮح و ﻋﻤﻠﻴات ﺗﻴﭗ اﻣﺎم ﺻﺎدق(ع) ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮد.
در ﻋﻤﻠﻴﺎت واﻟﻔﺠﺮ 2 ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ در 500 ﻣﺘﺮي دﺷﻤﻦﻣﺸﻐﻮل زدن ﺧﺎﻛﺮﻳﺰ ﺑﻮد ﺗﺮﻛﺶ ﺧﻤﭙﺎره ﺑﻪ ﻛﺘﻒ راﺳﺘﺶ ﺑﺮﺧﻮرد ﻛﺮد، اﻣﺎ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻦﻗﺪرت زﻳﺎد ﻓﻘﻂ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺪﻧﺶ را ﺳﻮزاﻧﺪ.
* فرومندي از شگفتي هاي جنگ بود:
ستوان محمد كاظمي معاون گروهان 2 از گردان رسوال الله از لشكر 5 نصر مي گويد:
در عمليات والفجر 8، طولاني ترين نبرد دفاع مقدس صورت گرفت. در اين عمليات به دليل اهميت آن، لشكر توانمند 5 نصر سمت راست عمليات را بر عهده داشت و يكي از گردان هاي خط شكن، محمد فرومندي قائم مقام لشكر 5 نصر بود و عظمت ها آفريد.
زمان انجام عمليات والفجر 8 شد تا ساعت شروع عمليات تنها 18 لباس غواصي در دسترس بود. رزمندگان اسلام شش ماه تمام اين منطقه و تمام مواضع دشمن و قرارگاه هايش را به صورت شبانه روزي ارزيابي كرده بودند و براي انجام اين عمليات بايد از عرض رودخانه اروند عبور مي كردند و اين تعداد لباس غواصي نيز به دليل سيم هاي خاردار پاره شده بود، در حال آماده سازي عمليات بوديم كه به فضل الهي در لحظه شروع عمليات 100دست لباس غواصي رسيد كه ميان رزمندگان توزيع شد.
رزمنده ها براي رفتن آماده مي شدند كه به ناگاه باران رحمت الهي شروع به باريدن كرد و شدت آن به قدري بود كه سطح آب زلال اروند گل آلود شده بود.
رزمندگان نبرد سنگيني را در داخل نخلستان ها انجام دادند آنها توانستند با منهدم كردن سنگرها و ادوات نظامي مواضع پدافندي خود را تحكيم بخشند.
عمليات والجر 8 در طول مدت جنگ شايد بي نظيرترين عمليات از جهات مختلف بود.
از نظر كارشناسان بين المللي با وجود موانع طبيعي مثل رودخانه اروند و نهرهاي پراكنده و پوشش گياهي و نخلستان، موانع مصنوعي از قبيل سيم هاي خاردار چند رشته اي و مين هاي كاشته شده و همچنين سنگرهاي بتوني و مستحكم و سلاح هاي سنگين و نورافكن هاي كار گذاشته شده در لبه اروند، نيروهاي ايراني هرگز قادر به اين نبودند كه در اين قسمت عمليات انجام دهند.
عمليات گارد رياست جمهوري عراق يك حمله سنگين را براي عقب راندن نيروهاي ما انجام داد دشمن با لطف خداوند نيروهاي عراقي عقب رانده شدند.
آخرين ديدار به نقل از علي اكبر، برادر شهيد:
محمد به اسفراين آمد انگار نسيم كوي يار را استشمام كرده بود، به برادر بزرگ ترمان عيد محمد گفت: اگر من شهيد شدم مرا در سبزوار دفن كنيد چون زن و فرزندانم در آنجا هستند و حتي در وصيتنامه خود نيز به گلزار شهداي سبزوار اشاره كرده است.
اشرفي حسيني، مسوول حفاظت لشكر پنج نصر در خصوص نحوه شهادت سردار مي گويد: در عمليات كربلاي 5 باقر قاليباف فرمانده لشكر و فرومندي قائم مقام لشكر بودند.
در بيشتر سنگرهاي اين عمليات جنازه هاي شهدا بود كه فرومندي خواست تا نيروها سريع بيايند و شهداي مسير كانال را ببرند. خود از سنگر بيرون آمده و به محدوده خاكريز مي رود بعد در همين فاصله نگاه مي كرد كه ببيند يگان كجا مستقر است ناگهان صداي گلوله خمپاره توپ آمد وقتي خمپاره به سنگر خورد يك صداي مهيبي بلند شد و دود زيادي بالا آمد. موج انفجار درون قفسه سينه اش را پاره كرده بود كه در بيمارستان صحرايي تمام كرد و آخرين نغمه هايش اشهد ان لا اله الله بود.
ﻫﻤـﺮزﻣﺶ ﺑـﻪ ﻧﻘـﻞ از ﺳـﺮدار اﺣﻤـﺪي ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: در ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻰ ﻛﻪ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت ﺷﻬﻴﺪ ﻓﺮوﻣﻨﺪي ﺷﺪ، در ﮔﺮﻣﺎﮔﺮم ﻧﺒﺮد ﺗﻦ ﺑﻪ ﺗﻦ، ﺷـﻬﻴﺪ را دﻳﺪم ﻛﻪ ﺑﺎ ﭼﻬﺮه اي ﺑﺴﻴﺎر ﺑﺸّﺎش و ﻧﻮراﻧﻰ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﻢ ﻣﻰآﻳـﺪ. ﭘـﺎﻛﻴﺰﮔﻰ ﭼﻬـﺮهاش در آن ﺻـﺤﻨﻪ ﻧﺒـﺮد ﺑﺴﻴﺎر ﺷﮕﻔﺖاﻧﮕﻴﺰ ﺑﻮد، زﻳﺮا ﻣﻨﻄﻘﻪ رﻣﻠﻰ ﺑﻮد. ﭘﺮﺳﻴﺪم ﺑﺎ ﭼﻪ وﺳﻴﻠﻪاي آﻣﺪي؟ ﮔﻔﺖ: ﺑـﺎ ﻣﻮﺗﻮرﺳـﻴﻜﻠﺖ.
ﺗﻌﺠﺒﻢ از ﺷﺎداﺑﻰ و ﻧﻮراﻧﻴﺖ ﭼﻬﺮه اش ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﺪ. ﺑﺮاي ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ او را ﺗﺮك ﻛﺮدم. در ﺑﺎزﮔﺸﺖ دﻳـﺪم ﺑﺮ اﺛﺮاﺻﺎﺑﺖ ﺗﺮﻛﺶ ﺑﻪﺷﻬﺎدت رﺳﻴﺪه اﺳﺖ. ﺑﻌﺪ از ﺷﻬﺎدﺗﺶ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ: ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺎﺋﻢﻣﻘﺎم ﻟﺸﻜﺮ 5 ﻧﺼﺮ ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت ﻧﺮﺳﻴﺪ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪرﻳﺰ و ﻃﺮاّح ﺟﺒﻬﻪﻫﺎي ﺟﻨﮓ رﻓﺖ.
وصيتنامه:
به برادران پاسدارم مي گويم كه آنچه باعث عزت و عظمت شماست، حضورتان در جبهه هاست و آنچه وسيله عذاب وجدان و سرافكندگي شماست، عدم صبر و تحملتان بر مشكلات است.
به بستگانم وصيت مي كنم كه آنچه پيكرم به دستتان رسيد، در مزار شهداي سبزوار دفن كنيد و حيثيت الهي خودتان را لكه دار توقعات سياسي اجتماعي نكنيد. فقط به خدا بينديشيد و براي او كار كنيد و از او كمك بگيريد.
از سردار فرومندي چهار فرزند به يادگار مانده است. وي در ﻧﺎﻣﻪﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده اش ﻧﻮﺷﺘﻪ، خطاب به فرزندانش آورده است: ﻫﻮﺷﻴﺎر ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻛﻪ از ﻫﻤﺎن اول زﻧـﺪﮔﻰ، ﺷـﻨﺎﺧﺖ ﺧﻮدﺗـﺎن را در ﻳﻚ ﭼﻬﺎرﭼﻮﺑﻰ از ارزﺷﻬﺎي اﻟﻬﻰ و ﺧﺪاﻳﻰ ﻗﺮار دﻫﻴﺪ و ﺗﺎﺑﻊ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ دروﻧﻰ ﺧﻮد - وﺟﺪان - ﺑﺎﺷـﻴﺪ.
از ﮔﻨﺎﻫﺎن ﺻﻐﻴﺮه و ﻛﺒﻴﺮه ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻳﺪ ﻛﻪ از آﻧﻬﺎ ﺑﻰﻧﻴﺎزﻳﺪ و ﺗﻘﻮا ﭘﻴﺸﻪ ﻛﻨﻴـﺪ. در زﻧـﺪﮔﻰ و ﻧﺎﻣﻼﻳﻤـﺎت آن ﻓﻘﻂ رﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪا را در ﻧﻈﺮ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ وﻟﻮ رﺿﺎﻳﺖ دﻧﻴﺎ ﺣﺎﺻﻞ ﻧﺸﻮد. در ﺑﺮاﺑﺮ ﺗﻬﺪﻳﺪﻫﺎ و وﺣـﺸﺘﻬﺎ ﺑﺪاﻧﻴـﺪ ﻛﻪ اﻣﺎﻧﺘﻬﺎي ﺧﺪا ﺑﺮ زﻣﻴﻦ ﻫﺴﺘﻴﺪ و ﻣﺮگ آﺧﺮﻳﻦ درﺟﻪ ﺗﻬﺪﻳﺪ اﺳﺖ و ﻣﻮﻗﻌﻰ ﻣﻰﺗـﻮان آزاد، ﺷـﺮﻳﻒ زﻧﺪﮔﻰ ﻛﺮد ﻛﻪﻣﺴﺌﻠﻪ ﻣﺮگ ﺣﻞ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ.
پيكر مطهر شهيد فرومندي در 25 دي ماه سال 65 به خراسان رسيد روزي كه پيكر فرومندي را به خراسان آوردند. از مشهد به اسفراين و سپس به سبزوار بردند و پيكرش طبق وصيتش در گلزار شهداي سبزوار به خاك سپرده شد. ك/4
3007/5132
بجنورد - ايرنا - وقتي سردار شهيد محمد فرومندي، قائم مقام فرمانده لشكر 5 نصر را پس از يك مجروحيت شديد براي درمان به منزلش آورده بودند، پسر كوچكش او را نمي شناخت، چون مدتها بود كه پدر را نديده بود.