در اين گفت وگو مي خوانيم: موضوع حقوق شهروندي و توجه به فصل سوم قانون اساسي سالهاست كه مورد توجه رسانهها و كنشگران بوده و هست. در همين باره گفتوگويي با سعيد معيدفر، جامعه شناس، انجام دادهايم كه نقطهنظرات وي را در ادامه ميخوانيد:
**واژه «شهروند» و ارزشهاي شهروندي از چه زماني در كشور ما ظهور كرد. آيا «شهروند» مسئلهاي تعريفشده و نهادينه در جامعه است يا خير؟
بيش از 100 سال است كه ايران گامهايي را در مسير مدرنيتهشدن و گسترش شهرنشيني برداشته است. امروز تعداد شهرنشينان به 70 تا 80 درصد افزايش يافته. روند شهرنشينشدن ايرانيان با تغيير سكونتگاههايشان از روستانشيني به شهرنشيني همراه بوده است و «شهروندي» مختصاتي دارد كه به نظر ميرسد هنوز برخي از آن مختصات در جامعه محقق نشده است.
شهروندي سبكوسياق جديد زندگي اجتماعي در شهر و توابع آن است. افراد براساس قراردادها، قواعد، تعهدات و وظايفي كه برعهده ميگيرند حقوقي دارند كه بر مبناي آن ميتوانند ريشه و منيت داشته باشند. درست است كه امروزه عموم مردم در شهرها زندگي ميكنند و عنوان «شهروند» به آنها اطلاق ميشود، اما وظايف، قراردادها و اموري كه توسعه روابط بين شهرنشينان را موجب ميشود هنوز شكل نگرفته است. قالب زندگي تغيير كرده اما محتواي روابط، تعاملات و تعهدات متقابل بدون تغيير مانده است. امروز در شرايطي زندگي ميكنيم كه ميزان نارضايتي، خصوصاً درميان شهرنشينان، بالاست. يعني افراد از باهمبودن و همسايگي يكديگر لذت نميبرند.
حقوق و تكاليف متقابل مفقود شده است. در بسياري موارد احترام متقابل وجود ندارد. لذتنبردن از زندگي در شهرها ناشي از اين است كه رونما و پوسته زندگي مدرن را پيدا كردهايم و بهجاي گسترش روابط، اين دولتهاي بودهاند كه قدرتمند شدهاند. نهادهاي حكومتي و نهادهاي مديريتي شهريِ توسعه يافتهاند، اما آن نهادهاي اجتماعي كه بتوانند زمينه تعهد شهروندي را ايجاد كنند توسعه نيافتهاند. خلاء نهادهاي اجتماعي كه بتوانند باعث تعمير حقوق و تكاليف شهروندي شوند، در جامعه حس ميشود.
زماني كه از حقوق شهروندي صحبت ميكنيم، بهناچار تكاليف شهروندي نيز مطرح ميشود. چه حقوق شهروندي و چه تكاليف شهروندي امري اجباري و الزامآور نيست، بلكه امري دروني است. يعني زماني كه شهروند هستيم، در ذاتمان بايد حقوق ديگران را درك كنيم و به آن احترام بگذاريم و در عين حال طالب استيفاي حقوق خود نيز باشيم، زيرا اگر نسبت به هم احساس مسئوليت داشته باشيم، خودبهخود ميان كساني كه در يك مكان با هم زندگي ميكنند حقوق شهروندي نيز محقق ميشود.
در چنين شرايطي ديگر نياز نيست تا حاكميت حقوق شهرونديمان را تنظيم كند. قانون اساسي و قوانين كلان به اين معنا ديگر حائز اهميت نيستند، يعني بشر توسعهيافته در موقعيتي قرار ميگيرد كه فرايندهاي تعليموتربيتي و نهادهاي مختلف اجتماعي بهصورت داوطلبانه نقش حقوق شهروندي را در جامعه ايفا ميكند. به عبارت ديگر، حقوق شهروندي و تكاليف شهروندي امري نيست كه حاكميت آن را محقق كند، بلكه حاكميت براي تحقق اين حقوق بايد احاطه و سيطره خود را در جامعه كمتر كند. امروز از حقوق شهروندي صحبت ميشود، اما هر روز سيطره دولت بر مردم بيشتر ميشود و جنبههاي اجبارآميز زيستي تقويت ميشود. در چنين فضايي حقوق شهروندي رشد نميكند.
**به نظر شما آيا جامعه ايران يك جامعه حقوقـ محور است، يا تكليفـ محور؟ اين مسئله آيا دلايل جامعهشناختي دارد يا خير؟
من هميشه اين مثال را عنوان ميكنم: زماني كه در خانهاي اقتدار پدر زياد شود، به ميزاني است كه هيچ يك از افراد خانواده اختيار رفتارهايشان را نداشته باشند و صرفاً براساس اجبار با يكديگر زندگي كنند. در چنين شرايطي اعضاي اين خانواده درك مشخصي از زندگي مبتني بر مشاركت عمومي و متقابل نخواهند داشت، يعني همهچيز شكل الزام به خود ميگيرد.
بنابراين افراد رشد نميكنند و تربيت نميشوند. در جامعهاي كه اساس آن بر مشاركت و انتخاب آزادنه نباشد و افراد فرايندهاي تربيتي يا فرايند همكاري متقابل را بهصورت داوطلبانه دنبال نكنند، بسياري از افراد ابتكار عمل، همكاري و مشاركت نخواهند داشت. در چنين جامعهاي افراد در بسياري از زمينهها ناتوان و بعضاً وابسته هستند و به همان ميزاني كه وابستهاند، عمل و كنش فردي را نميآموزند و تجربه نميكنند. به نظر ميرسد جامعه چنين وضعيتي دارد.
در دنياي معاصر سيطره دولتها، بهويژه در عرصه عمومي، بهگونهاي بوده كه تجربه زندگي مدني و همكاري مدني محقق نشده است و به همان ميزان نيز احساس تكليف و مسئوليت در جامعه شكل نگرفته است، زيرا فرصت چنين كاري برايمان فراهم نبوده است و ميبايست بهصورتي الزامآور عمل ميكردهايم. پيش از ورود به دنياي مدرن اين فرصت در جامعه ما وجود داشت كه در اجتماعات پيشين با يكديگر همكاري داشته باشيم و نسبت به هم مسئولانه رفتار كنيم و بهعبارتي حقوق متقابل را نسبت به يكديگر رعايت كنيم. البته امروز هم در عرصههايي اين اتفاق ميافتد.
براي نمونه در يك خانواده ممكن است چنين فرصتهايي به وجود آيد. در عرصههاي محدود و در مقاطع زماني خاص ممكن است احساس مسئوليت متقابل شكل گيرد، اما در عرصههاي عمومي بهصورت روزمره بهقدري سيطره حاكميت فراوان است كه آدمهاي توانا تربيت نشدهاند. آدمهايي كه ابتكار عمل نداشته باشند و دستپرورده و وابسته به ديگري باشند نميتوانند به تعالي جامعه كمك كنند.
بنابراين جاي اينكه روي پاي خودمان بايستيم و به ديگران كمك كنيم، بيشتر نقش بچهاي نابالغ را پيدا كردهايم. جامعه هم نقش بچهاي نابالغ دارد كه به بزرگتر از خودش وابسته است و چون وابسته است انتظار هم دارد. بهعبارتي در گذشته چون در چنين موقعيتي قرار گرفتيهام اينگونه شكل گرفتهايم، من فكر ميكنم اين يكي از عوامل اصلي نهادينهنشدن موضوع و ارزشهاي «شهروندي» در جامعه است.
*منبع: روزنامه ستاره صبح؛ 1396،7،15
**گروه اطلاع رساني**2059**2002** انتشاردهنده: فاطمه قناد قرصي
تهران- ايرنا- روزنامه ستاره صبح در گفت وگويي با سعيد معيدفر جامعهشناس، نوشت: شهروندي سبكوسياق جديد زندگي اجتماعي در شهر و توابع آن است. افراد براساس قراردادها، قواعد، تعهدات و وظايفي كه برعهده ميگيرند حقوقي دارند كه بر مبناي آن ميتوانند ريشه و منيت داشته باشند.