مرد كمگوی سیاست، نامش در عمده «اولین«های حوادث بعد از پیروزی انقلاب ثبت و ضبط شده است؛ اولین تسخیر سفارتخانه بعد از انقلاب اسلامی، اولین اخراج یكی از مسئولان جمهوری اسلامی از كشوری دیگر به دلیل برگزاری پرشور اولین مراسم برائت از مشركین، اولین نظارت استصوابی، اولین انشعاب از تشكیلات روحانیان انقلابی، اولین روزنامه جنجالی كشور بعد از رحلت امام خمینی(ره) و... .
برای پذیرش گفتوگو درباره آیتالله هاشمی رفسنجانی پیششرط گذاشت كه این مصاحبه به تعریف و تمجید نگذرد. گفت آقای هاشمی از دنیا رفته، شما هم به دنبال بزرگداشت سالگردش هستید و من گزینه خوبی برای این مصاحبه نیستم. به او اطمینان دادم كه ما میدانیم به سراغ یكی از جدیترین منتقدان آیتالله هاشمی آمدهایم. گفتوگو را با بیان محسنات آیتالله هاشمی رفسنجانی آغاز كرد اما دیری نپایید كه حجم بالای اختلافات در بیانش بروز یافت و گاه به تندترین تعابیر درباره آن مرحوم كشیده شد.
با او وعده كرده بودم مصاحبه بهصورت كامل منتشر میشود. اما حاصل این گفتوگوی نزدیك به پنج ساعته، چیزی بالغ بر 18 هزار كلمه بود كه انتشار آن در مجال ویژهنامه دومین سالگرد آیتالله هاشمی نمیگنجید. یكسوم مصاحبه را در ویژهنامهای كه در مراسم روز پنجشنبه 20 دی ارائه شد، در اختیار خوانندگان قرار دادیم؛ اما مصاحبه كامل را در سه بخش تقدیم مخاطبان خبرگزاری جمهوری اسلامی و ایرناپلاس میكنیم:
**ابایی نداشت كه پای تفسیر من بنشیند
ایرناپلاس: از آغاز آشناییتان با آیتالله هاشمی رفسنجانی بگویید.
موسوی خویینی: اولین بار كه اسم ایشان را شنیدم در سال 1342 بود. تازه نهضت روحانیت شروع شده بود. برای ایذاء روحانیون و جلوگیری از مبارزاتشان، برخلاف قانون، طلاب را دستگیر كردند و به سربازخانهها بردند. در خیابانهای قم، هر جا طلبه جوانی را میدیدند میبردند. به حسب قانون طلاب از سربازی معاف بودند. سالانه یك كارت تحصیلی میدادند كه مدرك معافیت طلاب از سربازی بود. در آن زمان طلبههای بسیاری را گرفتند كه خبر آمد یكی از آنها «آشیخ اكبر هاشمی» بود. من تا پیش از آن فكر میكردم ایشان، شانزده هفده سال بیشتر ندارد اما بعد از دستگیریشان، پرسوجو كردم و معلوم شد چندین سال هم از ما بزرگتر است ولی چهرهاش نشان نمیداد. این ماجرا برای اولین بار نام آقای هاشمی را در سطح وسیعی سر زبانها انداخت. آن دستگیریها مدتی ادامه داشت تا اینكه احساس كردند این كارشان خیلی نتیجه مطلوبی ندارد. طلابی كه گرفته بودند، از آنجا كه اهل بیان بودند، سربازخانهها را هم به هم میریختند و در وفاداری سربازان به رژیم تردید ایجاد میكردند. لذا ماجرا را با دادن مرخصی و تعقیب نكردن طلاب سرباز، پایان دادند. این ماجرا سرآغاز شناخت من از اسم و آوازه آقای هاشمی بود.
آقای هاشمی یكی از پیشتازان نهضت روحانیون ویكی از اولین پا به ركابهای نهضت بود. جاذبه امام همه را به سمت خود میكشید؛ البته بودند كسانی كه با علما و مراجع دیگر مرتبط بودند ولی آنان كه به نهضت اعتقاد داشتند، جذب امام شدند. از جمله كسانی كه از همان اول ارتباطش با امام خیلی ارتباط نزدیك و خوبی بود، آقای هاشمی بود. ایشان خیلی زود از قم به تهران نقل مكان كرد. تا اینكه در سال 50، خود من هم از قم به تهران رفتم و همین مهاجرت، باعث ارتباط بیشتر من با ایشان شد.
یادم میآید شبهای شنبه، در مسجد جوزستانِ جماران یك بحث تفسیری را شروع كرده بودم. بعضی از این شبها، آقای هاشمی میآمد و پای این جلسات تفسیر مینشست. من بعدها از اینگونه روحیات، بسیار در آقای هاشمی دیدم. آقای هاشمی رفسنجانی همه چیز را در مسیر همان نهضتی كه به آن اعتقاد داشت میخواست و در این مسیر، به شأن خود خیلی اهمیت نمیداد و برایش مسئلهای نبود كه بیاید و پای صحبت من بنشیند. آقای هاشمی هم به لحاظ سن و سال از من بزرگتر بود و هم به لحاظ تحصیلات، هفت هشت سال از من جلوتر بود. در میان روحانیون معمول نیست كسی كه سطحش بالاتر و جلوتر است پای سخنرانی طلبهای بنشیند كه سطحش پایینتر است. ایشان احساس میكرد آن جلسات بحث تفسیری در مسیر تقویت نهضت روحانیت و درواقع تحكیم پایههای نظری مبارزه بود و از این جهت ابایی نداشت كه پای تفسیر من بنشیند و به این روش آن بحثها را تأیید كند. از همانجا ارتباط ما بیشتر شد. در مقطعی ایشان پیشنهاد كردند كه با هم یك كار مشتركی در زمینه تدوین تاریخ زندگانی ائمه شیعه علیهمالسلام انجام دهیم. مسجد جوزستان، دفتری داشت كه من گاهی قبل از نماز یك ساعتی آنجا مینشستم و افرادی كه قبل از نماز درباره مسائل شرعی یا مسائل نهضت كار داشتند به آن دفتر میآمدند. مسجد بود و كمتر محظورات امنیتی داشت، ساواك هم كمتر روی آن حساس بود. آقای هاشمی هم هر وقت لازم میشد، هفتهای یكی، دو، سه بار به آن دفتر میآمد. برای كار تدوین تاریخ زندگی ائمه، فهرست بیش از صد موضوع را فراهم كردیم. درواقع ایشان با همكاری مرحوم شهید بهشتی یا احتمالاً دیگر افراد، فهرست را تهیه كرده بودند. روحانیونی را برای همكاری انتخاب میكردیم و یك كتاب خاص را به هریك معرفی میكردیم تا بر اساس موضوعات این فهرست، فیشبرداری كنند. خیلی از این افراد در تبعید بودند، فهرست و كتاب را برایشان میبردیم، گاهی من میرفتم، گاهی آنها از تبعید مرخصیهای كوتاهی میگرفتند و به تهران میآمدند و در دفتر مسجد برایشان توضیح میدادیم. دفتر مسجد درواقع پایگاه این كار شده بود و محل نگهداری اسناد و مدارك آن بود. این كار سبب شد ارتباط من با آقای هاشمی رفسنجانی بیشتر شد.
سرنوشت نامعلوم كتابی درباره تاریخ زندگی ائمه
ایرناپلاس: به كجا انجامید؟
موسوی خویینی: پیش از پیروزی انقلاب یك مدت كه آقای هاشمی دستگیر شد، كار كُند شد ولی متوقف نشد چون معلوم بود چه كار باید بشود. آقایانی كه باید فیشبرداری میكردند میآمدند فیشها را میآوردند. گاهی با هم جلسه داشتیم، فیشها را میخواندیم تا ببینیم درست انجام شده یا نه و درست در همان موضوع است یا نه، و اصلاح میكردیم. اما خود من كه دستگیر شدم كار دیگر صددرصد متوقف شد. بعد از پیروزی انقلاب هم دیگر مجالی نبود، آنقدر كار زیاد بود كه وقتی برای كارهای پژوهشی و تألیف كتاب نبود.
الان دقیق یادم نیست ولی بعد از چند سال، آقای هاشمی دو سه نفر از دوستان قم را فرستادند كه آن كار را پیگیری كنند. فیشها را من در اختیار فرستادگان آقای هاشمی قرار دادم. خودم هم دو، سه جلسه قم رفتم و برایشان توضیح دادم تا آنها خوب در جریان روند كار قرار گیرند. آن كار بهطور كامل در اختیارشان بود. محل آن كار هم دفتر تبلیغات قم بود. اطلاع داشتم تا مدتی هم این كار انجام شد. گاهی میشنیدم آن كار ادامه دارد ولی نمیدانم آیا به نتیجهای رسید و به كتاب تبدیل شد یا نه. باید آقای هاشمی به این كار میرسید. من اطلاعی ندارم كه آن آقایان موفق شدند و كار نتیجه داد یا نه. پیش از پیروزی انقلاب افراد زیادی مانند آقایان ربانی املشی، صالحی نجفآبادی كه در تبعید بود، سیدمحمد خامنهای روی این موضوع همكاری كرده بودند.
بههر تقدیر، این مسائل و مسائل مربوط به نهضت سبب میشد من و آقای هاشمی گاهی همفكری و همكاری با هم داشته باشیم. گاهی من به كمك ایشان احتیاج داشتم و گاهی ایشان به من احتیاج داشت.
یك وقت ایشان و جمع دوستانشان مثل آقای بهشتی و آقای باهنر، در فكر این شدند كه در لبنان مجلهای منتشر كنیم كه مسائل سیاسی و قضایای مربوط به مبارزات ایران در این مجله اطلاعرسانی شود. لبنان دروازه خاورمیانه به سمت اروپا و دنیا بوده و هست. به نظر آن جمع رسید كه اگر این مجله در لبنان چاپ شود، خبرش به همه دنیا میرسد. اخبار مبارزات و مبارزان ایران بایكوت بود. در خود ایران كه اخبار نمیتوانست منتشر شود، رسانههای غربی هم از مبارزات ایران خشنود نبودند كه بخواهند اخبار آن را منعكس كنند. بر این اساس این دوستان به فكر چنین كاری افتادند. قرار شد من با كمك آقای هاشمی به لبنان بروم و با مرحوم آقاموسی صدر گفتوگو كنم. قرار شد جوری صحبت كنم كه مسئولیت مجله به عهده خود آقاموسی صدر باشد چون ایشان در لبنان و در بسیاری از كشورهای عربی شخصیت شناخته شده و معتبری بودند و اگر مسئولیت این مجله به عهده ایشان میبود خودبهخود عنوان ایشان برای آن مجله و بازنشر اخبار آن، تأثیر زیادی داشت.
اینكه میگویم با كمك ایشان، درواقع هم گرفتن گذرنامه با كمك ایشان بود، افرادی را داشت كه توصیه كرد و ما توانستیم به كمكشان، گذرنامه بگیریم، هم به لحاظ هزینه سفر كه اگر ایشان كمك نمیكرد برای من مشكل بود. پیش از سفر هم توصیههایی داشتند و نكاتی را گفتند. از این نوع كارهای مشترك هم گاهی اتفاق میافتاد. بعضی وقتها به افرادی كه در مسیر مبارزه بودند، كمكهایی میكردند. گاهی من به مبارزانی كه به خانوادههاشان دسترسی داشتم، پول را از ایشان میگرفتم و به آنها میرساندم. گاهی هم پولی دست من میآمد و كسی را نداشتم، به دست آقای هاشمی میرساندم، میدانستم كه ایشان با خانوادههایی كه شوهر یا فردی از آنها مخفی شده یا به زندان افتادهاند، مرتبط است. آقای هاشمی یكی از كسانی بود كه در این زمینه خیلی فعال بود. من خیلی نمیدانم از كجا ولی یك تمكن مالی هم داشت. آن زمان همه نسبت به هم اینطور بودند كه چیزهایی را كه نباید بدانیم از همدیگر نمیپرسیدیم كه اگر یك وقت دستگیر شدیم در بازجوییها مجبور نباشیم آن اطلاعات را لو دهیم. الان هم شما هرچه بپرسید، نمیدانم آقای هاشمی از كجا این پولها را تهیه میكرد. ولی میدانستم یك فرد شناخته شده متمكن است. ممكن است برخی متمكنان كه میدانستند ایشان در مسیر مبارزه است، به او پول میرساندند؛ كما اینكه در اندازه كمتر به خود من هم میدادند ولی ایشان در یك سطح وسیعتری ارتباط داشت.
نوع همكاریهایمان ادامه پیدا كرد تا به زندان رسیدیم، آنجا هم روابطمان با هم خیلی خوب بود. آقای هاشمی قبل از آخرین دستگیریاش، سفری به آمریكا و اروپا رفت تا اختلافات انجمنهای اسلامی و دانشجویان ایرانی خارج از كشور را حل و فصل كند. مبارزان در داخل كشور از آنجا كه سایه ساواك را همه جا میدیدند، با هم صمیمی بودند ولی در خارج از كشور، طبیعت فضای آزاد، آنها را دستهدسته كرده بود. از این رو بود كه ساواك دانشجویان ایرانی خارج از كشور را بهخوبی كنترل میكرد. ایشان سفری به اروپا و آمریكا داشت تا بهعنوان پیشكسوت و بزرگتر با دانشجویان صحبت كند. قبولش داشتند، روحانی هم بود و میتوانست مؤثر باشد. پنج، شش ماهی آنجا بود. در پایان سفرش، متوجه شدیم كه ساواك میخواهد ایشان را دستگیر كند، لذا پیغام دادیم كه اگر بیایی شما را میگیرند. با وجود این، بعد از مدتی دیدیم كه به ایران برگشت. بهمحض اینكه به خانه رسید دستگیرش كردند. من كه رفتم زندان از ایشان پرسیدم ما كه پیغام دادیم كه اگر بیایید شما را میگیرند، چرا برگشتید؟، گفت: شش سال در زندان باشی بهتر از این است كه شش ماه در اروپا یا آمریكا با این اختلافات زندگی كنی. معلوم میشد آنجا سروكله زدن با دانشجوها و افرادی كه در نهضت بودند، او را خسته كرده بود.
این نكته را هم باید بگویم كه آقای هاشمی اساساً رفتن به خارج از كشور را برای مبارزه درست نمیدانست و قبول نداشت كه كسی برای ادامه مبارزه از ایران برود. همیشه میگفت مبارزه همین جاست.
ایرناپلاس: به سفرتان به لبنان اشاره كردید. اینطور كه برخی میگویند گویا امام موسی صدر، در آن زمان بر سر شیوه مبارزه با مبارزان ایرانی اختلاف دیدگاه داشته، شما چنین برداشتی داشتید؟
قدری از آن سفر بگویید.
موسوی خویینی: مرحوم آقاموسی صدر، تا آنجا كه رفتار ظاهریاش نشان میداد، هیچ نوعی همراهی با انقلاب نداشت. به نظرم میآید كه اساساً در آن زمان ایشان نظرش این نبوده كه نهضتی كه در ایران شروع شده به یك نتیجه خاصی میتواند برسد.
من وقتی به لبنان رفتم، طبق راهنماییهای آقای هاشمی، قرار بود بروم مرحوم چمران را اول پیدا كنم و بعد توسط ایشان با آقاموسی صدر ملاقات كنم. چون آقاموسی كه من را نمیشناخت، من هم ایشان را ندیده بودم. آقای چمران را با رمز و علامت پیدا كردم چون او هم بهنوعی زندگی نیمهمخفی در لبنان داشت. به اتفاق آقای چمران به دفتر آقاموسی رفتیم تا با ایشان ملاقات كنیم. وقتی رسیدیم، قبل از ورود به دفتر، آقای چمران گفت مراقب باشید رئیس دفتر آقاموسی متوجه نشود شما چه كسی هستید و برای چه آمدهاید. پرسیدم چرا، گفت چون ساواكی است. تعجب كردم كه آقای صدر چرا یك ساواكی را بهعنوان رئیس دفتر گذاشته است. آقای چمران گفت رژیم ایران اگر یك عامل اینجا داشته باشد، مطمئن میشود كه ما اینجا كار خاصی علیه رژیم ایران نمیكنیم. طبعی این حتی اگر یك تاكتیك هم بود اما برای كسانی كه دستی در نهضت و مبارزه داشتند پسندیده نبود چرا كه دفتر كار جایی است كه همه اطلاعات، نامهها و رفتوآمدها در آنجاست.
قبل از آنكه برویم به اتاق آقای صدر، در همان دفتر با آقای چمران گفتوگو كردیم. ایشان میگفت اصلاً این كاری كه در ایران شروع شده، اشتباه است و شما بیخود وقت خود را صرف این نهضت میكنید.
**نگاه چمران به انقلاب
ایرناپلاس: چه سالی بود؟
موسوی خویینی: فكر میكنم سال 53 یا 54 بود.
از آقای چمران پرسیدم چطور؟، گفت كار شما اصلاً نتیجه ندارد، اصل كار اینجا در لبنان است و كاری كه آقاموسی میكند، اصل است. اگر این به نتیجه برسد و ما در اینجا موفق شویم، خودبهخود مسئله ایران هم حل میشود. اگر اینجا درست نشود، آن هم به نتیجه نمیرسد. با شنیدن این جملات برای من خیلی عجیب شد كه من چرا اینجا آمدم و سخن گفتن با كسی كه اینقدر تفاوت فكری با آقای هاشمی و دوستانشان و بنده داشت، چه فایدهای میتوانست داشته باشد؟
آقای چمران بهصورت كامل بر نظر خود بود. آقاموسی صدر در نظر مرحوم چمران بسیار باعظمت و شخصیت بزرگی بود و امام خمینی(ره (را در كنار آقای صدر یك فرد درجه دوم محسوب میكرد. اعتقادش این بود كه شخص اول در دنیای اسلام آقای صدر است. در آنجا زیر چتر آقای صدر در بعلبك، به بچههای لبنان آموزش میداد و مبارزه آینده با صهیونیستها را ساماندهی میكرد.
ایرناپلاس: گویا امام موسی صدر در سفر به ایران به اصرار شهید بهشتی و شهید مطهری با شاه هم ملاقات داشته، آن ملاقات گویا به آزادی آقای هاشمی رفسنجانی از زندان منجر میشود؟
موسوی خویینی: در سال 50، اولین گروه رهبران مجاهدین خلق از قبیل حنیفنژاد و بدیعزادگان و غیره دستگیر شده بودند. این دستگیری مجاهدین خلق را بهعنوان یك گروه اسلامی مسلح مخفی پرآوازه كرد. قبل از آن هرچه شنیده میشد، چریكهای فدایی، كمونیستها و غیره بودند. چند نفر از دستگیرشدگان مجاهدین خلق در دادگاه محكوم به اعدام شدند، حوزه قم و طلاب و كسانی كه به نهضت علاقهمند بودند خیلی تلاش كردند كه از اعدام اینها جلوگیری شود. تفاوت زمانه اینجا معلوم میشود. امروز میبینید كه درباره حمایتكنندگان از مجاهدین خلق در آن روزها چگونه قضاوت میشود و این را بهعنوان نقطهضعف مطرح میكنند. در حالی كه در میان كسانی كه آن زمان از مجاهدین خلق حمایت كردند، افراد سنتی حوزوی هم مثل آقای آذری قمی هم بودند. یعنی فضلایی از قبیل آذری قمی كه خیلی هم سنتی و پایبند به معیارهای سنتی فقهی بود، از اینها حمایت میكرد چون مجاهدین خلق در نظر فضلای علاقهمند به نهضت در آن زمان مهم بودند. همه راه افتاده بودند به خانه مراجع میرفتند تا آنها واسطهای بفرستند و شاه را از اعدام اینها منصرف كنند. ما خودمان گروهی به تهران آمدیم و نزد برخی مراجع از جمله مرحوم آیتالله خوانساری رفتیم. چون رژیم روی ایشان حساسیت خاصی نداشت. از ایشان خواستیم واسطه شود كه اینها اعدام نشوند. آن زمان، مجاهدین خلق آنقدر مقبولیت و محبوبیت داشتند كه بخشی از حوزه به خاطرشان به منزل مراجع میرفتند. در همین زمان آقاموسی صدر به ایران آمد. اصلاً اصل سفر برای چه بود، نمیدانم. شنیدیم ایشان به ملاقات شاه رفته است. این البته برای علاقهمندان به نهضت خیلی بد و عجیب بود. ملاقات با شاه فینفسه كافی بود تا یك فرد را بدنام كند. بههرحال گفتند آقاموسی در لبنان مشكلاتی دارد، شاه هم در لبنان نفوذ دارد، واقعاً هم همینطور بود نفوذ داشت، هر كشوری سعی میكرد در لبنان پایگاه نفوذی داشته باشند و این پایگاه بسته به میزان پولی بود كه در لبنان خرج میكرد. آقاموسی هم برای مسائل لبنان، صلاح دیده بود با شاه ملاقاتی داشته باشد. شاه هم بدش نمیآمد در آن شرایط با یك روحانی نامدار در منطقه دیدار كند. البته آقاموسی در ایران خیلی شناخته شده نبود و فقط حوزویها ایشان را میشناختند؛ اما در خارج از ایران، هم با حافظ اسد ارتباط داشت، هم در لبنان پایگاه جدی و محكمی داشت، هم با ملك عبدالله و پادشاه مراكش ارتباطات خوبی داشت. برای شاه ملاقات با چنین روحانیای اهمیت داشت. اما برای ما خیلی عجیب بود و مرتب سؤال میكردیم. گفتند قرار بوده ایشان در این ملاقات از شاه بخواهد اعضای مجاهدین خلق را اعدام نكند. در آن شرایط كمتر روحانی غیروابسته به حكومت حاضر میشد با شاه ملاقات كند. اما آقاموسی از آنجا كه مسئله نهضت برایش اهمیت چندانی نداشت، این دیدار را انجام داد. این دیدار البته نتیجهای درباره مجاهدین خلق نداشت.
ایرناپلاس: درباره انتشار آن مجله در لبنان با آقاموسی به نتیجه رسیدید؟
موسوی خویینی: خیر. در دیداری كه با آقاموسی داشتم، هرچه تلاش كردم بههیچوجه نتوانستم در این باره با ایشان به نتیجه برسم. قرار بود اصلاً مجله به نام ایشان باشد، هزینهاش را هم ما میدادیم، درباره انتشار مطالب هم همه اختیارات دست ایشان بود، حتی نمیخواستیم علیه رژیم ایران مقالاتی چاپ كنیم. تنها مطالبه ما این بود كه یك مجله معتبری منتشر شود كه هفتهای یكبار اخبار مبارزات و مبارزان ایران در آن درج شود. ایشان گفت من علاقهمندم كه مجلهای منتشر كنم، در این باره از من درخواست هم میشود ولی با این حال زیر بار این همكاری نرفت شاید هم به این دلیل كه با مبارزات جاری در ایران موافق نبود.
ایرناپلاس: یعنی برای انجام این سفر، شناخت قبلی از ایشان نبود؟ آقای هاشمی و شهید بهشتی، از دیدگاههای امام موسی صدر اطلاع نداشتند؟
موسوی خویینی: مرحوم بهشتی از دوستان قدیم آقاموسی در قم بود و ایشان را كاملاً میشناخت. طلاب علاقهمند به امام خمینی هم كه از نجف به لبنان رفته بودند، تعدادشان كم نبود و از طریق آنها هم حتماً اطلاعاتی دریافت شده بود كه آقاموسی چه دیدگاهی دارد ولی واقعاً تصور نمیشد كه آقاموسی این حد همكاری را هم نپذیرد. درواقع ایشان فكر میكرد این كار در مسیر راهی كه او برگزیده، مضر است. شاید اگر آقاموسی هم پیشنهادی را به ما میداد كه با مسیر مبارزات ما در داخل ایران همخوانی نداشت، نمیپذیرفتیم، بخصوص افرادی مثل آقای هاشمی كه هر مسئله و كاری را در مسیر نهضت ارزیابی میكرد.
با این حال فكر میكنم آقای هاشمی و دیگر دوستانشان، مثل آقای بهشتی به این مقدار همكاری از سوی آقاموسی امیدوار بودند كه خوب متأسفانه نشد. حتی یادم هست كه گفته بودند شاید فلانی (یعنی من) نتوانسته با ایشان تفاهم كند. گفتم فرد دیگری برود شاید موفق شود. ولی من مطمئن بودم مشكل آقاموسی در شیوه گفتار نبود، ایشان خودش به یك اصولی پایبند بود كه نمیخواست آن را كنار بگذارد و به نظرش، آنچه ما از ایران دنبالش بودیم، با این اصول در تعارض بود. حتی یادم هست كه آقای چمران وقتی نهضت پیروز شد و امام به ایران آمد، به فاصله یك هفته به لبنان برگشت. من اطلاع داشتم كه نرفته كه دوباره بازگردد. اما بعد از مدت كوتاهی، امام خمینی برای ایشان پیام فرستاد كه بیا ایران كارت داریم. آن زمان، آقاموسی هم دیگر نبود و مشخص نبود شهید چمران اگر در لبنان بماند چقدر مؤثر خواهد بود.
**جلوی صف میایستاد و از تهمتها و فحاشیها هراسی نداشت
ایرناپلاس: شما، هم در مبارزات بودید، هم بعد از انقلاب در مقاطع مختلف با آقای هاشمی حشر و نشر داشتید. دریافت شما از شخصیت مبارزاتی و سیاسی آقای هاشمی چه بود؟
موسوی خویینی: ایشان قطعاً بین مبارزان و روحانیون، از چهرههای پیشتاز و مؤثر بود. بعد از امام خمینی(ره)، اگر از مرحوم آقای منتظری بگذریم كه در تأثیرگذاری بین روحانیون نفر اول بود، آقای هاشمی قطعاً دومین فرد بعد از آقای منتظری در قم و تهران و بسیاری از شهرها بود. در شرایطی كه امام در قم نبود، برجستهترین روحانی مبارز و معتقد به مبارزه كه به لحاظ علمی در سطح عالی حوزه حضور داشت، آقای منتظری بود. هم مورد تأیید امام بود و هم حوزه او را بهعنوان یك شخصیت علمی در سطح عالی قبول داشت. از ایشان كه بگذریم زیاد بودند روحانیونی مثل آقایان: مرحوم ربانی شیرازی، ربانی املشی، سید حسن طاهری ، آذری ، مروارید — اسامی اكثرشان الآن در خاطرم نیست — و تعداد بسیار زیادی كه به درجات مختلف فعال بودند ولی آقای هاشمی بین اینها یك برجستگی دیگری داشت. برای همه آنها، نهضت اشتغال ذهنی دوم یا چندمشان بود و مسئله اولشان درس و بحث بود اما آقای هاشمی درگیری ذهنی و اشتغال اولش مسئله مبارزه بود برای همین هم پرجنب و جوشتر از دیگران بود و هم دیگران را به كار وامیداشت. مجلهای به نام مكتب تشیع راه انداخت و یك عده را وادار كرد از طریق آن مجله وارد مباحث نهضت شدند. آقای هاشمی به دلیل همین خصوصیت، خیلی جاها منشأ حركت دیگران میشد. روحانیون دیگر هم بودند كه اهل مبارزه بودند و با صداقت و شجاع هم بودند و مؤثر هم بودند، اما خیلی منشأ تحرك افراد و گروههای دیگر نمیشدند. آقای هاشمی، این ویژگی را داشت. ارتباطات خوبی هم با نسل جوان دانشگاهی داشت. با مبارزان مسلح هم مرتبط بود كه كار خطرناكی بود. آنها مخفی بودند ولی جرأت میخواست كه كسی با یك زندگی آشكار با اینها مرتبط شود. كافی بود یكی از اینها دستگیر شود و در بازجوییها لو بدهد.
آقای هاشمی در مسئله نهضت و مبارزه تا جایی كه من اطلاع داشتم، از فعالترین و مؤثرترین افراد بود و خودبهخود نام و آوازه او بیش از سایرین به گوش میرسید. دیگران هم بودند در جاهای دیگر، تهران و قم و شهرستانهای دیگر ولی كسی كه نهضت برایش دغدغه اصلی و اول بود، آقای هاشمی رفسنجانی بود.
**نهضت و حكومت دو اصل غیرقابل تعویض برایش بود
این اولویت تا آخر عمر آقای هاشمی برایش وجود داشت، تا پیش از انقلاب به نام «نهضت» و بعد از انقلاب به نام «جمهوری اسلامی». یعنی بعد از پیروزی انقلاب، جمهوری اسلامی و حكومت در نظر ایشان یك اصل غیرقابل تعویض با هر موضوع دیگری بود. همهِ وقت، عمر و تلاشش را برای همین مسئله گذاشت.
آقای هاشمی خاطرهای از گذشته داشت كه او را در این دغدغه مصممتر میكرد. بر اساس مطالعات و تجربه شخصیاش، میگفت همیشه در نهضتها تا جایی كه مبارزه هست، روحانیون جلودار و پیشتازند و همه به آنها نیاز دارند، تا روحانی نباشد مردم خیلی حاضر نمیشوند جلو بیایند؛ ولی بعد كه نهضتها به ثمر میرسند، روحانیون دیگر هیچكاره میشوند گویی از ابتدا آنها نبودهاند. در ماجرای مشروطه هم، در نهایت شد آنچه همه دیدند.
آقای هاشمی بعد از پیروزی انقلاب این دغدغه، بسیار ذهنش را درگیر خود كرده بود. میگفت مردم به حرف روحانیون به صحنه آمدند، كشته دادند و مصیبت دیدند نه به خاطر سخن یك رجل سیاسی محض كه رنگ و بوی مذهب و دین ندارد. مردم به حرف یك مرجع تقلید آمدند و نهضت با نفس یك مرجع تقلید به اینجا رسیده است. ایشان خیلی نگران بود كه اگر ما غفلت كنیم باز هم همان داستانهای تاریخی تكرار میشود. خواهند گفت خوب تا حالا بودید و نهضت را پیش بردید، دستتان درد نكند، بروید كنار ما هستیم.
یادم هست، مرحوم بازرگان در همان ایام دولت موقت در یكی از صحبتهایش گفت خوب امام تشریف میبرند قم، مشغول هدایت و درس میشوند ما هم اینجا كشور را اداره میكنیم. هر وقت لازم شد میرویم خدمتشان، ما را راهنمایی میفرمایند — قریب به این مضمون — ببینید این را فردی مثل بازرگان گفته است كه صبغه و سابقهاش دینی و مذهبی بود و حتماً از یك مرجعی تقلید میكرد. وقتی كسی مثل بازرگان چنین حرفی را میزند، امثال آقای هاشمی احساس خطر میكنند و میگفتند اگر دیر بجنبیم، میگویند شما بروید قم درستان را بدهید ما هم مملكت را اداره میكنیم. نكند اصلاً ورق برگردد. ایشان معتقد بود اگر ورق برگردد و مردم احساس كنند كه روحانیون كنار رفتهاند، ممكن است صحنه را رها كنند. بعد از پیروزی اوضاع به نحوی بود كه نیاز بود مردم هر روز در خیابان باشند و اگر نبودند هر لحظه ممكن بود اتفاق بدی برای انقلاب بیفتد.
**این نگاه و تأكید دغدغهمند آقای هاشمی، هم جنبه و نتیجه مثبت داشت و هم جنبه و نتیجه منفی.
مثبتش این بود كه محكم پای این قضیه ایستاد و با هیچكس رودربایستی نكرد. اگر بعضی دوستان ایشان ملاحظه میكردند، آقای هاشمی برایش این مهم بود كه اگر محكم نگیریم كار از دست درمیرود. برای همین صف جلو میایستاد و از هجمهها و فحاشیها و خطرها هراسی نداشت و بیش از همه هم مورد هجمه قرار میگرفت، از ابتدای نهضت تا پایان عمر، نگاهش این نبود كه به كارهایم برسم اگر وقت اضافه آمد به نهضت و انقلاب و نظام هم میرسم. احتمالاً ایشان از زمان مصدق هم در مبارزات بوده است. من آن زمان كمسن بودم.
با همه وجود به نهضت روحانیت اعتقاد داشت آن هم به رهبری فردی كه همه جور او را قبول داشت؛ هم به لحاظ دینی و هم به لحاظ سیاسی او را هوشمند و یك روحانی سیاستورز و سیاستمدار میدانست؛ لذا با اطمینان راه را ادامه میداد. از خطرها نمیترسید و هرگز در این باور و اعتقاد دچار تزلزل نشد. بعد از پیروزی انقلاب هم كه در آن وانفسای بههمریختگی اوضاع، یكباره همه مشكلات اداره كشور روی سر امام و یاران امام ریخت، باز با همین نگاه، پابهركاب بود و جمهوری اسلامی و نظام برایش یك اصل غیرقابل تعویض با هر چیزي بود. لحظهای كار برای انقلاب را رها نكرد.
ادامه دارد...
گفتوگو از سمیه عظیمی
**اداره كل اخبار چندرسانهای**ایرناپلاس**
هاشمی رفسنجانی به روایت منتقد دیرین- بخش نخست
موسوی خوئینی :هاشمی جلو صف میایستاد و از فحاشیها هراس نداشت
۲۲ دی ۱۳۹۷، ۱۵:۴۱
کد خبر:
83167769
تهران- ایرناپلاس- نامش را همواره آیتالله سیدمحمد موسویخویینیها شنیده بودم، جستوجوی گوگل هم همین نام را برای او نشان میدهد. اما همین كه ابتدای مصاحبه، شهرت «موسوی خویینیها» را بر زبان آوردم، عنوان كرد كه من «ها» ندارم و «موسوی خویینی» هستم. اینطور كه میگفت «موسوی خویینیها» بوده، اما «ها» را از نام خانوادگیشان حذف كرده است.