ماحصل یك زندگی ناسالم و پر از حاشیه، فرزندانی هستند كه آینده درخشانی نخواهند داشت و زندگی روی خوش به آنها نشان نمی دهد. زهرا 43 ساله یكی از این همین بچه ها است. وقتی قرار است از گذشته و خانواده حرف بزند اسلایدهای زندگی اش با این كلیدواژه ها گره می خورد. «پدر و مادر معتاد، برادر زورگو، دعوا و كتك كاری های پی در پی، ازدواج در 14 سالگی، طلاق و كودكی كه هرگز ندید...».
امروز به این دلیل سراغ زهرا رفتیم كه ماحصل كودك همسری است. او ازدواج را در 14 سالگی تجربه كرد اما از همان ابتدا با دروغ و شكست های سنگین در زندگی مواجه شد. او در گفت و گو با خبرنگار اجتماعی ایرنا، از كودك همسری به عنوان «فاجعه» یاد می كند و معتقد است اگر خانواده سالمی داشت هیچ وقت مجبور به تحمل این زندگی نبود.
ایرنا: زهرا كمی از خودت بگو؟ در چه خانواده ای بزرگ شده ای؟
زهرا: 43 سال دارم. دو برادر و دو خواهر داشتم. از آن زمان كه چشم باز كردم پدر و مادرم هر دو معتاد به هروئین بودند. فضای خانه جای امنی نبود. هر روز شاهد دعوا و كتك كاری در خانه بودیم. برادر بزرگترم هم خیلی زورگو بود و حضورش در خانه به اختلاف و درگیری ها دامن می زد. حس خوبی نداشتیم و همگی ما برای فرار از جو خانه مجبور بودیم ازدواج كنیم.
ایرنا: چه زمان ازدواج كردی؟
زهرا: 14 سالم بود كه ازدواج كردم. آن زمان البته درس می خواندم و با وجود فضای مسموم خانه نمرات بالایی می گرفتم. استعدادم در درس خیلی خوب بود. دلم می خواست در آینده فرد مفیدی شوم اما همان زمان برایم خواستگار آمد. با اصرارهای مادرم و فشارهای خانواده در نهایت پای سفره عقد نشستم. با مردی كه یكی از همشهریانمان بود اما به خوبی او را نمی شناختیم. آن مرد 650 هزار تومان به ازای جهیزیه به پدر و مادرم داد و من با لباس های تنم به خانه بخت رفتم.
ایرنا: بعد چه شد؟ مخالفتی نكردی؟ از زندگی ات راضی بودی؟
زهرا: من خیلی سنم كم بود. اصلا دركی از ازدواج نداشتم. بیشتر از همه مادرم باعث ازدواجم شد. اگر آنها خواستگار را به خانه راه نمی دادند یا پول نمی گرفتند، من هم ازدواج نمی كردم. داشتم درس می خواندم و اصلا نمی دانستم شوهر یعنی چه. از زندگی ام راضی نبودم. آن آقا 10 سالم از خودم بزرگتر بود. سال ها در آلمان زندگی می كرد و وقتی به خواستگاری من آمد، گفتند قرار است مرا همراه خود به آلمان ببرد. حتی گفته بود اجازه می دهد درس بخوانم و حمایتم می كند. اما وقتی ازدواج كردیم، در خانه مادرش در یكی از شهرستان های جنوبی كشور ساكن شدیم. 5 ماه از زندگی مان نگذشته بود كه ناپدید شد. بعدها فهمیدم به آلمان رفته است. خانواده اش به دروغ از من خواستند پاسپورت بگیرم تا مرا پیش او بفرستند. همراه پدرم به دنبال پاسپورت رفتم اما فهمیدیم ممنوع الخروج است. به خاطر سن پایین به من هم پاسپورت ندادند. كمی كه تحقیق كردیم متوجه شدیم او در ایران زن و دو فرزند داشته. بعد به آلمان رفته و آنجا نیز یك زن آلمانی اختیار كرده بود و در حقیقت من سومین زن او بودم. به خاطر شكایت های همسر اولش هم ممنوع الخروج شد اما توانسته بود خودش را به آلمان برساند.
ایرنا: تو چه كردی؟ عكس العمل خانواده ات چه بود؟
زهرا: من سنم كم بود. هیچ چیز سرم نمی شد. فقط به خاطر زندگی سیاهم گریه می كردم. مدتی در خانه مادر همسرم بودم كه فهمدیم حامله هستم. در این مدت كه در انتظار بازگشت همسرم بودم فرزندم به دنیا آمد. یك سالش شده بود كه پدرم به دنبالم آمد. آنها دیگر اجازه ندادند من در آن خانه بمانم. حتی نگذاشتند پسرم را با خودم به تهران بیاورم. او آنجا ماند و من با چشم گریان به خانه پدری برگشتم.
ایرنا: از پسرت خبر نداری؟
زهرا: نه. خانواده ام اجازه نمی دادند من به شهرستان و دنبال پسرم بروم. حتی مادر شوهرم به من گفت كه پدرش او را به آلمان برده است. راست و دروغش را نمی دانم اما از آن زمان تاكنون دیگر هیچ وقت پسرم را ندیدم.
ایرنا: بعد از آن چه شد؟
زهرا: چند سال در خانه پدرم بودم. خواهر كوچكم هم با پسرعموی معتادم ازدواج كرد و برای زندگی به شهرستان رفت. خواهر بزرگم هم از شوهرش جدا شد و او نیز به خانه پدری ام برگشت. دچار بیماری روحی و روانی و چندبار در خیابان گم شده بود. خودم غیابی طلاق گرفتم تا اینكه در این اوضاع احوال بد خانه، پدرم فوت شد. او كه رفت، برادر بزرگم فرمانروایی اش را در خانه شروع كرد. خون همگی مان را در شیشه كرده بود. مدام درگیری و مشاجره. حیاط خانه را اتاق زده بود و به مردان مجرد اجاره می داد. عراقی، افغانی، ایرانی. از آن طرف اجازه نمی داد ما نفس بكشیم. حق بیرون رفتن از خانه را نداشتیم و او مدام با خواهر بزرگم درگیر می شد. اجازه نمی داد او به دیدن فرزندانش برود. خواهرم دیپلم تزریقات و پانسمان داشت و در یك بیمارستان كار می كرد اما در نهایت خواهرم بر اثر فشارهای روحی و روانی، دچار سكته مغزی شد و جانش را از دست داد.
ایرنا: چه اتفاقی برای تو افتاد؟
زهرا: برادرم برای هزینه ساخت اتاق ها در حیاط خانه از یكی از مستاجرهای عراقی اش پول گرفته بود. این بود كه به ازای آن پول از من خواست با او ازدواج كنم اما این بار دیگر زیربار نرفتم. سر همین موضوع بارها با یكدیگر درگیر شدیم. باور اینكه مرا می خواست بفروشد دیوانه ام می كرد تا اینكه در جریان این فشارها و برای آنكه از دست برادرم و فشارهای خانه راحت شوم همسر مردی افغانی كه مستأجر برادرم بود شدم. اول صیغه محرمیت خواندیم و بعد از آن و با انجام كارهای قانونی همسر عقدی اش شدم.
ایرنا: از همسر دومت صاحب فرزند هستی؟
زهرا: خوشبختانه همسرم تحصیلكرده است. نظامی بود و در روسیه درس خوانده. به خاطر حمله طالبان به ایران مهاجرت می كند اما 10 سال از خودم بزرگتر است. او از خانه برادرم بیرون آمد و خانه ای مستقل تهیه كرد تا جدا از آنها زندگی كنیم. پس از آن از همسرم صاحب چهار فرزند دختر و پسر شدم و در حال حاضر همگی مان كنار هم زندگی می كنیم.
ایرنا: از زندگی دومت راضی هستی؟
زهرا: من فقط مختصر و مفید از قسمت هایی از زندگی ام برایتان تعریف كردم. ما روزگار سختی را گذراندیم و همچنان می گذرانیم. برادر كوچكم بر اثر اعتیاد اوردوز كرد و فوت شد. مادر و برادر بزرگم همچنان با هم زندگی می كنند و اعتیاد دارند. خواهرم با همسر معتادش می سازد و به خاطر بچه هایش نمی تواند او را ترك كند. در حال حاضر همسر خودم به دلیل بیماری زمین گیر شده، پسر كوچكم را به تازگی از اعتیاد ترك داده ایم و هزینه های خانه بر دوش من و پسر بزرگم است. با این حال خدا را شاكرم. در این شرایط می توانم از زندگی ام راضی باشم؟
ایرنا: خودت چه كار می كنی؟
زهرا: در خانه های مردم كار می كنم تا بخشی از هزینه های زندگی مان را تأمین كنم. تا كمك كنم دخترهایم ادامه تحصیل بدهند و به سرنوشت مادرشان دچار نشوند.
ایرنا: اگر برای دخترهایت خواستگار بیاید آنها را شوهر می دهی؟
زهرا: به هیچ وجه. اصلا فكرش را هم نمی كنم. با سرنوشتی كه برای خودم و خواهرهایم رقم خورد هرگز این كار را نمی كنم. نه من و نه پدرشان اصلا دلمان نمی خواهد آنها به زودی ازدواج كنند. به همین دلیل فقط دخترها را به درس خواندن تشویق می كنیم تا آینده روشنی برای خودشان بسازند.
ایرنا: از همسرت راضی هستی؟ اگر به عقب برگردی با او ازدواج می كنی؟
زهرا: اگر به عقب برگردم ازدواج نمی كنم. من تحت فشار خانواده ام به این روز افتادم. اگر درس خوانده بودم بدون شك برای خودم كار و بار درست و حسابی راه می انداختم، ازدواج موفقی انجام می دادم و زندگی ام شكل دیگری بود. اما الان به خاطر فشارهای خانه ازدواج كردم. شوهرم را دوست دارم چون او پدر بچه هایم است اما می شد زندگی ام بهتر از این باشد اما باعث آن خانواده ام بودند.
ایرنا: نظرت در باره ازدواج در سن كودكی چیست؟
زهرا: به شدت مخالف كودك همسری هستم. من و خواهرم در سن 14 سالگی و خواهر كوچكم كمتر از 13 سالگی ازدواج كرد. به نظرتان ما چه دركی از همسرداری داشتیم؟ اگر خانواده سالمی بالای سرمان بود بدون شك خواهر و برادرم زنده بودند، همگی ما دور هم بودیم و زندگی خوبی داشتیم. راستش را بخواهید ما هیچ حق انتخابی نداشتیم. زندگی با ما خوب نبود و همین امروز من با اعضای خانواده ام هیچ ارتباطی ندارم. ازدواج در سن كم نه تنها كودكی بلكه آینده آدم را می گیرد. زندگی من تباه شد اما هیچ وقت اجازه نمی دهم زندگی دخترها و پسرهایم تباه شود.
گفت و گو از فاطمه شیری
اجتمام* ف ش* 3063
در گفت و گو با ایرنا مطرح شد
ازدواج در كودكی روزگارم را سیاه كرد
۱۰ بهمن ۱۳۹۷، ۱۳:۵۵
کد خبر:
83189891
تهران- ایرنا- اگر خانواده سالمی بالای سرم بود، بدون شك در سن كم ازدواج نمی كردم و امروز زندگی خوبی داشتم. ازدواج در سن كم نه تنها كودكی بلكه آینده ام را گرفت. زندگی من تباه شد. هیچ وقت اجازه نمی دهم زندگی دخترهایم تباه شود.