مرحوم محمدامين قانعيراد يكي از جامعهشناساني است كه تلاش داشت با طرح جامعهشناسي مردممدار، مسائل مرتبط با اين رشته را در بين افكار عمومي بسط دهد. آنچه در ادامه ميخوانيد مصاحبهاي است كه با وي در سال 1393 در نشريهاي دانشگاهي انجام شده است. بازخواني اين مصاحبه كه به تبيين فضاي اجتماعي و سياسي منجر به انقلاب پرداخته است، از آن رو اهميت دارد كه نگاه متفاوت قانعيراد را در مورد دلايل محقق نشدن مطالبات مردم از انقلاب تبيين ميكند.
سؤال: براي ورود به بحث با اين سؤال شروع كنيم كه شما در فعاليتهاي انقلابي چه مشاركتي داشتهايد؟
قانعيراد: در آن سالها دانشجو بودم، به هرحال تحت تأثير انديشههاي شريعتي قرار داشتم و در چهارچوب فعاليتهاي رايج دانشجويي مشاركت داشتم. از جمله فعاليتهاي انجمن اسلامي و كتابخانهاش، برگزاري نمايشگاه كتاب، جلسههاي سخنراني و فعاليتهاي عمومي كه منجر به انقلاب شد.
سؤال: دليل اصلي شكلگيري انقلاب اسلامي را با توجه به شرايط سياسي، تحولات سياسي و اقتصادي بينالمللي و وضعيت سياست داخلي چه ميدانيد؟
قانعيراد: مجموعه گستردهاي از عوامل بر شكلگيري انقلاب مؤثر بودند، برخي از آنها ابعاد اقتصادي داشتند كه تأكيد بر افزايش قيمت نفت از سال 52 و افزايش نقدينگي در جامعه و تورم پس از آنكه منجر به شكاف طبقاتي شده بود. عامل اقتصادي ديگر مربوط به اصلاحات ارضي 42 است كه منجر به شكلگيري سرمايهداري وابسته در ايران شد كه با تأسيس كارخانهها و گسترش مراكز صنعتي، همراه با مهاجرت روستاييان به شهر در واقع با تغيير شغل آنان از دهقاني به كارگران شهري كه با تغيير بستر اجتماعيشان، توقعات و انتظارات جديد هم در آنها ايجاد شده بود و به لحاظ فرهنگي در وضعيت شبه آنوميكي قرار داشتند و درنهايت اين مهاجرتها در شكلگيري يك جامعه تودهاي نقش داشتند.
جامعه تودهاي به معناي شكلگيري يك نوع فردگرايي، نه فردگرايي با شالودههاي به سامان و عميق، بلكه فردگرايي آنوميك به دليل اينكه سازمانهاي كنترل اجتماعي تضعيف شده بود. وقتي فرد بهعنوان دهقان در روستا به سر ميبرد، تحت كنترل نهادهايي قرار داشت كه وقتي مهاجرت كرد به شهر، آنهايي كه كاري پيدا كردند، كار به آنان سازماني ميبخشيد، ولي بخشي از آنان در حومههاي شهر به شكل حاشيهنشين زندگي ميكردند و برايشان يك نوع فقر و بيساماني فرهنگي ايجاد شده بود.
آنان سطحي از توقعاتي داشتند كه به آن نرسيده بودند و خودشان را با قشرهايي كه در مراكز شهر ساكن بودند، مقايسه ميكردند؛ با كساني كه مثل خودشان بودند، ولي توانسته بودند جايگاهي داشته باشند و از طرف ديگر با نوكيسههاي شهري مقايسه ميكردند كه از دل صنعتي شدن مدرن در آمده بودند و اين مقايسهها در ذهنشان آزارشان ميداد. وجود جامعه تودهاي در كنار مشكلات اقتصادي كه ايجاد شده بود، يك نيروي بالقوه براي تحرك اجتماعي و بسيج اجتماعي در شهرها ايجاد كرده بود، نيرويي كه بدون اينكه نارضايتيهايشان جهتگيري سياسي داشته باشد، ناراضي بودند و خودشان را در محروميت نسبي احساس ميكردند و اين نيروها در فرآيند انقلاب بسيج شدند و مذهب توانست به آنان اتحاد دهد و به اصطلاح تبديل به يك نيروي يكپارچه كند.
از سال 1320 با رفتن رضاشاه و اشغال متفقين و آمدن پسرش، در كنار ابعاد اقتصادي- اجتماعي، ابعاد سياسي هم مؤثر بود. در دوره رضاشاه، نوسازي و تغييرات از بالا يا توسعه اقتدارگر وجود دارد؛ با برنامههايي كه به مشاركت سياسي بها نميدهد ولي دنبال توسعه اقتصاد، آموزش، بهداشت و توسعه شهرها و كارخانجات است. رضاشاه همراه با توسعه صنعتي برنامههايي هم براي ايجاد وحدت فرهنگي داشت كه حاصل تركيب ايدئولوژي شاهنشاهي و ايران باستاني با برداشتي از نوسازي و مدرنيته ابزاري، بدون استفاده از مشاركت سياسي مردم و سركوب فعاليتهاي سياسي بود.
اين رويكرد بخشي از فرهنگ ايراني باستاني را برجسته ميكرد و بخش فرهنگ مذهبي را تحت فشار قرار ميداد و به اين دليل، با فرهنگ سنتي مردم تقابل پيدا كرد كه دو پديده كشف حجاب و برخورد با روحانيت دو نمود از تقابل فرهنگي است كه رضاشاه پيش گرفته بود. در اين دوره با گسترش شهرها، دانشگاهها و كارخانهها نيروهايي از طبقه متوسط شكل ميگيرد. نوسازي همراه خودش نيروهاي جديدي به ميدان ميآورد، اين نيروها بهدنبال آن هستند كه صداي خودشان را در عرصههاي سياسي بازتاب دهند، اين بازنمايي صداها تا 1320 ممكن نبود، اما بعد از آن حزب توده، احزاب ملي و مذهبي شكل گرفتند كه با دو جريان مواجهيم، جبهه ملي و حزب توده.
در واقع اين حركات سياسي سعي ميكرد قدرت را محدود، در انتخابات شركت و به نحوي شاه و دربار را به چالش بكشانند. در سال 1332 كودتا و بركناري مصدق پيش ميآيد كه تا سال 1342 يك وضعيت استبدادي در كشور حاكم ميشود. در سال 42 مسئله 15 خرداد پيش ميآيد و نيروهاي مذهبي در اين فاصله تا حدي بهتدريج دست بالا را پيدا و با سازماندهيشان قدرتي پيدا ميكنند، اما باز هم سركوب ميشوند.
بلافاصله اصلاحات ارضي در كشور اتفاق ميافتد. تا سال 52 داستان سركوبهاي فعالان سياسي ادامه مييابد. در اين فاصله پنج سال از سال 52 تا 57 تشكلهاي سياسي بهتدريج به تحرك ميافتند و جبهه ملي و جريانات چپ دوباره فعاليتشان را بهصورت پنهاني آغاز ميكنند؛ بهويژه جريان چپ كه فعاليتهاي مسلحانه داشتند. جبهه ملي سعي ميكند به قدرت برگردد كه نميتواند. در اين شرايط تمام احزاب و جرياناتي كه شكل گرفته بودند از طرف دربار به نحوي آسيب ديدند و آزرده شدند.
يك نيروي سياسي آزرده كه به دنبال بازنمايي فرهنگي و سياسي ميگردد با نيروي اجتماعي بالفعل ناراضي و بدون جهتگيري سياسي، در شرايط خاصي ميتوانند به هم نزديك شوند كه بخشي از شرايط خاص به تغيير فضاي جهاني برميگردد. بهويژه سياستهاي باز كارتر كه در آن زمان مطرح شد، اينكه چه ارتباطي بين اين سياستها و قيمت نفت است، قابل بررسي است. ولي اين نيروهاي سياسي نميتوانستند با مردم ارتباط برقرار كنند مگر بهواسطه كانالهاي ارتباطي. به نظرم بخشي از اين كانال را شريعتي ايجاد كرد، سخنرانيهايي كه در حسينيه ارشاد داشت، بهويژه تأثيراتي كه روي دانشجويان مذهبي و بهتدريج در دانشگاهها و نيروهاي انجمن اسلامي اثر داشت و قدرتي پيدا كردند. بعد از 56 و درگذشت شريعتي، اين نيروهاي دانشجويي مذهبي را به جامعه كشاند. اولين تظاهرات بعد از سالها بعد از فوت شريعتي بود. شب هفتشان در ميدان ارگ كه خودم حضور داشتم و چند نفري از ما دستگير شديم، اولين باري بود كه از دانشكده علوم اجتماعي ريختيم بيرون يا از مسجد ارگ به خيابان ريختيم.
پيشاز آن اگر دانشجويان فعاليتي داشتند، بيشتر براي 16 آذر و در فضاي خود دانشگاه بود و اين پديده كه بريزند در خيابانها كمتر اتفاق ميافتاد. درگذشت شريعتي دانشجويان مذهبي و بخشي از عامه مردم و سطحي از حوزه را متأثر كرد و فضايي ايجاد كرد كه امام(ره) بتواند نيروهاي سياسي را با مردم پيوند زند و حركتشان را آغاز كنند. شبكه گسترده ارتباطات ديني مثل مساجد، هيئتها و... كانال خوبي شد تا فكر تغيير از درون نظام مرجعيت بتواند به كل تودههاي مردم منتقل شود. جهتگيري امام(ره) در سخنرانيهايش از درگذشت شريعتي تا زمان انقلاب، در جهت پيوند روشنفكران و روحانيت، بيشتر منسجم كردن نيروهاي سياسي و فعال كردن پايگاههاي اجتماعي انقلاب در جامعه بود و بهتدريج وحدت اجتماعي شكل گرفت، كه نمايندگي خودشان را شخصيت امام(ره) ميديد تا جريانهاي ديگر. اين باعث شد انديشه و خطمشي امام (ره) به يك معنا هژمونيك شود و همه گروهها خواستههايشان را در پيام امام(ره) ببينند، بتوانند با آن به خواستههايشان برسند و بهتدريج پيروزي انقلاب رخ داد.
سؤال: مهمترين تغييرات و تفاوتهاي قبل و بعد از انقلاب را چه ميدانيد؟
قانعيراد: مهمترين تغيير، تغيير سياسي بود كه با يك جابهجايي قدرت از سال 57 تا 59، احساس تغيير قدرت مشخص بود. قدرتي كه تأكيدش بر مردم و بنيانهاي فرهنگي جامعه و مذهب است و در عين حال هنوز خيلي هم تحت تأثير تحولات بعدي از جمله ترورها و جنگ تحميلي متمركز نشده است. مردم احساس ميكردند كه سالها حق مشاركت را از دست داده بودند و اكنون سهيم بودن در قدرت را به دست آوردهاند. بهويژه گروههاي پايين جامعه كه عمدتاً شعارهايي كه داده ميشد برمبناي حمايت از تودههاي مردم، مستضعفان و كوخنشينها بود و بهدنبال تغيير سياسي مسئله عدالت پيگيري ميشود، مثل توجه به نهادهاي جهاد سازندگي در روستا، توجه به روستاييان و قشر پايين شهر. شعارهايي كه فكر ميكردند در طول زمان در زمينه مسكن، كار و شغل محقق ميشود. به هرحال، انقلاب نهادينه نشده بود و در يك سياليتي قرار داشت كه برخي از گروههاي جامعه احساس ميكردند ميتوانند بازنمايي شوند و آرمانهاي خودشان را پيدا كنند.
سؤال: همزمان با انقلاب ايران تحولاتي در ساير كشورها رخداد، انقلاب ايران چه تفاوتي با اين تحولات دارد و بهصورت خاص چه تفاوتي با انقلابهاي همزمان و پيش از آن دارد؟
قانعيراد: يك سري از انقلابهايي كه قبل از انقلاب ايران رخ داده بود بهنحوي بهاصطلاح به انقلاب ايران الگو ميدادند، مثل انقلاب مصر و جمالعبدالناصر، انقلاب الجزاير يا انقلاب كوبا و چهگوارا، شخصيت محبوب جوانهاي انقلابي كه كتابهايش خوانده ميشد؛ تقريباً اينها به نمادهايي تبديل شده بودند. ارتباط شريعتي با انقلاب الجزاير و برخي از رهبران انقلابي آن خيلي مهم بود. مورد ديگر فلسطين بود، بسياري از انقلابيهاي ايران آنجا آموزش ديده بودند و كساني مثل عرفات بعد از انقلاب به ديدن امام و طالقاني آمدند و از شخصيتهاي نمادين بودند. همه اين انقلابها بهنوعي در انقلاب ايران اثر داشت، نمادها و آدمهايشان مطرح بود و كتابهايشان توسط قشر دانشجو و جوان خوانده ميشد.
حتي خود عراق هم يك كودتاي ضد پادشاهي داشت و از طرفي حافظ اسد در سوريه. اينها بيشتر الگو و نمادساز بودند، اما بعد از انقلاب، خاطره انقلاب مشروطه، نهضت ملي مصدق و مسائل سال 32 و قيام 15 خرداد 42 زنده شد. هر گروهي سعي ميكرد انقلاب را با يكي از اين خاطرهها پيوند بزند. مذهبيها و روحانيت بر خاطره سال 42 و جبهه ملي و بخشي از مليمذهبيها بر خاطره سال 32 تمركز داشتند. بهنوعي بازگشت به آرمانها و مبارزات دوران پيش شكل گرفته بود. اين دو نيرويي كه يكي بيشتر مذهبي و ديگري مليتر بودند، ميخواستند اين دو مقطع تاريخي را زنده نگه دارند. نيروهاي چپ ميخواستند انقلاب سال 57 را با انقلاب اكتبر روسيه، انقلاب مائو در چين و مبارزات انقلابي كوبا و الجزاير و مصر پيوند دهند.
هركدام از جريانات به يك نحوي در پي تعريف انقلاب بودند تا نقش خودشان را بر گفتمان انقلاب بزنند. ما در سالهاي 57 و 58 با چنين فضايي مواجه هستيم. انقلاب نيكاراگوئه هم به نظر نميرسد كه خيلي تحت تأثير انقلاب ايران بود، شايد تحت تأثير فضاي جهاني قرار داشت چون تقريباً همزمان با انقلاب ايران شد. احتمالاً سياستهاي دمكراتها در آمريكا روي تحول در نيكاراگوئه تأثير گذاشت كه بايد آن را در قالب تحولات در آمريكاي لاتين بررسي كرد و نه تحول در خاورميانه؛ ارتباط اينها بيشتر در فضاي كلي جهاني است.
سؤال: فوكو در مقالهاش درباره انقلاب ايران، انقلاب را مذهبي ميداند، شما اين نظر فوكو را صحيح ميدانيد؟
قانعيراد: پارادايم انقلاب در آن دوره، تحولات در يك پارادايم فكري صورت ميگيرد، يعني انقلابها در يك پارادايم خاصي تفسير ميشود. گفتماني كه آن زمان وجود داشت، يكي سوسياليستي و ديگري ناسيوناليستي بود كه بيشتر انقلابها را تبيين ميكرد. در منطقه خاورميانه گفتمان ناسيوناليستي بيشتر تبيينگر بود. در ساير نقاط جهان هم مثل بخشي از آفريقا، ويتنام، كوبا و... گفتمان سوسياليستي وجود داشت. البته گفتمان ناسيوناليستي خاورميانه هم آميخته با عناصر سوسياليستي بود، مثل عراق، سوريه و الجزاير. بحث اين بود كه ما ميخواهيم با چه چيز مبارزه كنيم: استعمار يا سرمايهداري. سازماندهي از بُعد ناسيوناليستي به مبارزه با استعمار توجه داشت. اما مبارزه سوسياليستي -ماركسيسم، لنينيسم، مائوئيسم و سوسياليسمهاي بومي- دشمن خود را در سرمايهداري جستجو ميكرد.
در دوره مدرن انقلابي صورت نگرفته بود كه خودش را مذهبي تعريف كند و مبارزه موجود را بين دين و بيديني يا ايمان و كفر قرار دهد. ما ميبينيم كه گفتمان اوليه انقلاب هم مبارزه با استكبار و استضعاف است و تحت تأثير شيعه مهدويت و انتظار، مباحثي كه شريعتي هم مطرح كرده بود. برخي هم معتقدند اين ايدئولوژي هم در فضاي جنگ سرد ساخته شده و استكبار را بهعنوان نظام سرمايهداري تعريف ميكند. مستكبر كسي است كه ثروت زيادي دارد و قشر مستضعف را از امكاناتي محروم ميكند. به هرحال، تضادهاي اجتماعي و مبارزه اجتماعي شايد براي اولين بار بود كه در چهارچوب مذهب تعريف ميشد. شيعه و شيعهگري -كه در دورههاي مختلف تحت فشار بود- و آرمانهاي مهدويت در بسيج مردم نقش داشت. مردم احساس ميكردند بايد دنبال فرجي باشند. براي فوكو اين جنبه انقلاب ايران در يك جهان بيروح اميدبخش بود.
سؤال: آيا هنوز آرمانهاي انقلابي مورد پذيرش جامعه است و شرايط موجود مطابق با خواست مردم از انقلاب است؟
قانعي راد: شعار انقلاب، استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي بود، آزادي به معناي مبارزه با استبداد داخلي بود و هر آنچه فعاليتهاي سياسي را كاهش دهد، مسئله استقلال هم به استعمار و در نهايت، رهايي از سلطه خارجي برميگشت؛ شكل آن هم جمهوري اسلامي توصيف ميشد. جمهوري اسلامي جايگزيني يك نظام جمهوري بهجاي نظام استبدادي، كه در نظام جمهوريت، دموكراسي و راي مردم، انتخابات و نظام حزبي بود، در عين حال هم مقوله اسلامي به چهارچوب فرهنگي و گرايشهاي عمومي مردم براي تحقق اهداف و آرمانهاي مردم بازميگشت، نه بهعنوان امري انتزاعي.
گروههاي فعال سياسي هنوز به دنبال اينها هستند و شعارهاي انقلاب برايشان مهم است. ولي سرخوردگي به دليل عدم تحقق اهداف و ارزشها وجود دارد، اينكه تا حدي از اينها به وقوع نپيوست، آزادي سياسي بعضاً محدود شد، استقلال و عدم وابستگي ثمرههاي خودش را نشان نداد، مبارزه با غرب به توسعه اقتصادي نينجاميد. عدالت در زمينههاي مختلف و از جمله به لحاظ اقتصادي بهطور كامل رخ نداد، بلكه پيچيدگيهايي به خود گرفت.
معمولاً براي توده مردم وقتي شعارها محقق نشود، دچار سرخوردگي ميشوند. اينكه يكي از شعارها استقلال بود، حالا زندگي در غرب براي بخشي از جامعه تبديل به آرمان شود. موقعي بدترين دشنام ميتوانست اين باشد كه فلاني گرين كارت آمريكا در جيباش است، اما امروز جلوي همه ميگويند گرين كارت دارم! قبح گرين كارت داشتن ريخته حتي برخي از نمايندگان مجلس گرين كارت دارند. تبليغات براي گرفتن گرين كارت و اين موج مهاجرت و رفتن براي زندگي و تحصيل، مشكلاتي هستند كه در روند اين چند سال با آنها مواجه شدهايم.
اين موضوع كه چرا ما در اين مسير افتادهايم و چنين مشكلاتي ايجاد شده، چقدر موفق بودهايم براي رسيدن به ارزشها و آرمانهاي انقلاب دلايل خودش را دارد. الان به نظر ميرسد كه آرمانهاي انقلاب بهوسيله دو دسته بازتعريف ميشود و دو نوع تغيير در آرمانهاي انقلاب است. تغييري كه مردم از گفتمان انقلاب در اذهان ارائه ميدهند و تعريفي كه خود انقلابيون، از مفاهيم انقلاب ميكنند. مثلاً بخشي از انقلابيون فقط به دنبال استقلال نيستند بلكه موضوع مديريت جهاني را مطرح ميكنند كه ما در واقع با جابهجايي اهداف مواجهيم. ايران خودش به دنبال سلطه باشد چه به لحاظ فرهنگي و سياسي و يك نوع بسط در عرصه جهاني مطرح است كه اينها بهواسطه برخي از انقلابيون يا عدهاي از جوانان تند پيگيري ميشود و شعارهاي انقلاب ايران را در عرصه جهاني دنبال ميكنند كه بهنوعي تأثير منفياي بر مشكلات دروني ايران گذاشته و مهمترين خطر اين جابهجايي در اهداف انقلاب براي خود جمهوري اسلامي است كه با انواع مشكلات سياسي در سطح منطقهاي و جهاني مواجه شود.
گفتوگو از مهدي نجفيخواه
بازخواني گفتوگو با محمدامين قانعيراد به مناسبت چهل سالگي انقلاب
مطالبات انقلاب هنوز پابرجاست
۲۴ بهمن ۱۳۹۷، ۱۶:۲۱
کد خبر:
83208308
تهران- ايرناپلاس- بازخواني انقلاب اسلامي و بررسي ميزان تحقق اهداف و ارزشهاي آن، امروز اهميت ويژهاي دارد. يك جامعهشناس در اين مورد ميگويد: عدم تحقق برخي از آرمانهاي انقلاب سبب سرخوردگي مردم و نيروهاي انقلابي شده است.