شیراز شهر عجایب ادبی و سعدی دُر نادر ادب است. انسانها به شهرها اعتبار میبخشند، بیراه نمیرویم اگر بگوییم شیراز بخشی از هویت و مدنیت و فرهنگ خود را به اعتبار سعدی دارد و سعدی هم، البته كه با زاده شدن در شیراز، سعدی شده است.
واژه شیراز 45 بار در دیوان سعدی تكرار شده است و این بسامد نشان دهنده علاقه سعدی به زادگاهش است. او خود را زاده خطه شیراز معرفی میكند و دیگران هم سراغ سعدی را از شهرش میگیرند.
سعدی حكایتی در گلستان دارد:در سالی كه سلطان محمد خوارزمشاه با ختا، صلح كرده بود، در مسجد جامع كاشغر به پسری برمیخورد كه در علم صرف و نحو نابغهای بوده است، سعدی با لطیفهای باب صحبت را با پسرك باز میكند، پسرك از دیار سعدی میپرسد و او میگوید: شیراز. پسر در جواب میگوید: از سخنان سعدی چه داری؟
این گفت و گو نمونهای از ارتباط شاعر و شهرش است. جوانك بلافاصله پس از شنیدن نام شیراز، سراغ سعدی را میگیرد و از اشعار او طلب میكند، آن هم در روزگاری كه وسایل ارتباط جمعی بسیار محدود و دسترسیها بسیار دشوار بوده است.
در تایید این سخن، در حكایتی در بوستان آمده است: شنیدم هر چه در شیراز گویند / به هفت اقلیم عالم باز گویند، كه سعدی هرچه گوید پند باشد / حریص پند دولتمند باشد.
شیراز در ادبیات كهن یكی از اقالیم هفتگانه بهشمار میرود و شهری چنان صاحبكمال است كه هرآنچه در آن گفته یا سروده میشود در سراسر جهان انتشار مییابد، از طرفههای سعدی این است كه بسیار پنهان از خود تعریف میكند، آنچنان كه با دریافتش لبخندی بر لب مخاطب مینشاند و آدمی بیاختیار میگوید: ای سعدی رند! در این دو بیت هم، تاكید سعدی بر شهره بودن شیراز است و بعد، بلافاصله نامی از خود میبرد كه افصح متكلمان پارسیگو است و به قرینه بیت پیشین سخن شیرازیها در جهان میتازد و او هم پندهایش به واسطه ارتباطش با شیراز عالم گیر شده است.
این بستگی و پیوند شیراز و سعدی به گونه ای شیرین در بسیاری دیگر از اشعار مشابه نیز دیده میشود. سعدی گاه، شیراز را مَجاز از شهر میگیرد و در شعرش واژه شیراز به معنای شهر دریافت میشود؛ مثلا در حكایتی دیگر در بوستان آنگاه كه پیرمردی رنجور از بیماریاش سخن میگوید، سعدی پوشیده از او میپرسد كه پس از مرگ تو را در كجا به خاك بسپاریم و پاسخ پیرمرد را چنین مینویسد: میروم گر تو را ز من ننگست / كه نه شیراز و روستا تنگست.
در اینجا پیرمرد عصبانی از این سخن سعدی، میگوید اگر از وضعیت من ناراحتی میروم زیرا كه هیچ شهر و روستایی تنگ نیست.
** همه روستایند و شیراز شهر
سعدی مردی دنیادیده است. او در روزگاری پرخطر و در جغرافیایی سخت، سی سال از عمرش را در سفر میگذراند و شهرها و روستاهای بسیاری را به چشم میبیند، او نه تنها در این بیت كه در جایی دیگر نیز اذعان میدارد كه دیگر شهرهای شهره جهان درمقابل فرهنگ شهری چون شیراز همچون روستا هستند: چه شام و چه روم و چه برّ و چه بحر / همه روستایند و شیراز شهر.
در حكایتی دیگر، از پیرمردی رنجورتر یاد میكند كه مدام از شیراز شكایت میكند و از آب و هوایش گله دارد و میگوید:ندیدم در جهان چون خاك شیراز / وزین ناسازتر آب و هوایی! در انتهای این شكایتها سعدی از قول طبیب میگوید: درد پیری جز مرگ دوایی ندارد. این اظهار نظر نشان میدهد تا چه اندازه چنین سخنانی برای شیخ شیراز ناگوار و ناپسند است تا جایی كه پیرمرد بیچاره را حواله به مرگ میكند.
سعدی بارها در نوشتههایش شیراز و مردم این خطه را از دیگران متمایز میكند. او حتی در دعاكردن هم بهگونهای ویژه از شهرش یاد میكند؛ مثلاً میگوید: ز بینیاز بخواه آنچه بایدت به نیاز / سر امید فرود آر و روی عجز بمال، بر آستان خداوندگار بنده نواز / به نیكمردان یارب كه دست فعل بَدان، ببند بر همه عالم خصوص بر شیراز.
عشق سعدی به وطنش غرورآمیز، پرادعا و دلنشین است. او بهار شیراز و اردیبهشتش را میستاید. این مردِ همیشه در سفر سپیده دمی را شیرین و گوارا میداند كه با دیدن تنگ اللهاكبر آغاز شود. او شیراز را بهشت روی زمین میداند، سرزمینی كه از آن قحطی و ناداری به دور است و برای شهروندانش امنیت ایجاد میكند.
سعدی، شیراز را همچون دیگر گذشتگان تخت سلیمان و قبة الاسلام میداند و جایگاه پیامبران و پاكان و آرزو میكند بسیاری از بدیها و ظلمت از شهر عزیزش به دور باشد. او اینچنین زیبا برای شهرش دعا میكند: به حق كعبه و آن كس كه كرد كعبه بنا / كه دار مردم شیراز در تجمل و ناز، هر آن كسی كه كند قصد قبةالاسلام / بریده باد سرش همچو زر و نقره به گاز، كه سعدی از حق شیراز روز و شب میگفت / كه شهرها همه بازند و شهر ما شهباز.
** شیرازِ همای گون
این شاعر دنیا دیده اهالی شیراز را به واسطه زندگی زیر سایه این شهر، چنین توصیف میكند: چه نیكبخت كسانی كه اهل شیرازند / كه زیر بال همای بلندپروازند.
سعدی وقتی از راه دراز سفر به شیراز میرسد، چنان است كه سر از پا نمیشناسد. او دلتنگی خود را به هیچ چیز و هیچ كس بیان نمیكند مگر شهرش. اشتیاق او برای ورود به شیراز و دیدار مردمانش اشتیاق كودكی است كه دیرگاهی از آغوش مادرش به دور مانده است. این شعر سعدی تصویر ورود او به شیراز و دیدن تنگ اللهاكبر را به خوبی نشان میدهد، غزلی كه از سر و رویش شور و عشق میبارد: سعدی اینك به قدم رفت و به سر باز آمد / مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد، فتنه شاهد و سودازده باد بهار / عاشق نغمهٔ مرغان سحر باز آمد... ، تا بدانی كه به دل نقطهٔ پابرجا بود / كه چو پرگار بگردید و به سر بازآمد.
سعدی را پیشوای مكتب جمالپرستی میدانند و شیرینترین و سوزانترین و عاشقانهترین غزلیات در طول تاریخ ادب فارسی متعلق به اوست، رابطه با شیراز، نه رابطه موطن و ساكن كه رابطه عاشق و معشوق است، البته معشوقی كه خود، با آب و هوای دلچسب و مردمان یكرنگش به عاشقش هم میپردازد. سعدی خود را بلبل خوشگوی شیرازی میداند كه بار همیشه آن، گل خوشبو است. سعدی بلبل است و شیراز باغ گل و در تاریخ كدام عاشق از بلبل سینهچاكتر بوده است؟
او عشق خود را در راه رسیدن به شیراز، از گونه عشق خسرو به شیرین تعبیر میكند و میگوید از راه شام تا شیراز را چنان پیموده است كه خسرو در طلب وصل شیرین. او كه سالیان سال را در غربت به علماندوزی و منبرنشینی گذرانده است، همه آنچه را دیده و شنیده خرمهره بیارزشی میداند و شیراز را دریای دُر و گهر نام مینهد. او میگوید به سودای یافتن مُلك هنر آواره شد؛ اما هیچكجا را چون شیراز نیافت و با بازگشت به شهرش، با آن همه كمالات و حسن خداداد به گدایی در اهل هنر آمده است.
سعدی حتی در عبادت خدا و مدح پروردگار او را خالق شیراز و نعمتدهنده به این شهر مینامد و خلقت شیراز را با خلقت لعبتان بهشتی در یك كفه قرار میدهد.
** خاك شیراز آتشین است
اینكه به مثل میگویند برخی خاكها گیرا هستند، یعنی اینكه اگر آدمی بر این خاك پا بگذارد، قدرت دل كندن از آن را ندارد؛ اما سعدی خاك و باد شیراز را آتشین میداند، آتشی كه در جان هركس بیفتد، دیگر روی آرامش را از شدت عشق نخواهد دید و شبانه روزش را در سودا خواهد گذراند؛ با این تعبیر، شیراز از دید سعدی، معدن و جایگاه عشق است و عشق را از هر نوعش، میتوان در این خطه یافت.
سعدی در معرفی خود بارها، از چنین عباراتی استفاده كرده است: سعدی از شیراز، سعدی شیراز و كمتر البته سعدی شیرازی. او بیواسطه خود را از اهالی شیراز میداند، سعدی و شیراز را به هم معطوف میكند و كمتر از 'ی' نسبت بهره میجوید، این بلاغت را تنها در اثر رندی همچون سعدی میتوان یافت كه با این روش، شیراز را متعلق به خود و خود را متعلق به شیراز دانسته است؛ نه، تنها رابطهای به سبب اهلیت: شنیدهای كه مقالات سعدی از شیراز / همیبرند به عالم چو نافه ختنی؟
** سعدی، متاع شیراز است
او خود را نه فقط زاده شیراز كه محصول این شهر معرفی میكند، انگار طبیعی است كه شیراز سعدی بزاید؛ همانگونه كه مصر به شكرش معروف است و ختا به عطرش: هر متاعی ز معدنی خیزد / شكر از مصر و سعدی از شیراز.
زیبارویان زاده شیراز، از مهرویان هر سرزمین دیگری بیشتر دل سعدی را میربایند، درست در زمانی كه تركان ختایی به دلیل زیبایی شان قرنها یكه تاز عرصههای شعر و ادب پارسیاند و از پارساترین شاعران دلربایی میكنند، سعدی اسیر دام ترك شیرازی است و عشق او را بسیار سهمگین توصیف میكند: لاجرم صید دلی در همه شیراز نماند / كه نه با تیر و كمان در پی او تاختهای.
گاه هم، تصویر معشوق و شیراز را در هم میآمیزد، ناگهان بوی نسیمی میآید كه سعدی عاشقپیشه را مبهوت میكند كه آیا نسیم خاك شیراز است یا بوی زلف نگار، از اینجا معلوم میشود كه شیراز فقط شهر سعدی نیست، هیاتی است كه در غبار عاشقانهها گم شده و این صاحبِ بیچون و چرای سرزمین سخن با سادگی رندوارانهاش، هر دو معشوقش را در یك كلام میستاید.
** خاك شیراز، معشوق جاندار سعدی
در عین حال خاك شیراز، یكی از مهمترین جلوههای دلدادگی سعدی است، خاكی كه آدمی را میگیرد، عاشق میكند، ارزشش با بوی نسیم آمیخته به مشك یكی است، جایگاه دلدار است، زادگاه پاكان است، تخت بهترین پادشاهان است، ملك سلیمان است، آرامگه یار است و كعبهدلهاست و بسی بیش از اینها، زادگاه سعدی است كه به آن مفتخر است و به واسطه این خاك به خود افتخار میكند و نام خود را همیشه بهگونهای تكرار میكند كه با نام شیراز در تاریخ ماندگار شود، یك رندی به تمام معنا كه بسیاری از شاعران و نویسندگان دیرین ایران از آن غافل بودهاند.
او حتی از رنج و اندوه خود، نه به رسم معمول به عاشق و خانواده و شاه كه به خاك شیراز پیام میفرستد:چون میگذری به خاك شیراز / گو من به فلان زمین اسیرم.
او در این بیت خاك شیراز را در مقابل فلان زمین قرار میدهد، مهم نیست سعدی در كجا اسیر است، هرجا كه شیراز نیست اسارتگاه اوست و محكوم به بینامی.
آنگونه كه سعدی میگوید، گویا شیراز نهتنها در عصر حاضر كه در صدها سال پیش هم مقصد گردشگران نوروزی بوده است، نشانههای بسیاری از كاخهای شاهان ایرانی در خطه شیراز گواه این است كه شیراز با آب و هوای دلكش بهاریاش، پایتخت بهاره بسیاری از طبیعتدوستان بوده است. سعدی در این باره میگوید، خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز / كه بركند دل مرد مسافر از وطنش.
البته او تنها یك بار در میان انبوده دیوان و نوشته هایش، دلگیری خود را از شیراز بیان می كند و قصد بغداد دارد و دست به دامن شمسالدین محمد جوینی، صاحب دیوان میشود. وی كه وزیر ایلخان مغول هلاكو خان، آباقا و تگودار بوده است و 24 سال كلید فرمانروایی بغداد و عراق عرب را در دست داشت، از دوستان نزدیك سعدی بود، هم به واسطه هنرش در شعر و ادب و هم به واسطه علم و فضل و دانش. سعدی كه یكی از مراثی پرسوز و گدازش درباره این شخصیت است، دوری از او را هم تاب نمیآورد و در زمانهای كه عرصه در شیراز بر او تنگ است، به یاد او از دلتنگی برای بغداد میگوید و میسراید: دلم از صحبت شیراز به كلی بگرفت / وقت آن است كه پرسی خبر از بغدادم، هیچ شك نیست كه فریاد من آن جا برسد / عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم.
اول اردیبهشت ماه هر سال به یاد تاریخ نگارش گلستان روز سعدی نامگذاری شده است، یادروز این شاعر بلند آوازه قرن هفتم هجری قمری به جز ایران در دیگر كشورهای جهان نیز برگزار میشود.
7375 /1876
شیراز- ایرنا- سعدی شیراز یا شیراز سعدی؟ پرسشی كه پاسخ به آن چندان آسان نیست زیرا انسان ها به شهر ها اعتبار می بخشند كه در این میان وضع شیراز و سعدی شگفت انگیز و منحصر به فرد است.