کتاب پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، نژاد و سیاست بی جاسازی اثری علمی-تاریخی است که بر همه این مدعیات مهر بطلان میزند و میگوید ناسیونالیسم ایرانی نه تنها پدیده نوظهوری است؛ بلکه وارداتی هم هست. منظور نویسنده کتاب این است که ملیگرایی ایران تقلیدی از ناسیونالیسم غرب و درک کنونی ما از وطن، کشور و سرزمین با تصور اسلاف ما درباره آریایی بودن و سرزمین ایران متفاوت است.
باور به نژاد آریایی از مد افتاده است
آنطور که رضا ضیا ابراهیمی میگوید تشابه برقرار کردن میان دو واژه ایران و آریایی اگر سوءتفاهم نباشد، شیطنت سیاسی و اجتماعی زمانه بوده است. او در همین باب، بحثی را باز و ریشههای خصومت فرهنگی ایران و اعراب را در آثار برخی روشنفکران و عامه مردم شناسایی میکند و درباره هریک از آنها به تفصیل سخن میگوید.
وی سپس به نژاد آریایی میپردازد و ادعا میکند این نگرش که ایرانیان از نژادی یکسره متفاوت، پاکیزه و برتر از سایر آسیایی هستند، نگاهی باطل و مبتنی بر مدعیات از مد افتاده علمی است، پس از بیان دیدگاههای مختلف در این باره مینویسد: نتیجه بینابینی که از این تحلیلها میتوان گرفت این است که آریای باستان و آریایی امروزی یک قوم واحد نیستند. دست کم به جرئت میتوان گفت که آریا مقوله نژادی نیست. خلط بین آریا و آریایی مورد حادی از جابجایی تاریخی است. منابع باستانی را تحریف کرده و به خدمت گرفتهاند تا اسطوره آریایی را در ایران و جهان باور پذیر کنند (صفحه ۲۳۹)
ضیا ابراهیمی خودبرتربینی ایرانیان نسبت به اعراب را آنچنان به روی مخاطبان آورده که مترجم کتاب را به جرح و تعدیل برخی تعابیر و نقل قولها وادار کرده است، طوری که حسن افشار؛ مترجم کتاب در صفحات اولیه این اثر نوشته است: در متن اصلی اثر حاضر به زبان انگلیسی، مؤلف محترم برای نقد «ناسیونالیسم بیجاساز» و علل و ریشههای آن از کتاب و آثاری با ذکر ماخذ نقل قولهای مستقیم شاهد مثال آورده بودند که پارهای از آنها به دلیل اهانت به عربها و ترک زبانها و بعضی مذاهب، پس از مشورت و موافقت مؤلف به نقل به مضمون تغییر یافت یا از ترجمه فارسی حذف شد.
نویسنده کتاب ریشه ناسیونالیسم بیجاساز را در آرای میرزا فتحعلی آخوندهزاده و میرزا آقاخان کرمانی میبیند. او سهم زیادی برای این دو نویسنده قائل است و ادعا میکند مبانی تقابل فرهنگی با اعراب، اصرار بر تمایزات نژادی و نظایر آن از ۱۲۴۰ تا ۱۲۷۰ شمسی ظهور کرده است.
وی مینویسد: تا پیش از مطرح شدن بحثهای ناسیونالیستی اروپایی درکی درباره حمله اعراب به عنوان عامل ورود اسلام یا تحمیل زبان عربی در میان روشنفکران ایرانی وجود نداشت. ضیا ابراهیمی متذکر میشود این نگرش منفی به جامعه اعراب به عنوان گروهی عقبافتاده و کمخرد ریشه در آثار شرقشناسان دارد و پدیدهای نوظهور است و نشان میدهد شرقشناسان چگونه سامیها را افرادی جلوه میدهند که قادر به درک تفکرات پیچیده نیستند؛ اما آنها در برابر این حقیقت که سامیها مبدع خط هستند سکوت میکنند و به سادگی از کنار این دستاورد بزرگ تمدنی میگذرند.
ضیا ابراهیمی در خصوص ریشههای اقبال عامه مردم به تقابل با اعراب ادعا میکند ایرانیها وقتی در جنگ با روسیه در دوره قاجار شکست خوردند و مجبور به پذیرش دو عهدنامه ترکمنچای و گلستان و در جنگ دیگری در مقابل انگلستان در دوره قاجاریه مجبور به عقبنشینی از سرزمینهای شرقی شدند؛ از عقب ماندگی خود و پیشرفت اروپا متحیر ماندند.
وی از این مواجهه به «مواجههای دردناک با اروپا» تعبیر میکند که بعد از آن ایرانیان خواستند تقصیر را گردن دیگری بیاندازند و از دوره ماقبل اسلام ایران گذشتهای پرشکوه ساختند و حمله اعراب را مایه تباهی همه چیز دانستند. این نویسنده با زیرکی یادآور میشود روشنفکرانی که چنین تصویری را از گذشته و حال ایرانیان ترسیم میکردند درباره دوران شکوفایی هنر و اندیشه بعد از اسلامی سخنی به میان نمیآوردند.
ضیا ابراهیمی ساخت گذشتهای پرشکوه از دوران ماقبل ورود اسلام را نقد میکند و آن را تلاشی برای تقابل با اعراب و توجیه عقب ماندگی میداند. او در یکی از مقالات کتاب روی «استوانه کورورش» یا به زعم عدهای منشور حقوق بشر انگشت میگذارد و نویسنده این کتاب مینویسد: «در نمونه شگفت انگیزی از جابجایی تاریخی که تنها از ایدئولوژیهای ناسیونالیستی ساخته است، محمدرضا شاه پهلوی و ناسیونالیستهای بیجا ساز استوانه کوروش را اولین منشور حقوق بشر نامیدند. اینکه اعلامیهای از سده ششم پیش از میلاد درباره حقوق بشر باشد، در حالی که این مفهوم را فیلسوفهای دوره روشنگری اروپا تازه در قرن هجدهم میلادی ساخته بودند، به راستی حیرتانگیز است (صفحه ۱۱۱). وی سپس نسبت به برخی تعابیری که از آن حقوق بشر استوانه کوروش مستفاد میشود، حمله میکند و در عوض آن را ترفند سیاسی کوروش میخواند و مینویسد: اعلامیه کوروش در واقع نه اعلامیه حقوق بشر بلکه مصداق بارزی از تبلیغات بابلی است. ترفند سیاسی زیرکانهای برای جلب حمایت نخبگان بابلی. کوروش حتی میتوانست خشونت طلب باشد: مگر نه اینکه کوروش اگر ایجاب هم میکرد به استفاده از زور متوسل میشد؛ دوران باستان التفاتی به حقوق بشر نداشت و کوروش هم مستثنی نبود، جانشینان وی نیز هرگز چنین کاری نکردند که شباهتی با حقوق بشر داشته باشد.
اما نقدهای ضیا ابراهیمی در خصوص ایده ناسیونالیسم بیجاساز به استوانه کوروش ختم نمیشود و او بر ایده مقبره فردوسی هم انگشت میگذارد و درباره برخی خوانشها از شاهنامه مینویسد: شاهنامه برخورد یکسانی به قومیتها ندارد: در بخشهای پیشا ساسانی موضوع [اعراب] بیاهمیت تلقی میشود ولی در بخشهایی که دیدگاه ساسانیان را انعکاس میدهد مساله [اعراب] جدی میشود (صفحه ۲۱۴).
وی رهگیری ناسیونالیسم بیجاساز را از دوره قاجار شروع و تا دوره پهلوی آن را دنبال میکند. او نقدهای خود را متوجه سه روشنفکر دوره پهلوی هم میکند و مینویسد: دولت پهلوی اول ناسیونالیسم بیجاساز را ملک طلق خود نکرد و در ابتدا آثار ادبی نیز با الهام از این ایدئولوژی تولید شد. در سال ۱۹۳۱ میلادی به خامه سه نویسنده نامی قرن بیستم ایران آفریده شد: شین پرتو، صادق هدایت و بزرگ علوی. او در همین رابطه مینویسد: وجه مشترک سه داستان پیرنگ آنها بود: یورش بیگانگان سیاه دلی به ایران که انگیزه همه آنها عزم نابودی این کشور است.
کتاب پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، نژاد و سیاست بی جاسازی اثری خواندنی است. کتابی که برخی موضوعات آن پربحث و در پارهای موارد مجادلهبرانگیز است. طرح برخی مسائل کتاب میتواند مجادلههای جدی به پا کند؛ به ویژه مسائلی که درباره منشور کوروش، مقبره فردوسی و قومیتگرایی در ایران مورد بحث قرار گرفته؛ هریک میتواندموشکافی و نقد عالمانه شود. نشر مرکز به تازگی این کتاب را در ۳۵۵ صفحه راهی بازار کرده است. با آنکه نویسنده کتاب فارس زبان است؛ کتاب به زبان انگلیسی نوشته شده و حسن افشار آن را به فارسی برگردانده است.
نظر شما