روزنامه ایران در گفتوگویی با دکتر حسن محدثی گیلوایی، استادیار گروه جامعهشناسی واحد تهران مرکز دانشگاه آزاد اسلامی، از نسبت شریعتی با مسائل امروزمان جویا شده است. دکتر محدثی، از جمله متفکرانی است که در خصوص آرای شریعتی تأملات بسیار دارد و در این راستا، کتاب «زیر سقف اعتقاد: بنیانهای ماقبل انتقادی اندیشه شریعتی» را نیز در کارنامه علمی خود ثبت کرده است. او از کاربست اندیشه شریعتی برای حل چالشهای امروز جامعه ما دفاع میکند.
مشروح گفت وگو در ذیل آمده است:
جناب دکتر محدثی، به اعتقاد شما، آیا اندیشه شریعتی میتواند برای حل مسائل امروز جامعه ایران و چالشهای پیشروی ایرانیان راهگشا باشد؟
واقعیت این است که دو راه کلی برای به میان آوردن اندیشههای شریعتی و عملکرد او وجود دارد: یکی تعیین سنت فکری وی و بازخوانی آن سنت فکری و دستاوردهای آن برای امروز؛ و دیگری، برگرفتن برخی پارههای فکری او در پیوند با مسائل امروز. من به هر دو راه علاقهمند هستم و به قدر بضاعتم این راهها را رفتهام.
از چالشهایی که امروز با آن مواجه هستیم، کم رنگ شدن مرجعیت فکری روشنفکران در جامعه است. شیوه ارتباطی شریعتی با توده مردم و راهبری اجتماعی آنان توسط شریعتی، چقدر میتواند نسخهای کارآمد برای نخبگان و روشنفکران امروز جامعه ما باشد؟
به نظر من پرسش شما دو قسمت دارد؛ یکی بحث از شیوه ارتباطی او با مردم و دیگری، راهبری اجتماعی مردم. به گمان من شیوه ارتباطی شریعتی با مردم بسیار موفق بوده است و هنوز هم آن شیوه ارتباطی کامیابکننده است. از این لحاظ باوجود رسانههای ارتباطی جدید هنوز آن شیوه ارتباطی جواب میدهد و مؤثر است.
اما در مورد راهبری مردم باید عرض کنم که دیگر جامعه ما همان جامعه قبلی نیست و بسیار متکثّرتر از قبل شده است و نیروهای فکری متنوّعی نیز در آن وجود دارد. نظام دانایی دیگر در دست گروه خاصی نیست و هیچ گروه معینی نمیتواند سودای راهبری فکری مردم را در سر بپرورد. در حال حاضر، روشنفکران ناچار هستند در این فضای بسیار متکثّر و متنوّع فروتنی بیشتری داشته باشند. آنان هر یک میتوانند خوراکهای فکری خاص خود را در یک بازار فرهنگی متکثّر عرضه کنند و امیدوار باشند بلکه گروهی از مردم به آثار فرهنگیشان اقبال نشان دهند. آنان هر یک میتوانند راههای مکشوف و مطلوب خویش را به دیگران هم نشان دهند.
اما به نظر من سودای راهبری مردم، سودا و تمنّای بلندپروازانهای است و چه بسا توهمآمیز است. مطلوب آن است که روشنفکران به این فروتنی ناگزیر ناشی از وضع معاصر تن دهند. البته من گمان میکنم این وضع برای همه کسانی که در قلمرو فرهنگ فعالیت میکنند، گریزناپذیر است و اختصاص به روشنفکران ندارد.
شما پیشتر شریعتی را یک «نظریهپرداز اجتماعی» دانستهاید که از دین تغذیه میکند و میکوشیده تا دین نقش این جهانی داشته باشد. از طرفی هم، بر این باور هستید که ما امروز نتوانستهایم تفسیر دینی خاص خود را از جهان مدرن ارائه کنیم. در این فضا، به اعتقاد شما، چقدر آرای شریعتی میتواند به ما در ارائه تفسیر دینی از جهان مدرن کمک کند؟ و اساساً چه نیازی به چنین تفسیری هست؟
بله. من تفکر اجتماعی مدرن را به دو نوع «نظریههای اجتماعی» و «نظریههای جامعهشناختی» یا بهطور کلیتر تفکر جامعهشناختی تقسیم میکنم. نظریه اجتماعی سه ویژگی مهم دارد: ۱) هنجارین است؛ ۲) بهطور سلبی یا ایجابی و صریح یا نهفته طرحی برای نوعی جامعهسازی را در بردارد؛ ۳) چند معرفتی است. هیچیک از این ویژگیها در جامعهشناسی موجود نیست یا به نحو آرمانی و مطابق تعریف، نباید موجود باشد.
شریعتی باوجود آشنایی با جامعهشناسی و ارائه برخی ایدهها و اندیشههای درخشان در این قلمرو، از جامعهشناسی فراتر رفته و به «نظریهپردازی اجتماعی» رسیده است. بحثهای او در بسیاری موارد هم هنجارین است، هم ایدههایی برای ارائه طرحی در جامعهسازی عرضه میکند و هم چندمعرفتی است. پرسش شما بیشتر بر این ویژگی سوم یعنی چندمعرفتی بودن متمرکز است و من نیز بر آن تمرکز میکنم.
«نظریه اجتماعی» به دو دلیل چندمعرفتی میشود: ۱) ارائه طرحی برای جامعه مطلوب نیاز به دانشها و معارف متعدد دارد؛ ۲) اندیشیدن در باب جامعه مطلوب و ارائه طرحی برای جامعهسازی، علاقهای عام و بشری است و چه بسا بسیاری از مردم عادی نیز گاه درگیر چنین افکاری میشوند. لذا هر کسی که درگیری اجتماعی و فرهنگی دارد، ممکن است درگیر ارائه طرحی برای ساختن جامعه مطلوب شود؛ خواه دیندار و عالِم دینی باشد و خواه جامعهشناس و خواه اقتصاددان، فیلسوف، سیاستمدار، روزنامهنگار و فعال اجتماعی و غیره. لذا همه اهل نظر بهطور بالقوه میتوانند به فعالیت در ارائه طرحی برای جامعه ورود کنند و در این مسیر گام بردارند: از گاندی گرفته تا مارکس، کسروی، سیدجمالالدین اسدآبادی، جلال آل احمد و کارل پوپر و....
لذا میبینیم که انواع معرفتها و صاحبان معارف مختلف وارد قلمرو نظریه اجتماعی میشوند. در واقع، هر کسی از ذخیره معرفتی خویش برای ارائه طرح برای جامعه مطلوب بهره میگیرد و لذا قلمرو نظریه اجتماعی بر اساس این دو دلیل، چندمعرفتی میشود. شما مثلاً به فیلسوفان مکتب فرانکفورت نظر کنید میبینید که مجموعهای از مباحث فلسفی، روانکاوی و ادبی را به میان آوردهاند تا نظریهپردازی اجتماعی کنند: کسانی چون ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو، والتر بنیامین، هربرت مارکوزه، ارنست بلوخ، یورگن هابرماس.
امتیاز شریعتی نسبت به دیگر متفکران دینی چیست که چنین مورد اقبال قرار میگیرد؟
امتیاز شریعتی نسبت به دیگر متفکران دینی این است که او کوشید نظریه اجتماعی دینی ارائه کند و در نظریه اجتماعی او تفسیر و توضیح جهان مدرن، انسان مدرن و جامعه مدرن جایگاه ویژهای دارد. از این لحاظ، کار او میتواند بهمثابه یک مدل عمل کند؛ البته در عین نقد، فراروی از او و تکمیل نواقص اندیشه او.
به همین دلیل هم بود که من و دوستم حسین بابالحوائجی کتاب چارلز دیویس را تحت عنوان «دین و ساختن جامعه: جستارهایی در الهیات اجتماعی» (دیویس، ۱۳۸۷) ترجمه کردیم چون فکر میکردیم او یک شریعتی بهروز شده است. هر دو در درون یک سنت فکری یعنی «الهیات انتقادی» و «دین عملمحور» جای میگیرند. لازم است یادآوری کنم که تفسیر دینی از جهان مدرن در نظر من یعنی فهم دینی از جهان مدرن. تفسیر دینی از جهان مدرن در نظر من به معنای تأیید دینی جهان مدرن نیست بلکه به معنای فهم و توضیح جهان مدرن از منظر نوعی تفکر دینی معین است و نقد جهان مدرن نیز بخش مهمی از چنین تفسیری است. در اندیشه متألّهان لیبرالی چون استادان عبدالکریم سروش و محمدمجتهد شبستری چنین نقدی یا وجود ندارد یا بسیار کمرنگ است.
شریعتی نقش برجستهای در برانگیختن امید اجتماعی و ساخت اتوپیا داشت. بهنظر میرسد که ایرانیان، امروز اتوپیایی ندارند و کم رنگ شدن امید اجتماعی یکی از چالشهای امروز جامعه ما است. در این فضا، مراجعه به آرای شریعتی چقدر در زنده نگاه داشتن امید اجتماعی اثرگذار است؟
من بین «امید اجتماعی» و «اتوپیا» تمایز قائلم و نگرش چندان مثبتی به اتوپیا ندارم. بخش اتوپیایی اندیشه شریعتی را نیز واجد ایراد میدانم و بدان نقد وارد میکنم. من ترجیح میدهم به جای اتوپیاهایی نظیر «جامعه بیطبقه» از آرمانهای معقول و قابل تحقق در شرایط و امکانات امروزین سخن بگویم. اتوپیاها معمولاً به شکست میانجامند و یأس و سرخوردگی پدید میآورند. «امید اجتماعی» نیز تفاوت جدی با اتوپیا و نیز با آرمانها دارد. من تعریف خاص خود را از امید اجتماعی (social hope) دارم. امید اجتماعی به معنای برآورد ذهنی (سوبژکتیو) فرد از امکان تحقق موفقیتآمیز طرحهای شخصیاش برای آینده خود و متعلقانش. این برآورد براساس سه عنصر صورت میگیرد: ۱. امکانات و سرمایههای خانوادگی؛ ۲. امکانات و استعدادهای شخصی؛ ۳. فرصتها و امتیازات اجتماعی-ساختاری.
بررسیهای محدود من نشان میدهد که این معنا از امید اجتماعی در کار محققان داخلی و خارجی دیده نشده و مورد بررسی قرار نگرفته است. در حال حاضر، به نظر میرسد این معنا از امید اجتماعی در میان بسیاری از خانوادهها و افراد بسیار پایین است. من کاری تجربی را در باب چنین معنایی از امید اجتماعی با یکی از دانشجویان شروع کردهام؛ امیدوارم به انجام برسد. تصور من این است که بیاعتنایی و یأس موجود ناشی از شکست تمامی کوششها برای اصلاح امور اجتماعی و سیاسی و نیز ناشی از نازل بودن امید اجتماعی در معنای فوقالذکر است. در واقع بسیاری از افراد جامعه ما فاقد افقمندیاند. ما با انبوهی از آدمهای بیافق زیست میکنیم و خود ما نیز چه بسا یکی از آنان هستیم.
در این تعریفی که از امید اجتماعی عرض کردم، اندیشهها در افزایش یا کاهش آن نقش چندان مؤثری ندارند جز اینکه مبنایی برای ارزیابی متفاوتی از شرایط ارائه کنند و وضعی یأسآور و نامطلوب را بهنحوی کاذب، مطلوب جلوه دهند؛ مثل کاری که بسیاری از روانشناسان میکنند که البته به لحاظ تأثیرگذاری چندان کارآمد و بادوام نیستند و پس از مواجهه با نخستین معضلات، پوشالی بودنشان عیان میشود. فیلم «من عصبانی نیستم» بخوبی این حقیقت را به تصویر کشیده است. اما اندیشه شریعتی آنقدر که من میشناسم، برملاکننده و افشاگر است و از وضع نامطلوب نقاب برمیدارد و به تغییر آن دعوت میکند. شاید از این جهت که میتواند جماعتی خواهان تغییر را کنار هم قرار دهد و همصدا کند، بهطور کلّی امیدبخش باشد. تجربه من اغلب اینطور بوده است.
امروز برخی از گسترش «بیتفاوتی اجتماعی» در جامعه ایرانی سخن میگویند، این در حالی است که شریعتی همواره با عنوان یک منتقد در تاریخ معاصر ما شناخته میشود؛ روحیه انتقادی او در برخورد با مسائل جامعه را چگونه میتوان در زمانه امروز بازتولید کرد چنانکه با بیتفاوتی اجتماعی مواجه نباشیم؟
عصر شریعتی با عصر ما تفاوتهای جدی دارد. شکلگیری بخشی از روحیه آدمی، ناشی از تربیت خاص و علایق و افکار آدمی است و بخشی از آن نیز در پیوند با زمینه اجتماعی قرار دارد که آدمی در آن زیست میکند. در حال حاضر، روحیه نق زدن غلبه دارد نه نقادی. نقادی مسئولیتآور است و نیاز به تعهد اجتماعی دارد. روحیه نقّادی (نه روحیه انتقادی) چیزی نیست که بتوان به افراد تزریق یا اعطا کرد. نظام فکری و تربیتی خاص خود را میطلبد.
اگر شریعتی بهعنوان یک نظریهپرداز اجتماعی امروز حضور میداشت، کدام مسأله اجتماعی بیش از همه مورد نقد او قرار میگرفت؟
اگر براساس دستگاه فکری او قضاوت کنیم، حتماً نقد دین مسلط و روحانیت مسلط، نقد نابرابری، فقر، تبعیض، فساد، ستم و فقدان آزادی و دموکراسی و نقد نولیبرالیسم در دستور کار او قرار میگرفت.
نظر شما