عباس موسایی استاد دانشگاه در یادداشتی در روزنامه آرمان، نوشته است: در قرائت تاجیک از اصلاحطلبی، اصول اصلاحات غیرقابل خدشه اما متأثر از شرایط روانی، اجتماعی، فرهنگی و… قابل انعطافاند. از آنجا که گفتمانها زمانه و زمینه پروردهاند، نمیتوانند نسبت به مختصات، الزامات، خصایص، واقعیات سیاسی، آرمانها و… بیتفاوت باشند، لذا اصلاحطلبی برای زنده و پویا ماندن، نیازمند نو شدگی است. به زعم تاجیک، یک جریان سیاسی-اجتماعی باید بتواند بین آرمان، عقیده و هدف خود و چیزی که مردم به دنبال آن هستند؛ به یک جمعبندی برسد. تاجیک نواصلاحطلبی را عبور از اصلاحطلبی و عبور از نسل اول اصلاحات و راهبران اصلاحات نمیداند. او نواصلاحطلبی را تقویت شالودههای اصلاحات و استمرار و امتداد آن در تاریخ اکنون میداند؛ نه برای یک تاریخ خاص بلکه برای اکنون در هر زمان. به عبارتی نواصلاحطلبی یعنی اصلاحطلبی در اکنون. او با مدد از پستمدرنیستها، فراروایت یا روایت فراتاریخیای به نام اصلاحات که روایت خدشه ناپذیری برای همه دورانها باشد را نمیپذیرد. گفتمانها درون تاریخاند، نه سوار بر تاریخ. محصول تاریخاند نه سازنده آن. بدین ترتیب، نواصلاحطلبی بازتعریف اصلاحات در تاریخ اکنون است. تفسیر جدیدی است از تفسیر دوم خرداد.
نواصلاحطلبی مدنظر تاجیک، تفسیرگر محض نیست؛ بلکه رخدادآفرین نیز هست. سلب و ایجاب در این مانیفست در توالی هم میآیند. ویرانگر گذشته نیست؛ بلکه اصلاحگر آن است. خلاصه آنکه در تفسیر تاجیک از اصلاحطلبی، کماکان دال مرکزی حقوق ملت است و دالهای جانبی همچون حاکمیت قانون، دموکراسی خواهی، آزادی و عدالت طلبی، الزامات شهروندی و… را شارژ میکند. قرائت قالیباف از نواصولگرایی، اما مشخص نیست که چه نسبتی با اصولگرایی دارد. دیگری آن کیست؟ دال مرکزی این گفتمان چیست؟ اگر تاجیک از نقطه عزیمت مبانی اصلاحات و رهایی گفتمان اصلاحطلبی از نا اصلاحطلبی، عبور اصلاحطلبی از وضعیتی که شرایط زمینه و زمانه بر آن تحمیل کرده است، گذار از اصلاحطلبی تهی شده از اصلاحطلبی، نو اصلاحطلبی را تئوریزه میکند، نو اصولگرایی مد نظر قالیباف در پاسخ به کدام بحران در اصولگرایی صورت بندی شده است؟
پرسیدنی است که نو اصولگرایی برای رهایی از کدام فروبستگی در اصولگرایی، رخ نموده است؟ اگر اصلاحطلبی در بطن و متن واژگانی و مفهومی خود، گذر به وضع مطلوب را لحاظ کرده است و نو اصلاحطلبی، خود امری اصلاحطلبانه است، اصولگرایی را چه پیش آمده است که صلای نواصولگرایی میدهد؟ وانگهی پرسیدنیتر است که نواصولگرایان چه نسبتی با شخصیتهایی که اصولگرایی در مرام، منش و کنش ایشان متبلور و متجسم شده است، دارند؟ برای مثال محل پرسش است که نو اصولگرایان نسبت به مانیفست، مرام، گفتار، رفتار و خط و مشیهای رئیس دولتهای نهم و دهم و حلقه نزدیک ایشان چه نظری دارند؟
به عبارتی اگر اصولگرایی در دهه هشتاد در پیوند پوپولیسم و اپوزیسیوننمایی جعلی، حول معجزه هزاره سوم دولتسازی کرد، نواصولگرایی نسبت به اپوزیسیوننمایی، ژست مخالفت با وضع موجود و رادیکالیسم عوام فریب و پارادوکسیکال این فرقه چه موضعی دارد؟ از نظر و منظری دیگر، و آنچه بطن و متن سیاست، مطالبه میکند، پرسیدنی است که منادیان نواصولگرایی، نسبت به منافع و مصالح ملی چگونه میاندیشند؟ نواصولگرایی در تعریف، تبیین استراتژی و راهبرد نسبت به مصالح و منافع ملی، چه نسبتی با اصولگرایی دارد؟ به نظر میرسد نواصولگرایی، همچون هر گفتمان دیگر نیازمند ایضاح، تبیین چرایی، الزامات، مرزبندی و مبانی شکلگیری خود است.
اگر اصلاحطلبی واقعاً موجود، نو شدگی را در ارجاع به مبانی هویتی خود حول حقوق ملت، پیگیری میکند، نو شدگی اصولگرایی با ارجاع به مبانی هویتی خود، به قول فقها سالبه به انتفاء موضوع است، زیرا ارجاع به مبانی هویتی اصولگرایی که در بطن و متن خود حقوق ملت را نشانه رفته است، نه تنها نو شدگی و هویتسازی برای اصولگرایی نیست، که امری هویت سوز برای این گفتمان تلقی میشود. نواصولگرایان، اما در مسیری دیگر میتوانند به شکلگیری سیاست مبتنی بر حقوق ملت و مصالح ملی در ایران امروز مدد برسانند، مسیری که ترجیح مصالح و منافع ملی بر مصالح جناحی و شخصی ایشان باشد. در صورتی که قصدشان گام نهادن در این مسیر باشد، کاری کردهاند کارستان؛ به شرطی که نامی با مسماتر از نو اصولگرایی برای خود برگزینند.
نظر شما