ایران با موقعیت ویژه سیاسی، جغرافیایی و اقتصادی همواره کانون توجه قدرت های بزرگ جهان بوده است و افزایش قدرت دفاعی در کنار دیپلماسی فعال، تنها راه بازدارندگی در برابر دشمنان به شمار می رود. رزمندگان سلحشور ایران در هشت سال دفاع مقدس با وجود برخی نارسایی های تسلیحاتی و اطلاعاتی در مقایسه با دشمن، با ایمان و اراده راسخ به مصاف دشمن رفتند و حماسه هایی جاودان آفریدند. در هفته گذشته روزنامه های مختلف به منظور نهادینه کردن فرهنگ ایثار و شهادت با انتشار گزارش ها و مطالبی در محورهای گوناگون به این مهم پرداختند.
اخلاص و توکل صفت بارز رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس
نگاهی بر زندگانی رزمندگان هشت سال دفاع مقدس این واقعیت را آشکار خواهد ساخت که بی شک اخلاص و توکل شاخصه اصلی مجاهدان در جنگ تحمیلی بوده است، هنگامه ای که استکبار جهانی با ترفند های متنوع خویش بنا داشت در سخت ترین شرایط کشور مهلک ترین ضربه ها را به درخت نوپای نظام جمهوری اسلامی وارد کند.
روزنامه جوان در مطلبی با عنوان پدرم ورزشکاری بود که در جبهه عارف شد به گفت وگو با فرزند شهید رمضانعلی ایراندوست پرداخت و نوشت: پدرم از همان زمان قدیم در هیئت فعالیت میکرد و در ایام محرم حضوری فعال داشت. مادرم و عموهایم تعریف میکنند پدرم با چندین سال حضور در جبهه حالت نماز خواندنش هم تغییر میکند. به نحوی که همرزمانش تعریف میکردند ایشان نیمههای شب از خواب بیدار میشد و در میان راز و نیازهایش گریه میکرد. آخرین باری که قرار بود به جبهه برود پدرم به همه گفت این دفعه که بروم اتفاقات دیگری برایم میافتد. حتی بدهکاری هایی که به دیگران داشت را داد و از همه حلالیت طلبید. آخرین باری که به جبهه رفت انگار شهادتش به او الهام شده بود. یک نوار کاست هم برای من، مادر و دیگر بستگان و آشنایان پر کرد و در آن تمام حرفهایش را زد. به نوعی وصیتنامه شفاهی اش است. در همان ابتدای نوار میگوید بنا به وظیفه وصیتنامه خود را روی نوار ضبط مینمایم شاید این وصیتنامه من باعث شود بعضی از برادران راهی را که میپیماییم بشناسند و خود را ساخته و راه حق را در پیش بگیرند. آن روز انگار مادرم در خانه نبود و ایشان در تنهایی این نوار را پر کرده بود.
پدرم علاوه بر فرهنگی بودن، ورزشکار هم بود. کشتی میگرفت و ورزشگاهی در میمه به اسم پدرم هست که خودش سنگ بنای اولیهاش را گذاشته است. الان خیلی از دوستان من را که میبینند روبوسی میکنند و میگویند من سال فلان در کوچه ایستادهبودم و سیگار میکشیدم که پدرت دنبالم آمد و من را به سمت یک ورزش کشاند. مدال و کاپ های پدرم در خانه هست که نشان میدهد ایشان به صورت حرفهای ورزش میکرده است. پدر در جریان عملیات فتح المبین به شهادت رسید. پدرم بارها عنوان کرده بود که میخواهد مثل اربابش حضرت ابوالفضل اربا اربا شود تا گناهانش بریزد. به مادرم گفته بود اگر اینطوری آمدم تو ناراحت نباش، چون از خدای خودم خواستهام که اینچنین شهید شوم تا خدا گناهانم را پاک کند بعد پیش خودش ببرد.
روزنامه اطلاعات با انتخاب تیتر آرزوهایی که منافقین به گور بردند، می نویسد: پس از قبول قطعنامه ۵۹۸، عراق در بنبست سیاسی و نظامی قرار گرفت و از طرف دیگر در این میان، منافقین تنها گروهی بودند که همه حیثیت و هستی خود را در گرو جنگ گذاشته بودند. آنان در تحلیلهای درونگروهی خویش معتقد بودند که امکان پذیرش آتشبس از سوی ایران ناممکن است و باور داشتند که جمهوری اسلامی ایران زمانی که از جنبه های سیاسی، نظامی و اقتصادی به بن بست کامل برسد قطعنامه را خواهد پذیرفت. بنا بر تفکر منافقین، در چنین شرایطی سقوط جمهوری اسلامی حتمی و قدرت به سازمان منافقین منتقل خواهد شد. بنابراین فرصت پیشآمده را زمان مناسبی دانسته و مسعود رجوی (سرکرده منافقین) نیروهایش را آماده حمله به ایران کرد. عراق با حمایت و پشتیبانی تسلیحاتی و هوایی از منافقین و برای کاستن حجم نیروهای خودی در غرب و اهدافی که در جنوب داشت، اقدام به تک وسیعی در خرمشهر نمود.
رزمندگان اسلام در ارتفاعات چهارزبر ضمن تشکیل خط پدافندی با نیروهای منافقین درگیر شدند و بعد از ظهر ۴ مرداد سال ۱۳۶۷ سهراهی اسلامآباد-کرند در محاصره نیروهای ایرانی قرار گرفت. نیروهای ایرانی برای مقابله در روز ۵ مرداد ۱۳۶۷، عملیات مرصاد را با رمز یا علی ابن ابی طالب (ع) آغاز کردند و طی چندین ساعت با تلاش نیروهای سپاه پاسداران، ارتش، خلبانان دلاور هوانیروز، نیروی هوایی و کارکنان پدافند هوایی ارتش و مردم بومی منطقه، صدها تن از منافقین را به هلاکت رساندند که جمعی اقدام به فرار و تعدادی نیز با خوردن قرص سیانور خودکشی کردند. نیروهای تحت امر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی ستون خودرویی منافقین را در جاده اسلام آباد به طرف کرمانشاه در تنگه چهار زبر (مرصاد) مورد هجوم قرارداده و تقریبا نابود ساختند و یگان های زمینی از طرف ایلام و کرمانشاه ستون ماشینی منافقین را محاصره کرده و هزاران نفر را کشته و زخمی کرده و تعداد قابل توجهی را نیز به اسارت درآوردند و به این ترتیب آخرین عملیات گسترده نظامی در ۸ سال دفاع مقدس با پیروزی کامل پایان یافت.
روزنامه کیهان در مطلبی با عنوان امتحانات الهی یکی پس از دیگری اجرا میشود، نوشت: شهید «علیرضا عاصمی» سال ۱۳۴۱ در کاشمر دیده به جهان گشود. او بیش از ۷۲ ماه در اکثر عملیاتها با مسئولیتهای مختلف از خطشکن تا فرمانده ایفای نقش کرده است. وی دارای تخصص در گروه تخریب بود و با چاپ کتاب هایی در زمینه جنگ و خنثی کردن مین و انفجار و... در زمینه آموزش همرزمانش گام هایی به یادماندنی برداشته است. در ضمن او فرماندهی تخریب قرارگاههای خاتم کربلا و نجف را نیز بر عهده داشت. سرانجام «علیرضا» در ۱۳ دی ماه ۱۳۶۵ در سن ۲۴ سالگی و در حالی که عضو شورای فرماندهی و مسئول گردان تخریب تیپ ویژه پاسداران بود به همراه همرزمانش در حال خنثی سازی بمب های فروریخته شده توسط هواپیماهای عراقی در باختران به شهادت رسید.
او هم اکنون در کنار آرامگاه شهید مدرس در جوار مزار برادر شهیدش در کاشمر آرمیده است. فرازی از وصیتنامه شهید: «مادر و پدر عزیزم مواظب باشید که امتحانات الهی، یکی پس از دیگری اجرا میشود و این ما هستیم که باید از خدا بخواهیم که لحظهای ما را به خودمان وا نگذارد. شاید یکی از علل آمدن من به جبهه همین بود که نخواستم خودم را فدای خودخواهی و خودبینی های بعضی بکنم و با آمدن به جبهه از لجنزاری که بعضی سودجویان و فرصت طلبان در شهر درست کرده بودند و زندگی را در خوب خوردن و خوب زندگی کردن میدیدند، بیرون آمدم و در محیطی الهی و خدایی قرار گرفتم که دیگر کسی برای مقام و منصب کار نمیکند و معیار برتری، همان (ان اکرمکم عندالله اتقیکم) هست و چیزی که در اینجا معنی ندارد، مسئله من و تو است که همه ما هستیم و ید واحد».
روزنامه اطلاعات در یادداشتی با عنوان شهید صیاد شیرازی از تحصیل در آمریکا تا نبرد در کردستان به قلم محمد کوششی، نوشت: در ایالت اوکلاهامای آمریکا شهر کوچکی به اسم فورت سیل وجود دارد که مرکز آموزش توپخانه آمریکا آنجاست. ما ۸-۷ نفر ایرانی بودیم که برای گذراندن دورههای توپخانه رفته بودیم. صیاد هم در گروه بود. گاهی میدیدم یک قرآن انگلیسی دستش است. این، آنجا در آن مرکز نظامی آمریکا عادی نبود، خصوصاً توی جمع ما ایرانیها. بچهها بیشتر پی این بودند که بهشان خوش بگذرد. کسی به فکر دین و مذهب نبود و حالا من میدیدم یکی از ما قرآن انگلیسی دستش است و مجله های مکتب اسلام را که آنها هم انگلیسی است با خودش آورده. درباره آن مجله ها ازش پرسیدم. گفت: «فکر کردم اگه بیشتر درباره اسلام بدونم و بتونم به زبان خود این ها درباره اسلام باهاشون حرف بزنم، برای معرفی اسلام فرصت خوبیه. این ها رو آوردم که مطالعه کنم و اگه ازم سوال کردند، در جوابشون نمونم.» انقلاب که شد خیلی ها میآمدند پادگان و میخواستند آموزش نظامی ببینند و در نگهبانی دادن توی شهر و جاهای مختلف کمک کنند یا اعزام بشوند به جاهایی که درگیری بود.
صیاد از پادگان تفنگ گرفته بود و آنها را آموزش میداد. در کردستان خیلی از کسانی که رفتند کردستان و با ضدانقلاب جنگیدند از همینها بودند. در ماجرای پاوه امام که اعلام کرد پاوه باید آزاد شود، صیاد اعلامیه داد که کسانی که میخواهند بروند پاوه، بیایند ثبتنام کنند. تعداد زیادی را ثبتنام کرد، آموزش داد و سازمان دهی کرد حتا هواپیما هم آماده کرد که اینها را بفرستد. هم خودش آماده بود و هم کسانی را که آموزش داده بود آماده کرده بود که بروند. یک انرژی خاصی برای کارکردن داشت. وقتی از مأموریت برمیگشتیم، برای تمام بچههای هیأت بازرسی سوغات آن شهر را میخرید. بچهها میگفتند «ما خجالت میکشیم شما این قدر ما رو خوشحال میکنید.» میخندید. میگفت «دوست دارم دست پر برید خونه.» در ستاد کل درجه گرفتن و ارتقای رده چیزی بود که خیلی صدا میکرد و همه بهش اهمیت میدادند. وقتی کسی درجه میگرفت یا شغل بالاتری، صیاد از اولین نفرهایی بود که به آن فرد تبریک میگفت یا برایش هدیه میفرستاد، سنگتمام هم میگذاشت. از هدیهاش یا طرز تبریک گفتنش هم پیدا بود که برای این کار وقت گذاشته و فکر کرده. کنار هدیهای که میفرستاد یک نامهی تبریک مینوشت با خط خوش، تمیز و مرتب طوری که آدم حظ میکرد. همین کارهایش بود که او را توی دلها جا کرده بود. همین کارهایش، رفتارش و منشش بود که باعث میشد ببینیش و نتوانی فراموشش کنی.
روزنامه جوان با درج مطلبی با عنوان عراقیها مثل کربلای ۵ روی سر ما آتش میریختند! به گفت وگو با محمدجواد امینی فرمانده گردان یا زهرا (س) درباره مقاطع پایانی جنگ پرداخت و نوشت: بعد از اینکه ایران در عملیات والفجر ۸ شبهجزیره فاو را تصرف کرد، موازنه قوا به نفع جبهه خودی تغییر کرد. از آن به بعد رویارویی جبهه اسلام و کفر به حد اعلی رسید. سال ۶۵ با اعزامهای سراسری قرار بود کار جنگ یکسره شود. عملیات کربلای ۴ انجام گرفت که هرچند موفق نبود، اما مقدمات کربلای ۵ را فراهم کرد. پس از انجام عملیات کربلای ۵، خیلی چیزها تغییر کرد. شاید در نظر تعدادی از سیاستمدارها جنگ تمام شده به نظر میرسید. متعاقب آن تأثیر تبلیغات منفی و کارهایی که برای پایان جنگ صورت میگرفت، در جبهه ها احساس شد.
پیشتر در قضیه شکست حصر آبادان یا حفظ جزایر مجنون، پیام امام معجزه کرده بود و حالا هم به یاری رزمندهها آمد تا با انگیزه بیشتری با دشمن روبهرو شوند. آنها به قدری ادوات و تانک آورده بودند که آدم با دیدنش حیرت میکرد. یا وقتی در تداوم نبرد در گمرک خرمشهر مستقر شدیم، عراقیها آنقدر آتش میریختند که نظیرش را تنها در کربلای ۵ دیده بودیم. اینطور شدت عمل آنها ما را متعجب میکرد. اما بچهها جانانه ایستادند و دشمن را عقب راندند و متوقف کردند. وقتی امام از مردم خواستند جبههها را خالی نگذارند، آنقدر نیرو به جبهه آمد که ما جایی برای استقرار آنها نداشتیم. سولهها پر شدند و به ناچار عدهای را در چادرها مستقر کردیم. اغلب گردانها هم مثل گردان خودمان «یا زهرا (س)» نفراتشان دو برابر شد. حضور مردم در جبههها نشان میداد تبلیغاتی که میگفت مردم از جنگ خسته شده اند درست نبوده است؛ اما به هرحال ما قطعنامه را پذیرفته بودیم و نظر امام هم این بود که پذیرش قطعنامه از طرف ما یک تاکتیک نیست. به واقع آن را پذیرفتهایم و باید به عهدمان پایدار باشیم.
روزنامه اطلاعات با انتشار مطلبی با عنوان موفق ترین نبرد چریکی ایران، آورده است: در ساعت ۰۴:۱۵ روز ۵ مرداد ۱۳۶۰ عملیات «طراح» با هدف انهدام مواضع دشمن در شمال رودخانه کرخه کور و جلوگیری از پیش دستی ارتش بعثی عراق در حمله مجدد به اهواز انجام شد؛ عملیاتی مشترک میان سپاه پاسداران حمیدیه و سوسنگرد، نیروهای باقی مانده از ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران و نیرویهای زمینی ارتش که به موفقترین نبرد چریکی ایران معروف شده است. این عملیات بعد از شهادت دکتر چمران و ترور گسترده مسئولان کشور، طرح ریزی و اجرا شد تا روحیه از دست رفته رزمندگان در شرایط بحرانی آن روزها بازگردد. منطقه عملیاتی با دو مانع طبیعی، از شمال به رودخانه کرخه و از جنوب به رودخانه کرخه کور برخورد میکرد.
به علت گرمای هوا و کاهش سطح آبهای محدوده آب گرفته در منطقه، دشمن با تقویت نیروهای خود در شمال رودخانه کرخهکور، دوباره مواضع سابق خویش در غرب آبادی «حمودی سعدون» را اشغال کرد و با اجرای طرح سد و موانع از طریق ایجاد چندین رده سیم خاردار، میادین مین و سیلبندی نسبت به ترمیم خطوط پدافندی خود در منطقه اقدام کرد. فرماندهان، با توجه به وضع پیش آمده، انهدام مواضع و قوای موجود دشمن در منطقه را ضروری دانستند. بر همین اساس عناصری از سپاه پاسداران شهرهای حمیدیه و سوسنگرد به همراه سرهنگ زرهی ستاد به نام «جوادی» فرمانده وقت تیپ ۳ از لشکر ۱۶ زرهی قزوین ـ که در روستای «حمودی ساچت» واقع در شمال روستای حمودی سعدون مستقر بودند ـ شناساییهای وسیعی را آغاز کردند؛ از سوی دیگر نیروهای ستاد جنگ های نامنظم در روستای «طراح» در شرق منطقه عملیاتی مستقر بودند. طرحریزی عملیات «طراح» به پایان رسیده بود و مراحل اولیه اجرای خود را طی میکرد که دکتر چمران به شهادت رسید و همه چیز برای مدتی متوقف شد. پس از اجرای این عملیات دشمن مواضع خود در حاشیه جنوبی رودخانه کرخهکور را تقویت کرد؛ البته در جریان مرحله دوم عملیات الی بیت المقدس در روز شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۱، فرماندهی سپاه سوم ارتش بعثی عراق با درک وضعیت مخاطرهآمیز دو یگان قدرتمند خود (لشکرهای ۶ زرهی و ۵ مکانیزه) برای جلوگیری از اسارت یا انهدام کامل این دو یگان و نیز نگرانی عمیق نسبت به ادامه تک ایران به سوی بصره، آنان را برای پدافندی مطمئنتر از این شهر استراتژیک عراق، به درون مرزهای بین المللی عقب کشید و در نتیجه مواضع جنوبی رودخانه کرخهکور به جاده اهواز ـ خرمشهر وصل شد.
مدافعان حرم؛ عاشورایی ترین شهدای عصر حاضر
شهدای مدافع حرم برترین یاران مکتب سیدالشهدا(ع) هستند، آنانی که با بصیرتی تمام از حریـم اهل بیـت دفـاع کردنـد، مدافعانی که چراغ هدایت نسل جوان را روشن نگه داشتهاند و مسیر زندگی واقعی را به همگان نشان میدهند.
روزنامه جوان در مطلبی با عنوان «نام «حاصل» رعشه به جان ضد انقلاب میانداخت» به گفت وگو با فرزند شهید سردار حاصل احمدی از شهدای حادثه تروریستی اخیر پیرانشهر پرداخت و نوشت: ضدانقلاب تهدید کرده بود من را هم ترور خواهد کرد. گفته بودند اگر این پسرش را بزنیم حاصل داغدیده و دست از فعالیتها و مبارزاتش بر میدارد و با این کار روحیهاش تضعیف میشود. پدر هم در پاسخ این گزافهگوییها گفته بود: «این پسرم که سهل است، اگر همه فرزندان و برادرهایم را بزنید من همین راه را ادامه میدهم. من تا آخرین قطره خونم راه شهدا را ادامه خواهم داد. هیچ گاه شهر و دیار خود را ترک نمیکنم تا دشمن فرصت پیدا کند و بیاید روی خاک کشورم جولان بدهد و اینگونه آبروی نظام برود.»
پدرم با شهادت به آرزوی قلبیاش رسید. من به داشتن چنین پدری افتخار میکنم. واقعاً حیف بود و جای افسوس داشت اگر پدر در رختخواب به دیدار معبود میرفت. او شهید شد و این بهترین مزدی بود که خدا برای مدتها مجاهدت و ایستادگیاش در برابر دشمنان قسم خورده انقلاب و نظام به ایشان عطا کرد. نبود پدر برای من و خانواده درد بزرگی است، اما افتخار میکنم پدرم در راه حق، ولایتپذیری و ارادتش به رهبری شهید شد. شهادت ایشان بهترین چیزی است که در دنیا به آن رسیدم. این روزها تنها چیزی که شاید باعث آرامش من شود دیدار با رهبرم است.
روزنامه کیهان با انتشار مطلبی با عنوان رابطهاش با خدا عشق و عاشقی بود به گفت و گو با همسر شهید مدافع حرم، محسن فانوسی پرداخت و آورد: همسرم متولد سال ۵۹ بود، در سال ۷۹ در گردان ۴۳ رزمی مهندسی امام علی(ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استخدام شدند و در گردان تخریب مشغول به کار بود و قریب به ۱۳ سال در جهت پاکسازی میدان مین در مناطق مرزی کشور از جمله شمال غرب، جنوب و شلمچه و بسیاری از مناطق دیگر خدمت میکرد و در سال ۹۲ بهعنوان پاسدار نمونه انتخاب شده بودند. خصوصیت بارز شهید برگرفته از حدیثی از حضرت زهرا(س) است که فرمودند «اگر میخواهید اصلح مصلحتها شامل حالتان بشود کارتان را با اخلاص انجام دهید» و لذا یکی از ویژگیهای شهید اخلاص بالای او بود و تواضع و فروتنی او که زبانزد خاص و عام بود، همچنین احترام به والدین، تقید به نماز اول وقت و تعادل در دین از دیگر خصوصیات شهید بود.
دوستانش میگفتند در مدت ۲۵ روزی که آقا محسن در سوریه بوده، سکوت، تواضع او و همچنین وظیفهشناسی محسن نسبت به نظافت البسه و سرویس بهداشتی ما را به تعجب واداشته بود، محسن به حدی فروتن بود که در ماموریتها او را امام جماعت میکردند. همرزمان شهید تعریف میکنند که هنگامی که میخواستند به منطقه بروند شهید بشیری و محسن بر سر اینکه کدام یک برود بحثشان میشود، محسن اسلحه حسین بشیری را میگیرد و میگوید حسین من باید بروم، من نمیتوانم بمانم. لذا روز چهلم محسن بود که شهید بشیری وقتی پوتینهای محسن را آورد گفت خانم فانوسی بنده وقتی به محمدمهدی و فاطمه زهرا نگاه میکنم خجالت میکشم، من از شما میخواهم دعا کنید تا به سالگرد محسن نرسیده من شهید شوم، و مدتی نگذشت که او نیز به محسن پیوست؛ لذا اینکه گفته شده کار شهدا به یکدیگر گره خورده، درست است. این دو شهید اجر کارشان را از حضرت زهرا(س) گرفتند. محسن را من میتوانم با پاکی و خلوص ایشان معرفی کنم، او مانند طلای خالص نایاب بود. بنده خدا را شکر میگویم که محسن با شهادت از ما جدا شد، چون بهترین آرزوی همسرم بود وگرنه آزار میدید. او عاشق خداوند متعال بود.
روزنامه جوان با درج مطلبی با عنوان خاطرات شهدای مدافع حرم جان تازهای در کالبد ادبیات پایداری، نوشت: ادبیات دفاع مقدس چند سالی است روزگار خوبی را سپری میکند. هم رزمندگان پای کار آمدهاند و خاطراتشان را بازگو میکنند، هم انتشاراتیها برای چاپ این خاطرات ذوق به خرج میدهند و با رعایت اصول حرفهای آثاری درخور منتشر میکنند و از سوی دیگر مخاطبان نیز به این کتابها روی خوش نشان میدهند. رهبر انقلاب بارها خاطرات رزمندگان و شهدا از دفاع مقدس را به «گنج» تشبیه کردهاند که باید از سینه رزمندگان استخراج شود. پس از چندین مرحله آزمون و خطا بالاخره قطار ادبیات دفاع مقدس روی ریل خود قرار گرفت و توانست مخاطبان زیادی را جلب کند. نویسندگان به سراغ رزمندگان و خانواده شهدا رفتند و روایتهایشان را شنیدند و با قلمی شیوا به دور از شعارزدگی بر صفحه جاری کردند. پس از خواندن اولین تجربههای موفق خاطرهنگاری، خوانندگان فهمیدند دفاع مقدس ناگفتههایی دارد و ظرفیت بالایی نیز برای بیانش موجود است. بازخوانی فرهنگ رایج در دهه ۶۰ و مردمانی که ساده زندگی میکردند و به اعتقاداتشان ایمانی قلبی داشتند برای مردم و جوانان دهههای بعدی جذابیتهای زیادی دارد.
اما ادبیات پایداری (ایثار و مقاومت)، جنگ در جبهه مقاومت اسلامی (عراق و سوریه) و حضور رزمندگان در دفاع از حریم اهل بیت (ع)، فصل تازهای را در تاریخ جهاد کشورمان باز کرد. روایت شجاعت و مردانگی جوانانی که از زندگیشان دست میکشیدند، از زن و فرزند دل میکندند و راهی سوریه میشدند بازتابهای زیادی در جامعه داشت. شهدای مدافع حرم در دهه ۹۰ یاد و خاطره شهدای دفاع مقدس در دهه ۶۰ را زنده کردند. حالا بسیاری میخواستند بیشتر از این شهدا بدانند و بیشتر با طرز تفکر و سبک زندگیشان آشنا شوند. «دلتنگ نباش» که خاطرات شهید روح الله قربانی را شامل میشود، تازهترین عنوانی است که در ادبیات پایداری با استقبال بسیار زیادی روبهرو شده است. رهبر انقلاب نیز از این کتاب تمجید کردند و بر محبوبیت بیشترش افزودند. کتابهای خاطرات شهدای مدافع حرم جان تازهای به ادبیات دفاع مقدس داده است. در زمانی که کتابهای این حوزه میرفت که رنگ تکرار به خود بگیرد، ناگهان کتاب خاطرات شهدای مدافع حرم از راه رسیدند و خون تازهای به این حوزه تزریق کردند. هنوز خاطرات شهدای مدافع حرم زیادی منتشر نشده که در صورت انتشار ادبیات پایداری رونق بیشتری خواهد گرفت.
نظر شما