محمود دولتآبادی بدون شک یکی از بزرگترین رماننویسان ایران معاصر است که در کنار بزرگانی چون عباس کیارستمی، محمد رضا شجریان، محمودحسابی و داریوش مهرجویی از جمله اشخاصی هستند که موفق به دریافت جایزه لژیون دونور بالاترین نشان افتخار فرانسه شده اند. دولتآبادی موفق شد در مدت ۱۵ سال و با گذر از فراز و نشیب های بسیار، یکی از جذابترین و بزرگترین حماسههای روستایی ایران مدرن یعنی کلیدر را بیافریند. او اهل خراسان زادگاه پرآوازه حکمت و ادب ایران است. جلوه این هنرمند ارزنده توانسته هم بزرگی این سرزمین و هم زخمهای آن را را در آثارش متبلور سازد. به بهانه موفقیت های داخلی و خارجی رمان کلیدر و اینکه این رمان را می توان نقطه اوج کاری و حرفه ای دولت آبادی به شمار آورد به سراغ برترین رمان های مدرن فارسی رفتیم و با معرفی اندک آنها تحلیل مختصری از هفت رمان مهم و جریان ساز ارائه شده است.
بوف کور صادق هدایت ۱۳۱۵
از بوف کور به عنوان یکی از بهترین رمانهای سده بیستم میلادی یاد میشود. اثری که هم به سبک کارهای ادگار آلن پو خیالی و ترسناک است و هم تحت تاثیر هزار و یک شب قرار دارد و علاوه بر این، نیم نگاهی هم به مسائل فلسفی و هستیشناسانه دارد. رمان بوف کور اگرچه به فرانسوی و انگلیسی هم ترجمه شده اما آن طور که باید مورد توجه مخاطبان دنیای غرب قرار نگرفته است. هدایت از پیروان جدی ژان پل سارتر بود. به همین دلیل میتوان تایید کرد که بوف کور به نوعی با الهام از تهوع سارتر نوشته شده است. در هر ۲ رمان با نوعی راوی روبرو هستیم که در دنیایی سرگیجهآور، خیالی و پرتکرار به سر میبرد و زاویه دید داستان به صورت پیوسته تغییر میکند.
بوف کور با یک ابراز احساسات قوی و آرام شروع میشود: در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند اما افسوس که تاثیر اینگونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.
سنگی بر گوری جلال آل احمد ۱۳۴۲
شاید سنگی بر گوری جلال آل احمد در ایران معاصر و ادبیات امروز از همه معروفتر باشد که نوعی زندگینامه خودنوشت با موضوع بچهدار نشدن او و سیمین دانشور است. سنگی بر گوری را آل احمد در ۱۳۴۲ خورشیدی نوشت اما ۱۲ سال پس از مرگش منتشر شد و به دلیل صراحت بیان نویسنده در خودنگاری در محافل رسمی کمتر از آن نام برده می شود.
این اثر بی اغراق عصاره روح و روان آل احمد است. نویسنده ای که خودش خصم خودش بود و خودش با دنیا تسویه حساب می کند و گویا آمده است تا تکلیف خودش را با دنیا، دنیا را با خودش و خودش را با مفهوم زندگی و سرآخر تکلیف خودش را با خودش روشن کند. نبرد آل احمد بیش از آنکه با حاکمان باشد با جایگاه و مفهوم قدرت است.
جلال آل احمد باور دارد نویسنده ای که نتواند نقاب خویش را بردارد نمی تواند ادبیاتی ماندگار خلق کند. چنین است که در سنگی بر گوری نقاب از چهره برمی دارد تا اثبات کند با نویسنده ای روبه رو هستیم که قابل مصادره از طرف هیچ جریان سیاسی نیست. رمان نویسی است بی بدیل با دیدگاه های مغشوش و پرمناقشه فلسفی که بیانگر نویسنده ای به شمار می رود متناقض و شورشی که برای گریز از قدرت بی تابی می کند.
سنگی بر گوری الماس تراش خورده واقعیت است و نویسنده آن قدر این الماس را تراشیده و سائیده که تمام رگه ها و ناخالصی های آن را زدوده است. رمانی که برای مستندنگاری یا واقع نگاری خلق شده و با این صیقل خوردگی چون خیال به نظر می رسد؛ واقعیتی خیال انگیز از منشور رنگ ها که به فراتر از واقعیت دست می یابد.
ملکوت بهرام صادقی ۱۳۴۰
کتاب ملکوت تنها داستان بلند به جا مانده از بهرام صادقی است که در نگارش داستانهای کوتاه ید طولایی داشت. شرح داستان ساده است و ورود آقای مودت و داستان جن و همراهی دوستانش برای خلاصی او از شر جن، تنها روندی است که موجب میشود کاراکتر اصلی یعنی دکتر حاتم وارد صحنه شود. دکتری که تا پیش از مواجهه نزدیک، فردی متعهد و کاربلد به خواننده شناسانده میشود. اندکی بعد وجوه سورئال داستان رخ مینمایاند: آنجا که همراهان آقای مودت از دکتر در مورد مردی میشنوند که به او مراجعه کرده است تا دستش را تنها دست باقی مانده را نیز قطع کند! مرد تا پیش از این دست دیگر، پاها، گوش ها و بینی خود را قطع کرده است اما از چه روی؟
در این هنگام، میان دوستان مودت و دکتر بحثی فلسفی در می گیرد و دکتر باز هم اصرار بر حفظ چهره دروغین خود دارد. او مدعی است آمپولهایی به مردم عرضه میکند که جوانی و باروری را به آنها بازمیگرداند و این در حالی است که خود دکتر صورتی جوان اما به واقع پیر دارد و عقیم است.
روح جاری در داستان کتاب ملکوت روح افسردگی، یاس و عدم درک مفهوم زندگی است. همان دم که اندک نور امیدی به جهان ملکوت که قصد قطع دستش را دارد، میتابد، نویسنده در به روی نور میبندد و امید خواننده برای بهبود اوضاع را ناامید میکند. ملکوت رمانی کوتاه و کم حجم، با جملاتی سرشار، یکی از کم نظیرترین نمونههای ادبی دوره طلایی ادبیات ایران است.
جمال میرصادقی استاد ادبیات و منتقد ادبی اما درباره ملکوت نظر متفاوت و سختگیرانه ای دارد او می گوید: ملکوت بهرام صادقی اثر تأثیرگذاری نیست و به هیچ وجه همرده بوف کور نیست. گونهای از ادبیات به نام ادبیات آرمانگرایی و گونهای به نام ادبیات پلید هست که ضدآرمانگرایی است. بهرام صادقی خواسته در این گونه بنویسد و موفق هم نبوده، رمانش هم تأثیرگذار نبوده است. ملکوت بیشتر اثری بافتهشده بر اساس بوف کور است. او خواسته ادای بوف کور را دربیاورد و شخصیتهای آن اثر در رمان او تکرار شدهاند. داستانهای سوررئالیستی خصوصیات ویژهای دارند، از نماد و تمثیل استفاده میکنند و ملکوت هم اینگونه است، اما انگار درنیامده و اصلا در آثار بعد از خودش مؤثر نبوده است.
فیلم ملکوت محصول ۱۳۵۵ خورشیدی فیلمی به کارگردانی خسرو هریتاش است که بر اساس این اثر ساخته شد. متأسفانه این فیلم سینمایی جزو نایابترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران است. حتی هیچ نسخهای از این فیلم در آرشیو سازمان سینمایی و ملی فیلم ایران هم موجود نیست و به علاوه بهمن فرمان آرا که سمت تهیهکنندگی این فیلم را بر عهده داشته به گفته خودش با وقوع انقلاب اسلامی وقت نکرده نسخهای از این فیلم را تهیه و کپی کند و در زمان حاضر هیچ نسخهای از این فیلم را ندارد.
سنگ صبور صادق چوبک ۱۳۴۵
بسیاری صادق چوبک را پیرو مکتب ناتورالیسم میدانند که درباره سیاهی ها و زشتی های جامعه به زبان ساده ای مینویسد. در سنگ صبور نیز شخصیت ها از طبقه فرودست جامعه انتخاب شده اند و رمان داستان زندگی هر یک از این آدم هاست احمدآقا که شخصیت نویسنده این رمان است؛ نویسنده ای که تصمیم دارد داستان این آدم ها را بنویسد.
خشونت، فقر مالی و فرهنگی، خرافه، باورهای غلط دینی، وضعیت جامعه ایرانی پس از حمله اعراب بخشی از درونمایه و مسایل مطرح شده در رمان به شمار می رود.
تصویری که صادق چوبک از جامعه ایرانی در آن زمان و افراد فرودست جامعه میدهد به قدری دقیق و جزیی است که شناخت زیادی از جامعه و این طبقه اجتماعی و ویژگی های روحی و نحوه زندگی و تفکر آن ها به ما میدهد. صادق چوبک با بیان سرگذشت هر یک از این افراد به نقش جامعه در شکل گیری شخصیت و جایگاه امروزی این افراد میپردازد.
رمان سنگ صبور اهمیت ویژهای از نظر ساختار داستانی و زبانی دارد زیرا از نخستین رمانهای چند صدایی محسوب میشود که تحت تأثیر آثار نویسندگان آمریکایی سده بیستم میلادی به ویژه خشم و هیاهو و رمان گور به گور ویلیام فاکنر نوشته شده و از طرفی برای نخستینبار از عامیانهنویسی به عنوان سبک نوشتاری در تمام طول رمان استفاده شده است.
صادق چوبک در رمان سنگ صبور خود که از بهترین آثار او است، با فقدان حضور گوهر به عنوان راوی، بر فقدان ارزشی اشاره میکند که جامعه آن زمان آن را نمیشناسد و باعث انحطاطش میشود. این رمان که بازنمایی عصر خود و عصر پیش از خود است، بر تأثیر عملکرد نظامهای فاسد بر سرنوشت افراد دلالت میکند، به طوری که تنها کسی که در این رمان میتواند به زندگی خود ادامه دهد، زنی زشت رو، خیانتکار و بدخواه همگان به نام بلقیس است که خیانت او را میتوان به سطح گستردهتری از جامعه تعمیم داد و اینگونه استدلال کرد که بلقیس نمایندهای از مردمی است که با خیانت، بدگویی و رفتارهای غیراخلاقی بقای خود را در جامعه تضمین میکنند.
اقتباس سینمایی از رمان سنگ صبور در ۲۰۱۳ میلادی به وسیله عتیق رحیمی نویسنده سرشناس افغانی روی پرده سینماهای جهان رفت. فیلم سنگ صبور به وسیله میشل جنتیل با همراهی کمپانیهای رازور فیلمز و کورنیشه پیکچرز تولید شده است که پیش از این در بازار فیلم جشنواره برلین عرضه شد.
آشغالدونی غلامحسین ساعدی ۱۳۴۵
غلامحسین ساعدی یکی از نویسندگان پر کار دهه ۴۰ خورشیدی است که با پرداختن به شخصیتهای روانرنجور طبقه پایین جامعه، تلاش بیپایانی برای بیدار کردن جامعه خفقانزده دوره پهلوی کرد. این اثر در دوره حکومت شاهنشاهی نوشته شده است و فضای حاکم بر آن دوره را نشان می دهد. بیمارستان نمونه کوچکی از جامعه محسوب می شود و تمام اتفاق های ریز و درشت جامعه، در یک مکان واحد به نام بیمارستان دیده می شود. سوء استفاده از قشر فقیر در جامعه، دلالی، قاچاق، دروغ، حقه بازی، روابط نامشروع، آدم فروشی و پول در آوردن به هر نحو آشکار می شود. در وهله نخست و با شنیدن واژه بیمارستان چیزی که در ذهنمان می آید این است که اینجا مکانی برای درمان بیماران، پس بهداشت و نظافت حرف نخست را می زند، بیمارستان محیطی است که باید تمیز باشد، محیطی که برای درمان بیماران استفاده می شود اما اینجا و در داستان آشغالدونی، کثیف ترین اتفاق ها در بیمارستان می افتد و بیماران این مکان یا می میرند یا با بدترین شکل به زندگی ادامه می دهند.
اگر چه شروع داستان کتاب آشغالدونی با مناطق کثیف و زاغه نشینی است و پایانش در باجه تلفن و داستان در چند مکان اتفاق می افتد اما در نهایت همگی رویدادها به بیمارستان ختم می شوند.
پسر جوانی به همراه پدر بیمار خود، شب تا صبح در خیابان های شهر پرسه می زنند. در یکی از روزها با دار و دسته ای آشنا می شوند که خون فقرا را می گیرند و در عوض پول پرداخت می کنند و خونشان را به بیمارستان های دولتی می فروشند. پسر هم خون خود را برای زنده ماندن می فروشد ولی پدر مریض احوال است و حال خوشی ندارد و نمی تواند خون بدهد، رئیس این جریانات با دیدن اوضاع آنها را به بیمارستان می فرستد برای درمان، بیمارستانی که خود جایی برای بهبودی است اما مملو از روابط زنجیره ای کثیف است.
پسر می فهمد، مسیرهایی برای پول درآوردن همواره وجود دارد و نباید آنها را از دست بدهد و باید از هر فرصتی و به هر نحوی که شده برای پول درآوردن استفاده کند از فروش غذای مانده بیمارستان به قیمت ارزان در میادین فقیر نشین، تا دید زدن و آمار دادن و دلالی خون و آدم فروشی. در واقع پسر داستان، پسری است در حال رشد و بلوغ اما رشد در محیطی ناسالم. پسری که مجبور است برای گرسنه نماندن از خونش بگذرد و این آخر خود او را تبدیل به یک زالو می کند. اگر چه شروع داستان کتاب آشغالدونی با مناطق کثیف و زاغه نشینی است و پایانش در باجه ی تلفن و داستان در چند مکان اتفاق می افتد امادر نهایت همگی رویدادها ختم به بیمارستان می شوند.
داستان آشغالدونی را می توان به پنج قسمت اصلی تقسیمکرد و در هر کدام از آنها که اتفاق های مهم شکل می گیرد:
۱: ورود پدر و پسر به داستان
۲: آشنایی پدر و پسر با گیلانی (دلال خون)
۳: آشنایی پسر با نظافتچی بیمارستان
۴: آشنا شدن پسر با اسماعیل
۵: برقراری ارتباط بین پسر و ماموران ساواک
این رخدادها جلو برنده داستان است. در بخش نخست ما با شرایط سخت زندگی پدر و پسر آشنا می شویم و در بخش دوم پدر و پسر با گیلانی، دلال خون، آشنا می شوند و او خون دادن و پول گرفتن را نشان می دهد و بعد مریض خانه را به آنها نشان می دهد. کاراکتر گیلانی در واقع استارتی برای کار و کاسبی و از هر راهی پول در آوردن پسر محسوب می شود.
داریوش مهرجویی با همکاری ساعدی در ۱۳۵۳ خورشیدی از روی داستان آشغالدونی فیلم دایره مینا را ساخت. این فیلم دومین کار مشترک او و غلامحسین ساعدی پس از فیلم گاو است که اقتباسی بود از مجموعه داستان غلامحسین ساعدی به نام عزاداران بیل. مهرجویی درباره همکاریاش با ساعدی گفته است که ارتعاشات ما به هم میخورد؛ یک چیزهایی من به او میدادم و چیزهایی هم او به من میداد. تغییراتی که فیلم نسبت به داستان دارد به طور عمده به ضرورتهای هنری است یا به دلیل شدیدتر بودن ممیزی در سینما نسبت به کتاب است.
شازده احتجاب هوشنگ گلشیری ۱۳۴۸
تصویرهایی در فانوس خیال گردان؛ این شاید یکی از روشنترین توصیفهایی باشد که بتوان از ساختار شازده احتجاب به دست داد، این تصویرها همان خاطرات درگذشتگان است که یکبهیک به یاد شازده میآید و محو میشود. گلشیری در دورانی که شازده احتجاب را مینوشت خوابهایش را یادداشت میکرد تا به قول خودش بتواند ساختار آنها را کشف کند و در نوشتن شازده احتجاب به کار گیرد. از همینرو ساختار شازده احتجاب با آن صدای روایی متلون که جملهبهجمله از زبان این شخصیت به زبان شخصیت دیگر میرود بسیار به ساختار رؤیا پهلو میزند.
یکی دیگر از کانونهای معنا در شازده احتجاب چنان که داریوش مهرجویی در نقدش بر شازده احتجاب مینویسد، شهادت دادن نسل جدید به نسل قدیم است. شازده در واقع با مرور تاریخ سفاکی خانوادهاش دارد به لحظه حال و اکنون خود، به این لحظهای که دایره زوال از اجداد او عبور کرده و در کالبد شخصیت او دارد کامل میشود معنا میبخشد و آن را در ذهن خودش معنا و تفسیر میکند که چه کردیم که چنین شد.
این دغدغه شناخت، دغدغه فخرالنساء هم محسوب می شود و هم از اینرو است که تنها مشغولیت فخرالنساء در آن عمارت قاجاری تورق و خواندن و باز خواندن خاطرات اجداد کبیر است؛ خاطراتی که خواندنش فخرالنساء را به این پرسش میرساند که چرا این نیاکان همهاش به فکر مزاج، سر دل و بواسیر هستند. همین دغدغههاست که فخرالنساء را در نظر شازده متمایز میکند از دهها زن عقدی و صیغهای که نیاکانش در طی سالها با آنها در این عمارت زیستهاند. همین دغدغههای فخرالنساء او را برای شازده دستنیافتنی میکند.
گلشیری در یکی از گفت وگوهایش شازده احتجاب را ملهم از بوف کور میخواند و بلکه چند گام جلوتر از آن. گلشیری معتقد بود با نوشتن شازده احتجاب تکلیفش را با میراث ادبی پیش از خودش معلوم کرده است: وقتی من شازده احتجاب را مینوشتم باید تکلیفم را با بوف کور تعیین می کردم. باید تکلیفم را با بهرام صادقی و سنگ صبورِ صادق چوبک تعیین میکردم؛ به همین دلیل هم مقاله ۳۰ سال رماننویسی را نوشتم. وقتی من شازده احتجاب را مینوشتم باید تکلیفم را با اینها معلوم میکردم که اینها چهکارهاند و وقتی شازده احتجاب را مینوشتم بوف کور را فهمیدم. در واقع نوشتن شازده احتجاب برای گلشیری نوعی کشف هم هست.
چند سال بعد بهمن فرمانآرا اقتباس موفقی از شازده احتجاب ساخت که بسیار مورد توجه قرار گرفت و در فستیوال فیلم تهران جایزه مهمی را به خود اختصاص داد و گوی سبقت از گوزنهای مسعود کیمیایی ربود. گلشیری هم از اقتباس فرمانآرا راضی بود و وقتی قدم به نخستین اکران عمومی فیلم گذاشت، دریافت که فیلم همچون بیانیهای سیاسی ضد رژیم پهلوی تلقی شده است: همه جماعت بلند شدند کف زدند […]. یک دفعه متوجه شدم که جماعت دارند میآیند دست بدهند. بعد پیرمردی آمد، شاید ۶۰ سالش بود، میلرزید، با من دست داد و گفت که ما به شما افتخار میکنیم. واقعاً من گریهام گرفت، دیدم قضیه کاملاً جدی است، واقعاً جبههگیری سیاسی است. اصلاً شوخی نیست دیگر و یک مبارزه است….
خروس ابراهیم گلستان ۱۳۷۴
ابراهیم گلستان در این داستان، مثل بیشتر کارهایش، دست به تغییر در حضور واقعیت زده؛ که خروس سرآمدشان است. خلاقیت و جسارت هم مرز دارد؛ چرا که به باور روانشناسان، زاییده جنون های پنهان ذهن آدمی است. یکی به دیوانگی، دیگری به اسارت می رسد. فراتر از آن نمی توان رفت. شگون و بدشگونی اتفاقات، نمادی از خلاقیت طبیعت است. طبیعت هم دیوانه می شود یا اسیر. ضرورت که باشد، هوشیار است و سرکش. خروس گلستان نماد همین سرکشی است که ما بد شگونش می خوانیم.
روایت خروس ساده است. راوی همراه همکار و راهنمای بومی شان ناچار است به بیتوته در خانه یک قاچاقچی در یکی از بندرهای جنوب برود. خروسی که از سر اتفاق، در جعبه ساعت شماطه دار خانه از تخم بیرون آمده و نا به هنگام آوازهای مکررش اهالی محل و صاحبخانه را ذله کرده است. خروس، فرزند زمان یا فرزند زمان بی مصرف، بر کله بز آذین شده سر در خانه، دایم چلغوز می کند و همین بدشگونی، میزبان را به کشتن خروس، همراه با مراسمی آیینی در حضور دیگران وا می دارد. در نهایت در و همسایه به آماده سازی خروس برای مراسم شام آیینی بسیج می شوند.
نویسنده خروس سنت ها و باورداشت ها را بی داوری نگریسته، بالا پایین می کند تا چیزی را ببیند که برای خواننده تازگی داشته باشد. سنت ها و آیین ها می توانند در برشی از فضاهای حسی ما چنان سنگین و با وقار جلوه گر شوند که ذهنیت ما را نه تنها به خود مشغول دارند؛ بلکه آرامشی را نیز به ما هدیه دهند.
داستان خروس، داستان زبان آوری و شیوه به کارگیری واژه ها از طرف ابراهیم گلستان نیز هست که در آمیزش با واژگان بومی به خوبی درهم آمیخته اند. زبان داستانی خروس، زبان برازنده شرح یک آیین اسطوره ای است. سخت است خواندن خروس و پس از آن فراموشی. اندیشیدن به چرایی پیشامدها و آیین به نمایش در آمده. می توان گفت:
خروس شاهکار ابراهیم گلستان است.
جمع بندی نهایی
درباره این کتابها بسیار گفته شده است و هموز هم پس از سالها هنوز مطرح هستند و خوانده می شوند. این کتابها سرآغاز کارهای مدرن در ایران به شمار می روند، گرچه برخی از آنها فاصله زمانی زیادی دارند اما می توان این کتاب ها را به عنوان آغازکنندگان رمان مدرن بهحساب آورد و ماندگارترین و جریان سازترین نوشته ها در این حوزه سخت و پیچیده عنوان کرد.
نظر شما