دلهایی که سبوی وجود از باده عشق پر شور و جام اندیشه از صهبای زمزم دیدار، لبریز شوق یار کردهاند ؛ قربان عید جانهای به میقات عشق رسیده و گامهای به میعاد قدم نهادهای است که جامه تقوای ابراهیم بر قامت افکنده، ردای پاکی اسماعیل بردوش نهاده ، پای برهنه؛ هاجر وار؛خسته از لئامت نفس، بیزار از دنائت طبع، زنجیر تعلق از پای گسسته اند.
قربان ، عید دل باختگانی است که دل از دام آمال جهان برگرفته، هروله کنان و لبیک گویان، لب به تقصیر گشوده و روی انابت و امید اجابت به درگاه احدیت آورده اند و پس از طواف آستان دوست، هفت سعی صفا و مروه را به شوق زمزم دیدار به جای آورده و دل به علو اعلا سپردهاند و لبیک گویان، نماز بندگی به تقرب دوست تکبیر می گویند.
و اینک در عرفات معرفت، پنجه در سیماب شب افکنده، از برهوت صحرا، حجرات رجم شیطان برداشته ، گویی از زخارف دنیا ،تنها سهم بازمانده ، ریگهای تفتیده ای ست که در سیاهی شب میگریزد از بستر تعلقی که قرنها او را به اسارت گرفته است ، رمی اهریمن درون، ذبح اسماعیل تعلق و اینک ابراهیمی دیگر در میقات و هاجری حیران در وادی عرفات.
سپیدی احرام بی نشان از نشان حیات ،رها از رشته های پریشانی و آسوده از گرههای نفس ظلمانی ،گریخته از تار و پود در هم تافته دل بستگیها،شوق رهایی در رگهای اندیشه ات میدواند تا کیستی ات را منای دلدادگی ،در حضور حضرت دوست به مسلخ بری و دل از هوای هر آنچه جز یار است باز داری ، ابراهیم در شعور مشعرالحرام است و اسماعیل در مذبح ایمان.
صحرای عرفات، گویی صُفّه یار است و حاجیان تلمیذان مکتب دلدار ، از زوال خورشید تا غروب آفتاب عصر نهم ، فرصتی است برای تشنگان معرفت تا از چشمه جوشان عرفات جرعههای معرفت به کام گیرند و از باده سوزان برهوت، شعلههای رهایی به مجمر دل بنشانند و در هوای بندگی آوایی جانسوز سر نهند که الهی اِنّی اَرْغَبُ إِلَیْکَ و َاَشْهَدُ بِالرُّبُوبِیَّةِ لَکَ؛ پروردگارا اشتیاق آمدنم به سوی تو و سر به بندگی نهادنم را از بند بند وجود پذیرا باش .
و مرا سعادت پرهیزکاری عنایت فرما و کیمیای خشیت الهی بخش تا تعجیل آنچه پس انداخته ای و تاخیر آنچه پیش داشته ای مرا از آستان درگاهت دور نسازد ، اَللّهُمَّ اجْعَلْنی اَخْشاکَ کَانّی اَراکَ وَاَسْعِدْنی بِتَقویکَ وَلا تُشْقِنی بِمَعْصِیَتِکَ ، آنجا که جهان با تمام فراخی اش مرا به عجز می کشاند و زمین با تمام وسعتش، بر من تنگی می کند و دستهایم چه خالی است اگر اجابت دعایم نفرمایی ، انقلابی در روح و جان ، خشوعی در دل و تبلوری در اندیشه افق ، مسطری که لاجوردی آسمان را بر سواد لرزان زمین می نشاند و تو را از تبعیدگاه خاک، آنجا که سالیان بسیار بر رباط کهنه اش جا گرفته و حس پرواز را به نسیان سپرده ای می رهاند ، غِنایَ فی نَفْسی وَالْیَقینَ فی قَلْبی .
آفتاب که روی سرخ در تار غربت غروب می پوشاند، سالکان کوی مقصود، در هوای کعبه معبود، دل در طبق اخلاص نهاده و گام بر طریق معرفت می نهند ، سیراب از زمزم وارستگی و سرشار از عشق و دلدادگی، زمزمه بندگی بر لب، رایحه ستایش بر جان سحر می افشانند.
سرور بندگی و سرود جاودانگی ، وادی عرفات در قفا و مشعر الحرام پیش رو وقوفی دیگر باید تا خدا را در این وادی مقرر یاد کنند فذا افضتم من عرفات فاذکروا الله عند المشعر الحرام ، آنجا که ره به وادی محسّر می برد و تو در مسیر تقرب، آگاهانه راه منا برمی گزینی ، سکوت کویر پر از هیاهوی اغفر ذنوب بندگان است و آسمان شب مبهوت عبادت خاصان درگاه محبوب .
اینک ای یگانه بی همتا، آمده ایم، بال و پر فرو ریخته، خوار و دلتنگ و حقیر بضاعتمان انابت است و سرمایه مان اشک شرمساری . انبانی داریم که جز بار گناه در آن هیچ یافت می نشود و پشته ای داریم از خار حرمان و تیغ عصیان و جامه ای از پستی و فرومایگی ، طمع کرده ایم بر بزرگی و کرامتت و دل خوش داشته ایم به آستان رحمتت ، سر از شرمساری بر خاک توبه نهاده ایم و چشم از حیای نگاهت بر زمین دوخته ایم ، دل به تمنای آنکه ما را از سیطره ذلت نفس برهانی پیش از آنکه خاک خواری بر اندام مان نشیند و باد زیانکاری وجودمان را بگسلاند.
و مشعرالحرام وقوفی برای قیام ، بار تعلق بر زمین می گذاری تا پر پرواز بگشایی ، پرواز تا اوج جاودانگی ، سپیده صبح که بر آسمان می نشیند آرام آرام بستر ستبر منا ، پیش دیدگان می نمایاند ، سحر با خیزش گامها، همراه میشود زمان شتابان میگذرد و قرص آتشین خورشید بر دامن منا زلف می افشاند، عید بندگی با مناسک حج در می آمیزد ، رمی جمرات،قربانی نفس خویش و سرانجام حلقُ تقصیر.
ایام تشریق است، باید دل به نورانیت وحی روشن داشت و دیده را با بصیرت عشق شستشو داد جامه های تعلق از تن برگرفت و زنجیرهای اسارت از پای برگشود ، ققنوسی دیگر باید شد برآمده از خاکستر خویش ، اسماعیل نفس پیش استغنای عشق باید نهاد ، ایستاده بر دو راهی انتخاب ، مهر تعلق در دل آتش می افکند و پیر منطق بر عقل شعله می افروزد ، و تو ایستاده بر آغاز ابدیتی لایتناهی .
سفسطه بر فلسفه می تازد ، عقل بر احساس و مسئولیت بر اراده ، تردید بر ایمان و لئامت بر مناعت ، تو خالی از خویشی و لبریز از خدا ، برآمده از رسالت خویش ، طوق خواری از گردن گشوده و دل به عبودیت حق سپرده خویش را در کنف رحمانی نهاده ، امساک از تمام خواسته ها ، عمارت دل بیاد خدا آراسته ای ، گامی در پی خویشتن خویش ،آن من الهی که سالهاست از آن دور مانده ای ، اینک در برهوت منا ایستاده است.
در مذبحی که اسماعیلهای درونت را با تیغ اراده قربانی می کنی و ابلیسهای تردید را با حجرات ایمان از خویش دور میسازی ، زمان بر صفحه تاریخ ،عید قربان را رقم میزند ، عید آزادی از زندان نفس، عید رهایی از سیطره اهریمن درون، عید دست آویختن به درگاه دوست پای نهادن به راه طلب ، شستشوی اندیشه در زلال تهذیب ، تمسک به حقیقت پرهیزکاری ، ذبح بهیمه نفس در پای فهیمه عقل ، حنجره طمع بریدن و جامه برائت از غیر دوست پوشیدن ، بیداری خرد ، آتشی در طور دل مبادا که پای در سنگلاخ وسوسه بلغزد و شاهین عقل به دام سفسطه درافتد.
به قلم: دکتر سعید نیاکوثری ، نویسنده و پژوهشگر