امام ابوالحسن علی النقی الهادی (ع) پیشوای دهم شیعیان، در نیمه ذیحجه سال ۲۱۲ هجری در اطراف مدینه در محلی به نام «صریا» بدنیا آمد. پدرش پیشوای نهم، امام جواد (ع) و مادرش بانوی گرامی «سمانه» است که کنیزی با فضیلت و تقوا بود. مشهورترین القاب امام دهم، «نقی» و «هادی» است و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نیز می گویند.
امام هادی (ع) در سال ۲۲۰ هجری پس از شهادت پدر گرامی اش بر مسند امامت نشست و در این هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار ۳۱ سال و عمر شریفش ۴۱ سال و چند ماه بود و در سال ۲۵۴ در شهر سامرا به شهادت رسید.
امام هادی و مکتبهای کلامی
در عصر امام هادی (ع) مکاتب عقیدتی متعددی همچون «معتزله» و اشاعره» رواج یافته و آراء و نظریات کلامی فراوانی در جامعه اسلامی پدید آمده بود و بازار مباحثی همچون جبر، تفویض، امکان یا عدم امکان رؤیت خدا، جسمیت خدا و امثال اینها بسیار داغ بود، از اینرو گاه امام در برابر سؤال هایی قرار میگرفت که پیدا بود از این گونه آراء و نظریات سرچشمه گرفته است. نفوذ آراء و نظریات مختلف از این راه در محافل شیعه، ضرورت هدایت و رهبری فکری شیعیان را از سوی امام شدت می بخشید، از اینرو پیشوای دهم طی مناظرات و مکاتبات خود، بیپایگی مکاتب و آراء و نظریات باطلی همچون جبرگرائی و جسمیت خدا و... را با استدلال های روشن و قاطع اثبات می نمود و مکتب اصیل اسلام را پیراسته از هرگونه تحریف و تفکر باطل، به جامعه عرضه می کرد و این یکی از جلوه های عظمت علمی آن بزرگوار بود.
مطالعه و بررسی حیات علمی امام نشان می دهد که اکثر مناظرات امام هادی (ع) پیرامون این گونه موضوعات کلامی بوده و روایات متعددی از آن حضرت در این زمینه نقل شده است که مبانی اعتقادی شیعه را به روشنی ثابت میکند. به عنوان نمونه می توان از نامه مفصل امام یاد کرد که در پاسخ سؤال مردم اهواز در باره موضوع «جبر» و «تفویض» نگاشته و طی آن با بیان روشن و استدلال قاطع، نظریه استدلالی ایشان را که نه جبر است و نه تفویض، اثبات کرده است.
در کنار مناظره و مباحثه با مکاتب کلامی همدوره، در دوره امام هادی (ع) همچون امامان گذشته جریان غُلاتی وجود داشت که به بزرگنمایی و غلو در مقام اهل بیت (ع) میپرداختند. ائمه شیعی یکایک در دوران حیات مبارک خود همت و عزم زیادی را در راه مبارزه و طرد این جریان به کار گماشتند، اما متاسفانه این رویکرد به حذف و تقلیل رویکردها در آینده و شناسایی قطعی احادیث ساختگی راهیافته آنان در کتب حدیثی منجر نشد.
مبارزه با غُلات (اهل غلو)
از جمله گروه های باطل و منحرفی که در دوران امامت امام هادی (ع) فعال بودند، گروه «غلات» را باید نام برد که افکار و عقاید منحط و بی اساسی داشتند و خود را شیعه میدانستند. آنان درباره امام غلو نموده برای او مقام الوهیت قائل می شدند و گاهی نیز خود را منصوب از طرف امام قلمداد و بدین وسیله موجبات بدنامی شیعیان را در میان فرقه های دیگر فراهم می کردند. امام هادی (ع) از این گروه اظهار تبری نموده با آنان مبارزه می کرد و تلاش می نمود که با طرد آنان، اجازه ندهد لکه ننگی بر دامن تشیع بنشیند. غلات گروه خطرناک و گمراه کننده ای بودند که سران آنان افرادی همچون اشخاص زیر بودند:
1- علی بن حَسَکَه قمی ۲- قاسم یقطینی ۳- حسن بن محمد بن بابای قمی ۴- محمد بن نُصیر فهری ۵- فارس بن حاتم، به عنوان نمونه، عقیده علی بن حسکه بدین قرار بود : الف - امام هادی (ع) خدا و خالق و مدبر جهان هستی است! ب - ابن حسکه نبی و فرستاده از جانب امام برای هدایت مردم است! ج - هیچ کدام از فرائض اسلامی از قبیل زکات، حج، روزه و... واجب نیست!
محمد بن نُصیر فهری نیز می گفت : الف - امام هادی (ع) خالق و پروردگار جهان است ! ب - ازدواج با محارم از قبیل مادر، دختر و خواهر، جایز است! ج- لواط جایز و یکی از راه های اعمال شهوت است که خداوند آن را حرام نکرده است. د- ارواح مردگان در کالبد آیندگان حلول می کند (تناسخ).
امام دهم طی نامه ها و پاسخ هایی که به سؤالات شیعیان در این باره میداد، این گروه را منحرف و کافر معرفی میکرد و به شیعیان توصیه می نمود که از آنان دوری جویند . امام در پاسخ سؤال یکی از شیعیان در باره «ابن حسکه» و عقاید باطلش چنین نوشت:
«ابن حسکه - که لعنت خدا بر او باد - دروغ گفته است، من او را از دوستان و پیروان خود نمی دانم، او را چه شده است؟ خدا لعنتش کند! سوگند به خدا ، پروردگار محمد(ص) و پیامبران پیش از او جز به آیین یکتا پرستی و امر به نماز و زکات و حج و ولایت نفرستاده و محمد جز به سوی خدای یکتای بی همتا دعوت نکرده است. ما جانشینان او نیز بندگان خداییم و به او شرک نمی ورزیم. اگر او را اطاعت کنیم مشمول رحمت او خواهیم بود و چنانچه از فرمانش سرپیچی نماییم، گرفتار کیفرش خواهیم شد. ما برخدا حجتی نداریم، بلکه خدا است که بر ما و برتمامی آفریده هایش حجت دارد. من از کسی که چنین سخنانی می گوید، بیزاری می جویم و از چنین گفتاری به خدا پناه می برم، شما نیز از آنان دوری گزینید و آنان را در فشار و سختی قرار دهید و چنانچه به یکی از آنها دسترسی پیدا کردید، سرش را با سنگ بشکنید. (شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه،ج 18، کتاب الحدود، باب 7)
امام ضمن نامه ای به «عبیدی» از فهری و ابن بابای قمی نیز بیزاری جسته درباره آن دو، چنین نوشت:
من از فهری (محمد بن نصیر) و حسن بن محمد بن بابای قمی بیزاری می جویم و تو و تمام شیعیان را از فتنه او برحذر می دارم و آنان را لعن می کنم. این دوتن، مال مردم را به نام ما میخورند و فتنه انگیز و مزاحم هستند. خداوند آنان را عذاب کند و گرفتار فتنه سازد. «ابن بابا» گمان برده که من او را به نبوت برانگیخته ام و او «باب» من است ! خداوند او را لعنت کند! شیطان بر او مسلط شده و او را گمراه ساخته است. اگر توانستی سر او را با سنگ بشکن! او مرا آزار داده است، خداوند در دنیا و آخرت او را معذب سازد.
«فارِس بن حاتم» نیز که گفتیم یکی از رهبران غلات بود، از طرف امام مورد لعن و تکذیب قرارگرفت و امام در اختلافی که بین او و «علی بن جعفر» پیش آمده بود، علی را مورد تأیید قرار داد. انحرافها و بدعت ها و گمراهسازی های فارس به قدری زیاد بود که امام دستور قتل او را صادر نمود و بهشت را برای قاتل او تضمین کرد و نوشت:
«فارس» به اسم من دست به کارهایی می زند و مردم را فریب می دهد و آنان را بدعت در دین فرا می خواند. خون او برای هر کس که او را بکشد، هدر است».
خلق یا حدوث قرآن
یکی از مهمترین و داغترین جریان های فکری و عقیدتی در دوران امام هادی (ع) جنجال و کشمکش شدید بر سر مخلوق بودن یا مخلوق نبودن قرآن بود. گروه «معتزله» که عقل گرای حداکثری بودند و در مسائل عقیدتی کند و کاو عقلی بیش از حدی می کردند، مساله «مخلوق» و «حادث» بودن قرآن را در ارتباط با صفات خدا مطرح کردند و با «قدیم» بودن قرآن که گروه «اشاعره» و اهل حدیث از آن جانبداری می کردند، به مخالفت برخاستند و درگیری بین طرفداران این دو بینش اعتقادی رخ داد.
به گفته اهل تحقیق، بحث پیرامون مخلوق بودن قرآن، از اواخر حکومت بنی امیه آغاز گردید ( اوائل قرن دوم هجری) و نخستین کسی که این بحث را در محافل اسلامی مطرح کرد، «جعد بن درهم»، معلم «مروان بن محمد» آخرین خلیفه اموی، بود. او این فکر را از «ابان بن سمعان»، و «ابان» نیز از «طالوت بن اعصم» فرا گرفته بود.
جَعد پس از طرح این بحث مورد تعقیب قرار گرفت و به کوفه فرار کرد و در آنجا این نظریه را به «جهم بن صفوان ترمذی» منتقل کرد. برخی نیز این باورند که اعتقاد به قدیم بودن قرآن از مسیحیت به جامعه اسلامی نفوذ کرده بود، زیرا آنان «مسیح» را «کلمة الله» می دانستند و در نتیجه، کلام خدا - که از خداست - از نظر آنان «قدیم» شناخته می شد.
مؤید این نظریه این است که مأمون در بخشنامه ای که در این مورد به «اسحاق بن ابراهیم» حاکم بغداد نوشت، «اشاعره» را متهم کرد که در مورد قرآن، همچون سخنان مسیحیان در مورد حضرت عیسی، سخن می گویند.
در هر حال در زمان خلافت «هارون»، «بِشر مَریسی» که گفته می شود یهودی تبار بوده، این بحث را دنبال کرد و مدت چهل سال به ترویج فکر مخلوق بودن قرآن پرداخت و چون روزی شنید که هارون سخنان او را شنیده و وی را غیاب به مرگ تهدید کرده است، متواری شد. این بحث همچنان بین دو گروه مطرح بود تا آنکه «مأمون» به آن دامن زد و آتش اختلاف را شعله ورتر کرد. او که فردی دانشمند و مطلع، آشنا به فلسفه و فقه و ادبیات عرب و اهل بحث و مناظره و دقت علمی بود از همان زمان جوانی به اعتزال گرایش داشت و از «مخلوق» بودن قرآن جانبداری می کرد. فقها و اهل حدیث می ترسیدند مبادا وی خلیفه شود و این عقیده را ترویج کند، به حدی که «فضیل بن عیاض» علنا می گفت: «من از خدا برای هارون طول عمر می خواهم تا از شر خلافت مأمون راحت باشم»!
حدس آنان درست بود. مأمون پس از رسیدن به قدرت، رسما از «معتزله» و در نتیجه از نظریه مخلوق بودن قرآن طرفداری کرد و آن را عقیده رسمی دولتش نمود و قدرت دولت را جهت سرکوبی مخالفان این نظریه به کار گرفت. و چون مخالفان که در آن زمان اهل سنت نامیده می شدند، مقاومت نشان دادند، بحران به اوج خود رسید و جریان از حد بحث علمی و مذهبی خارج شد و به یک بحث جنجالی و حاد عقیدتی سیاسی تبدیل گردید و صحبت روز شد. به طوری که همه جا حتی در میان عوام با حرارت مطرح گشت.
مأمون در سال ۲۱۸ قمری فرمانی خطاب به «اسحاق بن ابراهیم»، حاکم بغداد، صادر کرد که باید تمام قضات و شهود و محدثان و مقامات دولتی مورد آزمایش قرار گیرند، هرکس معتقد به خلق قرآن باشد، در کار خود ابقا شود وگرنه از کار برکنار گردد. این کار که در واقع نوعی تفتیش عقاید بود، در تاریخ، به عنوان «مِحنَه (آزمایش) القرآن» یا دوران محنت مشهور شده است.
کسی که مأمون - و پس از او معتصم و واثق عباسی - را به این کار تشویق می کرد، «ابن ابی دُؤاد»، قاضی مشهور دربار عباسی بود که پس از برکناری «یحیی بن اکثم» قاضی القضات شده بود. او که از شهرت و آواز بلند علمی برخوردار بود و در بذل و بخشش و میزان نفوذ و قدرت در دربار عباسی با برامکه مقایسه می شد، در «محنه القران» نقش مهمی داشت و از این رو برخی تصور کرده اند که بنیانگذار این نظریه او بوده است (که دیدیم چنین نیست).
در هرحال سختگیری دولت عباسی به جایی رسید که مخالفان مورد شکنجه و آزار قرار گرفتند و زندان ها پر از آنان گردید. «احمد بن حنبل» که در دفاع از عقیدۀ خویش پافشاری می کرد، تازیانه خورد! و در زمان حکومت واثق، «احمد بن نصر خزاعی» به قتل رسید و «یوسف بن یحیی بُرَیطی»، شاگرد شافعی، مورد شکنجه قرار گرفت و در زندان مصر درگذشت. «یعقوبی» در این باره داستان عجیبی نقل می کند. وی می نویسد:
امپراتور روم به واثق خلیفه عباسی نامه نوشت و به او خبر داد که اسیران بسیاری از مسلمانان در اختیار دارد، اگر خلیفه در مقابل آنها فدیه (سربها) دهد، او حاضر است اسیران مسلمان را آزاد کند. واثق این پیشنهاد را پذیرفت و نمایندگانی به مرز فرستاد. نمایندگان خلیفه اسیران را یک یک تحویل می گرفتند و عقیده آنان را در باره مخلوق بودن قرآن می پرسیدند و تنها کسانی را که به این سؤال جواب مثبت می دادند، می پذیرفتند و لباس و پول دراختیارشان قرار می دادند!» (تاریخ یعقوبی، ج 3، ص 215)
این سختگیری ها سبب نفرت مردم از معتزله گردید، لذا وقتی که «متوکل عباسی» به خلافت رسید، جانب اهل حدیث را گرفت و به «محنه القرآن» خاتمه داد. ولی این بحث فورا از رونق نیفتاد و تا مدت ها در جامعه اسلامی مطرح بود.
موضع امام هادی (ع)
امامان معصوم که رهبری اندیشه اصیل اسلامی را به عهده داشتند، سکوت در برابر چنین بحث و جدال فکری را ناروا شمرده، خط بطلان بر فکر انحرافی کشیده، اندیشه درست را مشخص می کردند و با تبیین موضع اصولی و هدایتگرانه خود، مسلمانان را از وارد شدن در چنین بحث و جدال بیهوده ای بر حذر می داشتند
«ریّان بن صلت» به محضر امام رضا (ع) عرض کرد: نظر شما درباره قرآن چیست؟ فرمود: قرآن کلام خداست، همین! در این باره بیش از این بحث نکنید که گمراه می شوید.
سخنی که در این زمینه از امام هادی (ع) نقل شده نسبتا گسترده و روشن است، امام در پاسخ یکی از شیعیان «بغداد» چنین نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم. خداوند ما و تو را از دچار شدن به این فتنه حفظ کند که در این صورت بزرگترین نعمت را بر ما ارزانی داشته است و گرنه هلاکت و گمراهی است. به نظر ما بحث و جدال درباره قرآن ( که مخلوق است یا قدیم؟) بدعتی است که سؤال کننده و جواب دهنده در آن شریکند، زیرا پرسش کننده دنبال چیزی است که سزاوار او نیست و پاسخ دهنده نیز برای موضوعی بی جهت خود را به زحمت و مشقت می افکند که در توان او نمی باشد.
خالق، جز خدا نیست و بجز او همه مخلوقند، قرآن نیز کلام خداست، از پیش خود اسمی برای آن قرار مده که از گمراهان خواهی گشت. خداوند ما و تو را از مصادیق سخن خود قرار دهد که می فرماید: «پارسایان کسانی هستند که در نهان از خدای خویش می ترسند و از روز جزا بیمناکند.»
این موضعگیری امامان باعث شد که شیعیان تا حدودی از این درگیری ها به دور باشند و کمتر گرفتار بدعت و گمراهی شوند.
نظر شما