یکی از گزارشگران جریان کربلا و شهادت امام حسین (ع) در عاشورای ۶۱ هجری، ابومِخنَف لوطبنیحییازدی غامدی (متوفی ۱۵۷ه.ق) است. وی شیعه امامی، تاریخدان و سیرهنویس پُرکار و از مردم کوفه بود. سیرهنویسان، ۳۲ کتاب به وی نسبت میدهند. ابومخنف در طبقه ابن اسحاق سیره نویس مشهور قرار دارد، گفتههایش مورد اعتماد بیشتر مورخان و بیش از همه طبری از او نقل کرده است.
درباره مقتل ابومخنف، کهنترین مقتل واقعه کربلا
مقتل ابومخنف نخستین و کهنترین مقتلی است که دو نسل بعد از واقعه کربلا توسط ابومِخنَف لوطبنیحییازدی غامدی مکتوب شده است. مقتل ابومخنف از دو طریق به دست ما رسیده است؛ اولی کتابی با عنوان مقتلالحسین (ع) و مصرع اهلبیته و اصحابه فی کربلا و مقاتلی نظیر آن که منسوب به ابومخنف اند و اغلب حاوی گزارشهای ساختگی و سست در کنار شماری روایات مورد اعتماد نقل شده از او هستند. منبع قابل اعتماد دیگر مقتل ابومخنف کتاب تاریخ الرسل و الملوک طبری (متوفی ۳۱۰ ه.ق) است که حدود سه یا چهار نسل با ابومخنف فاصله دارد. در گذر زمان اصل کتاب از بین رفته و باقیمانده قابل اعتماد و اتکا از این مقتل همان ۱۱۶ روایتی است که در کتاب طبری ذکر شده، در عین اینکه کتابهای غیرمستند زیادی آمیخته با تحریف به نام مقتل ابومخنف منتشر شدهاند.
ابومخنف چند سال بعد از واقعه کربلا متولد شده و وقتی مقتل را می نوشته شماری از شاهدان مستقیم واقعه کربلا هنوز در حیات بودهاند. از این رو روایت او از کربلا و وقایع پس و پیشِ این رویداد سوگناک، دستاولترین منبع تاریخی در این زمینه به شمار میرود که به خاطر ثقه و متاخر بودن او در بسیاری جهات، فاقد تحریف و اضافه های ساختگی مقاتل بعدی و متاخر است؛ در منبع نقل شده از سوی طبری بر خلاف نسخههای دستکاری شدهٔ بعدی منسوب به ابومخنف، نکتههای خلاف عقل و عرف برخلاف منابع اول به چشم نمیخورد.
به تناسب ایام منتهی به عاشورا و تاسوعای حسینی و حوادث مربوط به هر روز، فقرههای از این مقتل گزینش خواهد شد که این مطلب دهمین قسمت از این مجموعه است. فقرههایی که به تصحیح، ترجمه، تدوین و استخراج حجت الله جودکی، پژوهشگر تاریخ، محقق و کتابشناسی مقاتل، از کتاب مقتل الحسین (انتشارات خیمه، چاپ دوم، ۱۳۹۴) و وَقعه الطَّفّ (بازسازی مقتل الحسین(ع) ابومخنف، انتشارات طه، چاپ اول،۱۳۹۷) محمدهادی یوسفی غروی به ترجمه محمدصادق روحانی و هر دو از منبع قابل اتکای این مقتل؛ یعنی تاریخ طبری نقل و در این مجموعه به تناسب روزها تدوین و گزینش و آماده شده است.
همچنین در گزارشهایی که نقل خواهد شد جهت تسهیل، زنجیره سلسله راویان ذکر شده در منبع اصلی حذف و تنها به راوی اصلی و حاضر در صحنه کفایت شده است. به علاوه برای آشنایی و کاوش بیشتر مخاطب با راویان، توضیحاتی مختصر درباره راویان اصلی ضمیمه مطلب شده است. در روایتها هر جا عنوان راوی گفت میآید منظور همین راوی اصلی و ابتدایی است که درباره او توضیحاتی مختصر جهت آشنایی بیشتر آمده است.
بیعتی بر شما نیست، بروید
*علی بن حسین(ع) فرمود: نزدیک شب بعد از اینکه عمر بن سعد بازگشت، امام حسین (ع) یارانش را جمع کرد. من نیز در حالی که بیمار بودم به ایشان نزدیک شدم تا صدای ایشان را بشنوم. شنیدم که پدرم به یارانش میگفت:
خداوند تبارک و تعالی را به بهترین وجه ثنا میگویم و او را بر آسایش و سختی ستایش میکنم. خداوندا تو را سپاس که ما را با نبوت گرامی داشتی و قرآن را به ما آموختی و ما را در دین فقیه و دانا کردی و به ما گوش و چشم و دل دادی و ما را از مشرکان قرار ندادی. اما بعد، من یارانی بهتر از یاران خودم و خاندانی نیکوکارتر و وفادارتر از خاندان خود نمی شناسم. خدا از طرف من برای همه شما پاداش خیر قرار دهد آگاه باشید که من گمان میکنم روز جنگ ما با این لشکریان فردا باشد. بدانید که من در مورد شما اندیشیدم. همه شما بروید و بیعتی بر شما نیست. از سوی من هیچ عهد و پیمانی بر ذمه شما نیست. این شب است که شما را فراگرفته؛ آن را وسیله فرار خود قرار دهید، هرکدام از شما دست فردی از خاندان مرا بگیرد و با خود ببرد. در شهرهای خود متفرق شوید تا خداوند فرج و گشایش خود را برساند. این لشکریان دنبال من هستند و اگر مرا بیابند، از تعقیب دیگران دست برمی دارند.
بعد از شما زندگی کنیم؟
*ابتدا عباس شروع به سخن کرد و گفت: چرا چنین کنیم؟ برای اینکه بعد از شما زندگی کنیم؟ خدا چنین روزی را هرگز نیاورد. سپس برادرانش و پسران امام حسین (ع) و پسران برادرش امام حسن (ع) و دو پسر عبدالله بن جعفر، محمد و عون، سخنانی شبیه سخنان او گفتند.
امام حسین(ع) فرمود:«ای پسران عقیل، شهادت مسلم شما را بس است. شما بروید، به شما اجازه دادم.
آنها گفتند: مردم چه میگویند. می گویند که ما بزرگ و آقایمان و فرزندان عمویمان را که بهترین عموبود رها کردیم و با ایشان تیری نینداختیم و همراهشان نیزه ای نزدیم و با شمشیر نجنگیدیم و ندانستیم که چه کردند. نه، به خدا قسم چنین نمی کنیم بلکه جان و مال و خانواده هایمان را فدایت میکنیم و همراه با تو می جنگیم تا به همان سرنوشت شما دچار شویم زشت باد زندگی بعد از تو.
*مسلم بن عوسجه اسدی (مُسْلِم بن عَوْسَجَة اَسَدی (شهادت ۶۱ ه.ق از صحابه رسول خدا (ص) و از شهدای کربلاست. او را مردی شریف، عابد و اهل مروت و سخاوت دانستهاند. او در قیام مسلم بن عقیل در کوفه، فرماندهی قبایل مذحج و بنی اسد را بر عهده داشت. پس از شهادت مسلم بن عقیل به امام حسین پیوست. وی نخستین شهید روز عاشوراست. فرزندش نیز در این واقعه به شهادت رسید.) برخاست و گفت: آیا ما تو را ترک بگوییم بدون آنکه در پیشگاه خدا برای ادا نکردن حق تو عذری داشته باشیم. به خدا قسم تو را تنها نخواهم گذاشت تا نیزه ام را در سینه هایشان بشکنم و تا وقتی قبضه شمشیرم به دستم هست با آن ضربه بزنم و هرگز تو را ترک نخواهم کرد و اگر سلاحی برای جنگیدن با ایشان نداشته باشم، در برابر تو آنها را با سنگ خواهم زد تا همراه تو کشته شوم.
فقط یک بار کشته شدن است.آنهم فدای تو
سعیدبنعبداللهحنفی (سعید (سعد) بن عبدالله حنفی، (شهادت ۶۱ ه.ق) از شهدای واقعه کربلاست. او از شیعیان کوفه بود که برخی نامههای کوفیان و امام حسین (ع) را به یکدیگر میرساند. او همچنین نامه مسلم بن عقیل را به امام رساند و پس از آن با کاروان آن حضرت همراه شد) گفت: به خدا قسم ما تو را تنها نخواهیم گذاشت تا خدا بداند ما حق تو را در غیاب پیامبر (ص) نگه داشتیم. به خدا قسم اگر بدانم کشته می شوم، سپس زنده می شوم، سپس زنده سوزانده میشوم و خاکستر شده پراکنده می شوم و این کار هفتاد بار تکرار می شود، تو را تنها نخواهم گذاشت تا در پیشگاه تو جان دهم. حال که فقط یک بار کشته شدن است و پس از آن کرامتی است که هرگز پایانی برای آن نیست، چرا چنین نکنم؟
زُهیر بن قین گفت: به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، دوباره زنده شوم و باز کشته شوم و تا هزار بار این کشته شدن تکرار شود و خدا با این کشته شدنم کشته شدن را از تو و از جوانان خانواده ات بردارم.
دیگر یاران امام نیز به سخن درآمدند و گفتند: به خدا تو را تنها نخواهیم گذاشت، بلکه جان های خود را فدای تو می کنیم و با گلو و پیشانی و دست های خود از تو مراقبت میکنیم. هر گاه کشته شویم، وفا کرده ایم و به واجب خود عمل نموده ایم. همه یاران امام سخنانی شبیه همین سخنان بیان کردند.
اُف بر دوستی تو، ای روزگار
*علی بن حسین (ع) فرمود: در آن شبی که فردای آن پدرم به شهادت رسید، من نشسته بودم و عمه ام زینب مرا پرستاری می کرد که پدرم از یارانش جدا شد و به خیمه اش رفت. حُوَی غلام ابوذر غفاری نزد او بود و شمشیرش را تیز و صیقلی میکرد و پدرم این شعر را می خواند:
یا دهر أی لک من خلیل / کم لک بالإشراق والأصیل
من صاحب أو طالب قتیل / والدهر لایقنع بالبدیل
وإنما الأمر إلی الجلیل / وکل حی سالک سبیل
ای روزگارا اف بر دوستی تو باد، چه روزها و شب ها که دوستان و هواخواهانت را کشتی و روزگار کسی را به جای آنان نمی پذیرد. کار فقط به دست خدای بزرگ است و هر زنده ای راه من را که مرگ است خواهد پیمود.
پدرم دو یا سه بار این شعر را تکرار کرد تا اینکه کاملا آن را شنیدم و مقصود او را فهمیدم. پس گریه راه گلویم را بست؛ اشک هایم را فرو خوردم و آرامش خود را حفظ کردم و دانستم که بلا نازل شده است. ولی عمه ام چون زن بود و زنان نازک دلند و نالان میشوند، وقتی این اشعار را شنید، نتوانست خود را نگه دارد و از جای برجست و در حالی که لباسش بر زمین می کشید و سربرهنه نزد برادر رفت و گفت: آه از این مصیبت. ای کاش مرگم فرا می رسید. امروز مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن را از دست دادم، ای جانشین رفتگان و پناه بازماندگان.
امام حسین (ع) فرمود: خواهر عزیزم، شیطان بردباری تو را نرباید.
عمه ام زینب گفت: پدر و مادرم به فدایت ای اباعبدالله، آیا تسلیم مرگ شده ای؟ جان فدایت.
امام حسین (ع) اندوه خود را فرو خورد و چشمانش پر اشک شد و گفت: کبوتر را اگر شبی واگذارند، میخوابد. [ضرب المثل].
عمه ام گفت: وای بر من، آیا مظلومانه کشته می شوی؟ به خاطر این، جراحت قلبم بیشتر می شود و بر من سخت تر می آید و صورت خود را خراشید و دست در گریبان کرد و آن را درید و از هوش رفت.
امام حسین (ع) برخاست و آب به صورت او پاشید و به او گفت: خواهر عزیزم، تقوا پیشه کن و به تسلی خدا خود را آرام کن و بدان که همه زمینیان میمیرند و از آسمانیان کسی باقی نمی ماند و جز خدا همه چیز از بین می رود؛ خدایی که زمین را به قدرت خود آفرید و آفریدگان را برمی انگیزد و همه به سوی او برمی گردند در حالی که او تنهاست. پدرم از من بهتر بود؛ مادرم از من بهتر بود و برادرم از من بهتر بود و الگوی من و ایشان و همه مسلمانان، پیامبر خداست.
*امام حسین ع او را با این سخنان آرام کرد و گفت: خواهرجان تو را به خدا قسم میدهم و به این قسم وفادار باش که در فراق من گریبان چاک مکن و صورت خود مخراش و واویلا نگو و از خدا مرگ نخواه.
سپس عمه ام را آورد تا کنار من نشاند و نزد یارانش رفت و دستور داد تا خیمه هایشان را نزدیک هم برپا کنند و طناب های آنها را در هم فرو برند، به گونه ای که خودشان بین خیمه ها باشند و فقط از یک طرف با دشمن مواجه شوند
امام حسین (ع) مقداری نی و هیزم به پشت خیمه ها که پست تر و مانند جوی آبی بود، آورد. یاران امام شبانه آنجا را به صورت خندقی کندند و نیها و هیزم ها را در آن ریختند و گفتند: گر به ما حمله کردند، اینها را آتش می زنیم تا نتوانند از پشت به ما حمله کنند و فقط از یک سو با دشمن می جنگیم.
*امام حسین (ع) و یارانش تمام شب را به نماز و استغفار ودعا و تضرع پرداختند. ضحاک بن عبدالله مشرقی همدانی (ضحاک فرزند عبدالله مشرقی از قبیله همدان بود. اطلاعات چندانی از زندگی او در دست نیست. همین اندازه معلوم است که او علاوه بر یاری امام حسین (ع) در کربلا، در زمان امامت امام سجاد (ع) زنده بوده و شیخ طوسی وی را از اصحاب امام سجّاد (ع) نام برده است. او پس از اینکه با سپاه عمر بن سعد جنگید و چند تن را کشت، در واپسین لحظات روز عاشورا از نبرد گریخت. ضحاک بن عبدالله از گزارشگران واقعه کربلا در کوفه است. طبری نقل کرده ضحاک به همراه مالک بن نضر ارحبی، در میانه راه کاروان حسینی به سوی کوفه، با امام حسین (ع) ملاقات کردند. امام حسین (ع) آن دو نفر را به یاری خود خواند، وقتی آنان عذر خواستند امام (ع) علت عدم همراهیشان را جویا شد. مالک بن نضر گفت: من بدهی و نانخور دارم. اما ضحاک دعوت امام را مشروط قبول کرد و گفت: من هم فردی عیالوارم و به مردم مقروض هستم؛ اما اگر به من اجازه دهی، هنگامی که هیچ جنگجویی در کنارت نیافتم، بازگردم و فقط تا آنجا برایت بجنگم که برایت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع کنم. امام (ع) پذیرفت) که از میان اصحاب امام حسین (ع) تنها او نجات پیدا کرد، می گوید: تعدادی از سواران لشکر دشمن که از ما مراقبت می کردند از کنار ما گذشتند و امام حسین (ع) این آیات را می خواند:
وَلَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ. مَا کَانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ؛ و کافران هرگز مپندارند که چون مهلتشان میدهیم به سود آنان است، تنها [از آن روی] به آنان مهلت [و میدان] میدهیم که تا سرانجام بر گناهان خویش بیفزایند و عذاب خفتباری [در کمین] دارند. خداوند نمیخواهد مؤمنان را به حالی که شما دارید رها کند، مگر آنکه پاک را از پلید جدا کند، و خداوند نمیخواهد شما را از غیب آگاه سازد، ولی هرکس را که بخواهد از پیامبرانش بر میگزیند، پس به خداوند و پیامبرانش ایمان بیاورید، و اگر ایمان بیاورید و پرهیزگاری کنید، پاداش بزرگی خواهید داشت. (سوره مبارکه آل عمران، آیات ۱۷۸ و ۱۷۹)
مردی از آن گروه این آیات را شنید و گفت: به خدای کعبه قسم، ما همان پاکان هستیم که از شما جدا شده ایم. من او را شناختم و به بُریر بن خضَیر همدانی (بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی مِشْرَقی، منسوب به مِشرَق، شاخهای از قبیلة هَمْدانِ یمن است. وی از خاندان بنی مشرق از قبیله هَمْدانِ و ساکن کوفه بوده است. قاری سرشناس کوفه بود که در مسجد کوفه به تدریس قرآن اشتغال داشت. وی از شیعیان و ارادتمندان خاص اهل بیت پیامبر (ص) و ازتابعین و یاران امیرالمؤمنین و از یاران امام حسین(ع) بود. مجادلۀ او قبل از جنگ، با عمر سعد، ابوحرب، یزید بن معقل و کوفیان، نشان از شجاعت او در کلام و در دفاع از خاندان پیامبر (ص) دارد) گفتم: «میدانی این فرد کیست ؟» گفت: نه. گفتم: این ابوحرب، عبدالله بن شَهر سُبَیعی است. او مردی دلقک و مفتگو و البته شجاع و جسور بر کشتن است و سعید بن قیس به خاطر جنایتی او را مدتی زندانی کرده بود.
بریر بن خضیر به او گفت: ای فاسق! آیا خدا تو را در زمره پاکان گذاشته است؟ ابوحرب گفت: توکیستی؟ بُریر گفت: من بریر بن خضیر هستم. ابوحرب گفت: إنا لله وإنا الیه راجعون. بر من سخت است، به خدا قسم کشته خواهی شد. ای بُریر به خدا قسم کشته خواهی شد.
بریر گفت: ای ابوحرب آیا نمیخواهی از گناهان بزرگت به سوی خدا توبه کنی؟ به خدا قسم ما همان پاکان هستیم و شما همان ناپاکان.
ابوحرب با تمسخر گفت: و من بر این مطلب گواه هستم. بریر به او گفت: وای بر تو! آیا دانستن برای تو سودی ندارد؟ ابوحرب گفت: قربانت بروم. اگر من توبه کنم چه کسی هم صحبت یزید بن عُذره عَنزی که همراه من است بشود؟ بریر گفت: چه تصمیم زشتی گرفتی! در همه حال حماقت میکنی. سپس از ما جدا شد و رفت.
نظر شما