به گزارش گروه تحلیل، تفسیر و پژوهش های خبری ایرنا، نام آشویتس (Auschwitz) به تنهایی نمادی از ترس و وحشت دوران حکمفرمایی نازیها است. این اردوگاه در شمار بدترین اردوگاههای مرگ آن زمان جای دارد؛ مکانی که شاهد آخرین لحظات زندگی انسانهای پرشماری بوده است.
در این اردوگاه همهجور آدمی از ملیتها و گرایشهای سیاسی و مذهبی مختلف گرد آمده بودند. این گوناگونیِ محکومان از یکسو و سرنوشتی که به یکسان برایشان مقدر کرده بودند از سوی دیگر نویسنده را بر آن داشته که از تمام چارچوبهای قراردادی برای هویت فراتر رود و اثر خود را «اگر این نیز انسان است» بنامد که آشکارا گویای نگاه انسانی او است.
لِوی از یهودیانی بود که در حکومت موسولینی به دست شبه نظامیان فاشیست دستگیر شد و به اردوگاه آشویتس فرستاده شد. او در ابتدای کتابش می نویسد: «بخت با من یار بود که زمانی به آشویتس فرستاده شدم که دولت آلمان تصمیم گرفت به دلیل کمبود نیروی کار، طول عمر زندانیانی را که باید کشته میشدند، به تعویق بیندازد. بنابراین مرا به اتاق گاز نبردند و به همین دلیل یک شاهد، یک بازمانده شد». او بلافاصله بعد از جنگ مشاهدات عجیب خود را منتشر میکند؛ شهادتی عمیق، عینی و دقیق از زندگی در آشویتس، وضعیتی که زندانیان از هیئت انسانی خود خارج میشوند و به هیکلهایی بینام و نشان میمانند. کتاب توصیف نویسنده از زندگی خودش و دیگران در آشویتس است.
انسان همچون مفهوم مرکزی
چنان که مشهور است بر اساس نقلی اسطوره ای هیولایی به نام «اسفینکس» که چهره زن و بدن شیر و نیز بال داشت، بر سر راهی که به شهر تبس می رفت همچون راهزنان مسافران را می ربود و معمای مشهور خود را از آن ها می پرسید «آن موجود کدام است که هنگام سپیده چهار، هنگام نیمروز دو و هنگام شامگاه سه پا دارد» اگر قربانی جواب معما را نمی دانست، اسفینکس او را می درید و می خورد. کار به آن جا رسید که حکمران تبس از فرط استیصال اعلام کرد اگر کسی پیدا شود و مردم را از شر این هیولا خلاص کند، حکومت را به اومی سپارد. سرانجام «اُدیپوس» بود که پاسخ معمای او را داد که آن موجود «انسان» است. هیولا با شنیدن پاسخ درست، خود را از ارتفاع پایین انداخت و کشت. کتاب اگر این نیز انسان است هم شامل دوران حبس نویسنده در اردوگاه آشویتس، کار اجباری و اتاق گاز و خاکستر شدن در کوره های آدم سوزی است. در واقع فصول کتاب بریده هایی از وقایع در خور توجه هستند که به واسطه مفهوم مرکزی «انسان» به همدیگر پیوند می یابند.
استعاره سرود «سیرن» ها یا سرود اولیس
در سرود دوازدهم «اُدیسه» اثر جاودانه «هومر»، اُدیسه باید از جزیره ای بگذرد که «سیرن» ها در آن ساکنند. سیرن ها زنان پرنده مانندی بودند که آوازی می خواندند بس غریب و هر ملوان و ملاحی که از حوالی جزیره آنان می گذشت چنان مسحور این آواز می شد که کشتی اش را به صخره ای می کوبید و جان می داد. ادیسه نیرنگ باز گوش جاشوان کشتی خود را با موم پر کرد و فرمان داد خودش طناب را به دکل کشتی ببندد. بدین ترتیب جاشوان که سرود سیرن ها را نمی شنیدند، کشتی را به سلامت عبور دادند و ادیسه با دست و پای بسته سرود سیرن ها را شنید بی آن که افسون زده شود و خود را به کشتن دهد، پس از آن که ادیسه و یاران به سلامت گذشتند، سیرن ها خود را به دریا افکندند و غرق شدند.
بنا به گفته «تزوتان تودورف» نشانه شناس فرانسوی: «سیرن ها(در این جا نازی ها) زندگی کسی را که به سرودشان گوش می سپارند می گیرند، چون در غیر این صورت، زندگی خودشان را از دست می دهند. به این ترتیب، سرود سیرن ها آن واقعیتی است که باید بمیرد تا ادبیات متولد شود. اگر ادیسه از دست سیرن ها نگریخته بود، دیگر ما آواز آن ها را نمی شناختیم زیرا تمام کسانی که آن را شنیده بودند، به همین واسطه مرده بودند.»
در اردوگاه آشویتس آژیر بیدار باش همچون آواز سیرن ها، بیدارباشی بود که افراد ر ا به کار فرا می خواند؛ کاری در شرایطی چنان دشوار که به طور طبیعی و طبق برنامه ریزی نازی ها به مرگ می انجامید.
توصیف لِوی از زندگی خودش و دیگران در اردوگاه به چنان شفافیت حیرتانگیز و درخشانی میرسد که آدمی گمان میبرد در سطحی دیگر میتوان محکومان و یهودیان را در کتاب او استعارهای از انسان رنجکشیده دانست و از همینجا است که این جملهی مشهور وی معنا مییابد «هرکس میتواند یهودی کس دیگری باشد.» بر همین اساس است که لوی، بعد از کشتار صبرا و شتیلای لبنان، خواهان استعفای «آریل شارون» وزیر جنگ و «مناخیم بگین» نخست وزیر رژیم صهیونیستی شد و قربانیان این کشتار را با لهستانیها در جنگ جهانی دوم مقایسه کرد که قربانی همکاری نازیها و شورویها پس از جنگ این دو شدند.
نظر شما