امام حسین پارتی نمی‌خواهد

۱۸ شهریور ۱۳۹۸، ۱۷:۴۸
کد خبر: 83470608
داود میاندهی
امام حسین پارتی نمی‌خواهد

تهران- ایرنا- دو ردیف صف تشکیل شده است؛ خانم ها جدا، آقایان جدا، روبه‌روی هم و نقطه شروع صف هم مقابل درِِ کوچکی است که داخل آن، یکی ایستاده و مامور قفل در است تا اگر آشنایی را بیرون دید به داخل راه بدهد و البته اجازه ندهد غریبه ها وارد شوند.

ظهر تاسوعاست، چنددقیقه‌ای از اذان ظهر گذشته و هر لحظه طول صف بیشتر می‌شود اما هنوز توزیع غذا برای مهمانان امام حسین که بیرون در منتظرند را شروع نکرده‌اند.

آشنایانِ کسانی که غذا را طبخ کرده‌اند یکی یکی داخل می‌روند و کیسه به دست همراه با چندین پرس غذا بیرون می‌آیند، پشت سر هم، هر دو دقیقه یکی وارد و دیگری خارج می شود و منتظران همچنان ایستاده در صف هم به آنان که با پارتی چندین غذا گرفته‌اند خیره، نگاه می‌کنند.

صدای نفر جلویی من بالاخره در می‌آید، صدا که نه البته به معنای اعتراض و آنگونه که به گوش دست اندرکاران برسد، وقتی سوال می‌پرسم که کی توزیع می‌کنند، در حالی که یک ظرف غذای نذری در دست دارد و آمده تا اینجا هم غذای نذری دیگری بگیرد ادامه می‌دهد: در خیابان بغلی دو ساعت ایستادم تا تونستم یک ظرف غذا بگیرم اما اونجا هم مثل همینجا، یکی یکی خارج از صف می‌رفتند داخل و با چند پرس غذا بیرون می‌آمدند.

اینجا هیات، حسینیه یا تکیه عزاداری نیست، یعنی سردر یا پرچمی ندارد، در کنار چند مغازه واقع در یکی از میدان های شرق پایتخت، یک در که معلوم نیست متعلق به واحد تجاری است یا مسکونی هرسال تاسوعای حسینی ناهار می دهد؛ این را مغازه داران کناری این در می گویند.

یکی از مغازه داران که می بیند صف مقابل مغازه اش دارد به چندین متر می رسد می گوید: دو ساعت دیگه هم توزیع غذا شروع نمی شه.

وقتی یکی از آشنایان فردی که نذری می دهد از در خارج می شود و در نیمه باز است، سرم را داخل می برم و با لبخند می پرسم: به مهمانان خودتان که خوب می رسید، کی به مهمانان امام حسین غذا می دهید؟ جوان دربان پاسخ می دهد: حدود ۲۰ دقیقه دیگر شروع می کنیم، اول باید همه غذاها را بکشند.

چند دقیقه نشده که همان مغازه دار که به ما می گفت دو ساعت دیگر هم توزیع غذا شروع نمی شود، از داخل همان در بیرون می آید، حدود هفت پرس غذا در سه کیسه پلاستیکی سفید در دست دارد و وارد مغازه اش می شود اما این بار دیگر به صورت ما نگاه نمی کند، توصیه ای ندارد و توقف هم نمی کند.

بانویی از داخل صف زنان می گوید: قربان امام حسین، انتظار برای غذای حسین عین عبادت و شفاست؛ ادامه می دهد: اگر نذری حسین را گدایی هم کنیم اشکال ندارد، برای گرفتن نذری آمدیم دیگر باید تحمل هم داشته باشیم.

۲۰ دقیقه هم می گذرد اما همچنان خبری از توزیع غذا برای مهمانان امام حسین نیست و همانطور طبق روال، تک تک کسبه میدان یا دیگر افرادی که شناخته شده هستند داخل می روند و موقع بیرون آمدن هم سریع بیرون می پرند و به چشمان افرادی که در صف ایستاده اند حتی نگاه نمی کنند و سریع دور می شوند.

یکی از پشت سر من می گوید: پارتی بازی همه جا هست، حتی در هیات عزاداری، گرچه قربانش بروم آقا امام حسین پارتی نیاز ندارد و همه را طلبیده اما ظاهرا اینجاها هم پارتی کارساز است. سپس خنده‌ای می‌کند به نشانه اینکه طبیعی است اگر نذری می‌خواهیم که می‌خواهیم برای تبرک، باید منتظر بمانیم و این انتظار قابل تحمل است.

یکی دیگر اما سعی دارد موضوع را فراتر و از بعد اجتماعی‌تر و مرتبط با حقوق شهروندی ببیند، از عقب تر ادامه می دهد: همین الان اگر ما هم متولیان نذری را می شناختیم می رفتی،و می گرفتیم و خیلی راحت بیرون می آمدیم مثل همین افراد؛ خیلی ها که از رانت و پارتی بازی و ... در کشور گلایه می کنند، وقتی خودشان دستشان به جایی برسد، هرجا برای هر کاری ولو کوچک، خیلی راحت از حق دیگران تجاوز می کنند و به فکر خودشان هستند.

البته این انتقادها آنقدر در فضایی پر سر و صدا مطرح نمی‌شود که بخواهد بی‌نظمی ایجاد کند یا به گوش متولیان نذری برسد؛ انگار عشق امام حسین اجازه بروز ناراحتی نمی‌دهد. شاید اینجا در مهمانی امام حسین تنها جایی باشد که پارتی بازی صدای اعتراض کسی را آنچنان مثل سایر جاها در نمی‌آورد.

به سخن آن فرد منتقد فکر می‌کنم و می‌بینم درست می‌گوید؛ رانت و پارتی بازی که فقط مربوط به رقم های بالای میلیاردی و کارهای آنچنانی نمی شود، همین نکات ریز حقوق شهروندی هم در رفتارهای ما می تواند محل تامل باشد و بارها دیده ایم همین شهروندان و خود ما که بارها از رانت و پارتی بازی در هرجایی گلایه مندیم، وقتی نوبت به خودمان می رسد خیلی راحت از کنار موضوع می گذریم یا به هر طریقی توجیه می‌کنیم.

مانده‌ام بیشتر بمانم یا از صف خارج شوم. اجازه نمی‌دهم این پارتی بازی متولیان توزیع غذای نذری ناراحتم کند زیرا به یاد چند شب پیش می‌افتم که رفته بودم یکی از حسینیه های مرکز شهر برای تهیه گزارش که وقتی گزارش ما تمام شد، مسئولان آشپزخانه آن هیات، غذای نذری ما را دادند دستمان تا با خودمان به منزل ببریم و من آن غذا را در حالی پذیرفتم که توزیع عمومی غذا هنوز شروع نشده بود چون عزاداری ادامه داشت.

آن شب البته هنوز صفی مقابل آشپزخانه هیات برای دریافت غذای نذری شروع نشده بود اما حالا اینجا ظهر تاسوعا به یاد آن شب می افتم که چطور توانستم غذا به دست از کنار عزاداران رد بشوم؛ از خیر نذری می‌گذرم گرچه توزیع عمومی نذری هم هنوز شروع نشده و جرقه ای در ذهنم می خورد که چند هیات دیگر را هم بروم و ببینم که آیا این مساله عمومیت دارد یا خیر و زود قضاوت نکرده باشم.

حدود ۱۵ هیات را در دو ساعت می گردم، نکته جالب اینکه در هیچکدام نمی توانم پس از انتظار چند دقیقه ای غذایی نذری دست و پا کنم.

در همه آنها صف تشکیل شده اما افرادی لابه لای صف ها با هماهنگی مسئولان هیات اجازه داخل شدن دارند و با چند پرس غذا خارج می شوند.

هرچه بیشتر به سمت جنوب شهر می‌روم، بر تعداد حاضران منتظر در صف افزوده و شکل صف ها هم عوض می شود. اگر در دیگر هیات ها افراد به صورت منظم پشت سر هم در صف ایستاده بودند، در مناطق پایین تر صف منظمی دیده نمی شود، همه به سمت در هیات هجوم آورده اند و یکجا تجمع کرده اند و هرکس زورمندتر باشد شاید بتواند زودتر نذری بگیرد.

چند منطقه جنوب شرق پایتخت را می گردم در هیچکدام از هیات ها یک غذای نذری هم نمی توانم پیدا کنم مگر آنکه حداقل یک ساعت در صف بمانم.

در ادامه تهیه گزارش مسیرم به میدان شوش می رسم. از هیات خبری نیست اما بالاتر از میدان و نرسیده به جایگاه پمپ گاز، خودرو شاسی بلند و سفید رنگ هیوندا ایستاده و عده ای مقابل در عقب آن تجمع کرده اند.

از ماشین پیاده می شوم و جلو می روم؛ فردی قصد توزیع غذای نذری داشته و به اینجا آمده تا در میدان شوش غذایش را توزیع کند. اینجا خلوت تر است و اگر منتظر بمانم حتما می توانم یک غذا بگیرم اما می بینم نمی توانم خودم را راضی کنم که از این غذا بگیرم چون صاحب نذری، غذایش را با نیت خاص و برای جامعه هدفی که خودش در نظر داشته آورده تا توزیع کند و به گمانم من جزو آن دسته از اعضای جامعه هدف او نیستم، احتمالا.

به حرکتم به سمت بالای میدان ادامه می دهم و حوالی پل ری به یک تکیه دیگر بر می خورم. تعدادی نوجوان، غذا و نوشابه به دست ایستاده اند، پیاده می شوم و چند دقیقه ای منتظر می مانم تا اینکه می‌بینم اینجا هم امام حسین نطلبیده است. صدای یکی از نوجوانان معترض پشت درهای بسته، اینجا به نشانه اعتراض بلند می شود و یکی از مسئولان هیات در را باز می کند تا جوابش را بدهد و می شنوم که می گوید: اگر در عزاداری هیات بودی و مشارکت داشتی حالا داخل بودی. به نظر می رسد بقیه غذای نذری را گذاشته اند برای عزاداران همان هیات که داخل ساختمان که به گاراژ یا واحد تجاری بیشتر شبیه است غذایشان را میل کنند.

تا نزدیکی ساختمان مجلس شورای اسلامی بالا می آیم و دیگر خبری از هیات نیست، تا در ضلع شمالی مجلس یک هیات در حال توزیع غذاست و خلوت اما وقتی در را باز می کنم می گوید: تمام شد.

می خواهم حرکت کنم و از خیر ادامه گزارش هم بگذرم که در ضلع شرقی ساختمان مجلس چشمم به مردی میانسال می افتد؛ غذای نذری در دست دارد و پای هر درخت می رسد، یک مشت برنج زیر آن می ریزد؛ شاید برای پرندگان تا آنها هم از سفره امام حسین بی بهره نمانند.

نمی دانم آن مرد پارتی داشته و غذایش را سریع گرفته یا ساعت ها در صف ایستاده و حقوق شهروندی دیگران را رعایت کرده تا نذری‌اش را بگیرد اما این را می دانم که یک لحظه به حال او غبطه می خورم که در اینهمه همهمه شهر، پرندگان خدا را از یاد نبرده است.

خسته می‌شوم، وقت بازگشت به منزل است؛ وقتی امام حسین نمی‌طلبد ، نطلبیده است دیگر، فردا هم روز عاشورا و روز خداست؛ به سمت منزل راه می افتم؛ در مسیر به دو هیات بر می‌خورم، دو غذا تعارف می‌کنند؛ دم در منزل هم حاج خانم طبقه پایین که با من می‌خواهد وارد ساختمان شود، وقتی متوجه می‌شود مهمان دارم، یکی از غذاهای نذری‌اش را به زور به من می‌دهد و امام حسین‌ اینگونه می‌طلبد.

تهرام/۱۰۰۸

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha