به گزارش روزنامه همدلی؛ اما آیا جامعه ایران به خوبی از پس کارکردهای اجتماعی خود برآمده و مسیر تعهدات اجتماعی خود را به درستی طی میکند؟
دکتر سعید معیدفر جامعهشناس در گفتوگو با همدلی از شرایط کنونی عناصر اجتماعی در ایران و نسبت حاکمیت با آن سخن میگوید.
گزیده ای از این گفت وگو در ذیل آمده است:
کارکرد اجتماعی جامعه امروز ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟
به نظر من، ما جامعهای به آن معنا نداریم. من فکر میکنم که جامعه ما آنقدر کوچک شده و در خیلی از عرصهها دچار گسستهای شدید هست که عملا فروپاشی خصوصا در عرصه روابط اجتماعی جدید به روشنی به چشم میآید. در نتیجه، به نظر میرسد جامعه ما در عرصه نوین اصولا هیچگونه کارکردی ندارد.
فکر میکنید در میان بحرانهای اجتماعی، حاکمیت در کنترل کدام یک موفق عمل کرده و مهار کدام بحرانها از دست آن در رفته است؟
اگر در گذشته، در محله، مکان یا اجتماعی، مجموعه مشکلاتی وجود داشته، سعی میشد این مشکلات از درون خود جامعه به وسیله برخی کارکردها و کنشها اتفاق بیفتد تا بتواند آن مشکلات را حل کند، اما وقتی اجتماع اساسا کارکردها و نقشهای خود را از دست داده و به انفعال رسیده باشد، آن وقت در آن جامعه، مشکلات و آسیبها هر روز افزایش پیدا میکند و مداخلات از بالای حکومتی و دولتی هم آن را درمان که نمیکند هیچ، گاهی مساله پیچیدهتر هم میکند و جامعه را به سمت و سوی کرختی و مسئولیتناپذیری سوق میدهد.
ما هر چه عقبتر میرویم، جامعهمان نقش و کارکرد خود را برای حل مشکلات و معضلات بیش از پیش از دست میدهد. همانطور که اشاره کردم مردم در گذشته خودشان برای حل مشکلات و معضلات خود، مداخلاتی صورت میدادند، به بیان دیگر، برای حل مشکل، اجتماع محلی، قومی، طایفهای یا هر سطوح دیگری رافع مشکل بودند، ولی ما به تدریج وارد یک عرصه ابرجامعه شدیم که این عرصه عملا فاقد آن کارکردها و نقشهای مورد نیاز از منظر امر اجتماعی است. از آن طرف هم حاکمیت متمرکز و دولت هم مردم را منفعلتر و بیمسئولیتتر کرده، بنابراین همینطور مشکلات به صورت مداوم به وجود میآیند و کسی نسبت به آنها احساس مسئولیت نمیکند.
جامعه محلی ما، آن ابرجامعه مشتمل بر نقشها، کارکردها، نهادها و تشکلهایی که بتوانند از درون خود جامعه بجوشد و به حل مسائل و معضلات خود کمک کند، نیست. این نقشها و کارکردها یا از سوی حاکمیت منعزل شده یا فرصتی برای شکلگیری پیدا نکرده است و نتیجتا ما امروز تنها با نام یک کشور مواجهیم، نه جامعه، چون ایران عملا جامعه نیست. ما امروز صرفا یک کشور، یک تعداد شهر و یک تعداد مکانهای ازدحام جمعیت داریم، حال برخی منسجمتر هستند، مثل مناطق کوچکتر سنتی، قومی و طایفهای که هر کس قبیله خودش را حفظ کرده و هنوز هم کارکردهای پیشین میتواند در آن جامعه به حل مشکلات کمک کند، و یک تعداد کلانشهر یا محلهای ازدحام بزرگ که انسانها در آن از مسئولیتهای اجتماعی خود منعزل شدهاند و جامعه دیگر آن نهادها، سازمانها و کنشهایی را که میتوانند رافع مشکلات باشند ندارد. بنابراین یک ابرحاکمیت و یک ابردولت ایجاد شده و جامعه را از مسئولیت انداخته است.
در این میان، فروپاشی به چه معناست؟ فروپاشی همین است که امروز در ایران میبینید. درست است که ما شهرهایی را داریم و آدمهایی که در همسایگی هم زندگی میکنند، یا خیابان و محل کار پر از جمعیت است، ولی اینها هیچگونه احساس مسئولیتی نسبت به همدیگر ندارند. به عبارت دیگر آن انسجام اجتماعی که قبلا به خودی خود یک جامعه را حفظ میکرد، امروز به برخی التزامات امنیتی و نظامی فروکاهیده و چیز دیگری در آن نیست، جز یک تعداد نهادهای حاکمیتی و دولتی که به جای جامعه ایفای نقش میکنند؛ حاکمیت و دولتی که ارتباطش با جامعه گسیخته است.
به نوع حاکمیت هایی اشاره کردید که فروپاشیدگی و بیمسئولیتی جامعه را میپسندند و نسبت به مضرات آن واکنش نشان نمیدهد. این نوع از حاکمیت ها در ادبیات جامعه شناسی چه تعریف و مشخصاتی دارند؟
اصولا حاکمیتهای توتالیتر بقای خود را در نفی جامعه میبینند. به بیان دیگر برای این دست حاکمیتها، تودهها که بتوان آنها را به سمت و سوی هدف بسیج کرد اهمیت بیشتری دارد تا جامعه یا اجتماع. اصولا حاکمیتهای توتالیتر از این که افراد نسبت به یکدیگر احساس مسئولیت کنند واهمه دارند و احساس خطر میکنند، چرا که بقایشان به واسطه شکلگیری حیات اجتماعی زیر سوال میرود. بنابراین حاکمیتهای توتالیتر جامعه را منعزل میکنند، از کارکرد میاندازند و یک تعداد تودههای بیمسئولیت را میپرورند که بتوان راحت و بیدردسر آنها را به هر سمت و سویی کشاند. کره شمالی را در نظر بگیرید. به خوبی میتوانید ببینید که مردم این کشور به تدریج به چه شکل درآمدهاند، چون خودشان را با شرایطی که به آنها تحمیل شده تطبیق دادهاند. نتیجه این فرآیند زیانبار، فروپاشی اجتماعی است که ما امروز شاهد آن هستیم.
ولی به نظر میرسد الزامات همراهی تودهها با حاکمیت وجود ندارد. در واقع مشکلات بسیار مردم، مانع از آن میشود که حاکمیت را همراهی کنند.
نه، اتفاقا این واقعه رخ داده است. به عبارت دیگر آدمهایی که نمیدانند برای چه دارند زندگی میکنند در قالب همان تودههایی جای میگیرند که از آن بحث شد. متاسفانه هر چقدر هم جلوتر میرویم وضعیت بدتر میشود. فرض کنید به چهل سال قبل بازگشتهاید، افراد حداقل در برخی عرصهها احساس مسئولیت میکردند، ولی اینکه بگوییم مثلا مردم چطور شاهد برخی رخدادها و ماجراها در شهرها هستند و بدون واکنش عملی و موثر، فقط از آن فیلم و عکس تهیه میکنند، بسیار معنادار است. به سخن دیگر، مردم به شکلی در مقابل مسائل و مشکلات به نحوی دچار کرختی شدهاند و هر روز دارند خود را با آنها وفق میدهند. این برونداد، عملا نتیجه اقدامات نظامهایی از این دست است که سمهایی را در جامعه تزریق کردهاند که اثر آن این حقیقت تلخ است که افراد کمکم احساس مسئولیتشان در مقابل آنچه در اطرافشان میگذرد و میبینند به حداقل رسیده است. نمیخواهم بگویم که این احساس مسئولیت فردی و اجتماعی عملا صفر شده است، اما فرآیند آن هر روز در حال تشدید شدن است. متاسفانه در این میان، حاکمیت هم دارد منافع خود را میبرد، ثروت و امکانات این کشور و مردم در اختیارش است و دارد به آنها سمتوسو میدهد. بنابراین من کاملا معتقدم که جامعه ما هر روز بیش از پیش در این فروپاشی اجتماعی دارد بیشتر فرو میرود و غرق میشود و اگر اندک تحرک و تحولاتی هم صورت میگیرد، دفعی است و انسجام یافته نیست. ممکن است مردم تحت فشارهای اقتصادی به شکلی از خود عکسالعمل نشان دهند، ولی این عکسالعملها منسجم و دارای استمرار نیست، بلکه عکسالعملهای دفعی است که میتوانند آن را کنترل کنند. این مبحث، موضوعی است که عملا مدتهاست در ذهن من است، اینکه چرا علیرغم این همه فشار و سختی، جامعه همچنان باری به هر جهت به صورت زندگی روزمره خود ادامه میدهد. پیداست که ما حیات اجتماعی را کشتهایم و فقط جاهایی که هنوز عناصر سنتی و پراکنده شکل گرفته، حیات اجتماعی وجود دارد، اما همانطور که اشاره کردم خصوصا در کلانشهرهای ما این حیات اجتماعی از دست رفته است.
باتوجه به تاکید شما بر مساله انفعال اجتماعی اعتراضات دی ماه ۹۶ را چگونه تحلیل می کنید؟
همانطور که اشاره کردم اعتراضات دی ماه نتیجه برخی فشارها و مشکلات بود که مردم را به خیابانها کشاند، عکسالعملهایی هم بدان نشان داده شد، ولی اینطور نیست که وقتی اتفاقاتی بیفتد حاکمیت در مقابل آن ساکت بنشیند، بلکه تلاش میکند آن را ساکت کند. حال در این میان، اگر حرکتی که جامعه صورت داده، حرکتی واکنشی، دفعی و عکسالعملی باشد روشن است که با چند فشار کوچک به توقف میرسد، چون مایههای اصلی را برای استمرار ندارد. از آن طرف هم فاقد حامیان قوی در میان نخبگان و کسانی است که بتوانند آن را هدایت کنند. به عبارت دیگر، این اعتراضات ارتباط گسیختهای با سایر عرصههای حیات اجتماعی دارد، لذا نمیتواند با عناصر لازم ارتباط برقرار کند. طبیعی است که فکر کنیم حاکمیت مرکزی همه چیز را متوقف و سرکوب کرده است، در حالی که نه اینطور نیست، آن جمعیت، کشور، توده، انبوه خلق و نه جامعهاند که از خود واکنش دفعی نشان میدهند. در مقابل، عکسالعمل حاکمیت هم به طور طبیعی اتفاق افتاده و مسئله کانلمیکن تلقی شده است. امروز هم همینطور است. فشارها و مشکلات اقتصادی ممکن است واکنشهایی را در میان مردم و جامعه ایجاد کند، ولی این واکنشها نمیتواند تبدیل به یک اتفاق بنیادین شود و نهایتا در حد همین گردهماییها و تحصنهای خیابانی محدود شده و از بین میرود. بنابراین من حوادث دی ماه سال ۹۶ را رخدادهایی میدانم که ناشی از جمعیتهایی بوده که هر یک به هر دلیل واکنشی در برابر فشارهای موجود از خود نشان دادند و نهایتا خیلی هم طبیعی کنترل شد و کنار رفت، چون ریشه نداشت، چون مردم ما جامعه نیستند و نتوانستند با عرصههای دیگر جامعه ارتباط برقرار کنند. عملا ما امروز درگیر چنین وضعیتی هستیم، جمعیتهایی که متاسفانه فاقد انسجام، ارتباط، سلسله مراتب اجتماعی، تفکر تمدنی و پویایی اجتماعی منسجم هستند و صرفا تودههایی قلمداد میشوند که مثل بقیه موجودات از خود دفاع میکنند و واکنش نشان میدهند.
شما بهتر از من میدانید که برخی تغییرات فرهنگی و اجتماعی شاید قرنها زمان میبرد تا در جامعه نهادینه شود. شما هم بر این باور هستید که معضلات اجتماعی در ایران قطعا تا چندین نسل آتی قابل حل نیست؟
به نظر من مهمترین نکتهای که جامعهشناسان به جای فرهنگ بر آن تاکید دارند، موقعیت است، بدین معنی که افراد متناسب با شرایط و موقعیتها از خود واکنش نشان میدهند. همین جمعیتهایی که اشاره کردم چون جامعه منعزل شده و نمیتواند کنش و واکنش منسجم و مرتبطی داشته باشد، اگر در یک موقعیت دیگر قرار گیرد شاید واکنش دیگری نشان دهد. بنابراین خوب دقت کنید کاری که شده این است که موقعیتی که جمعیت کشور ایران در آن هست را از حیز جامعه بودن انداخته است. بنابراین افراد چون در موقعیت جامعه قرار ندارند کنشهایشان هم منسجم نیست، قطعا شاید در یک موقعیت دیگر شرایط فرق کند. به همین دلیل این امکان هست که اگر به هر دلیلی یک موقعیت اجتماعی فراهم شود و احساس با هم بودن و انسجام اجتماعی پدید آید امکان دارد مردم به سرعت واکنشهایشان عوض شود. این پتانسیل بدان معناست که هر آن آدمها میتوانند تحت تاثیر موقعیتها و شرایط گوناگون، واکنشهای متفاوتی نسبت به مسائل مختلف نشان دهند و کنشهایشان عوض شود. صورت دیگر این پتانسیل نیز وجود دارد، در واقع ممکن است شرایط یا ویژگی خاصی ایجاد شود که در قالب آن همه دوباره بتوانند حیثیت اجتماعی خود را بازیابی کنند، در این میان ممکن است کنشهایشان تعییر کند و دوباره احساس مسئولیت در وجودشان برقرار میشود.
فکر نمیکنید وقتی افراد به عنوان عنصری از جامعه در این شرایط نقش خود را در قالب کنشگری بلد نیستند نمیتوانند در موقعیت دیگر که امکان جامعه شدن در آن وجود دارد به درستی ایفای نقش کنند؟
جامعهشناسان معتقدند که انسانها از کودکی همه موقعیتها را تجربه میکنند، بنابراین تا حدی به صورت پتانسیلی امکان تغییر کنشهای افراد متناسب با واقعیتها هست. مثلا ما در ایران، خودمان را با شرایط مختلف تطبیق دادهایم. یک دفعه تا یک وضعیت و شرایط خاص به وجود آمده دوباره هم توانستهایم همدیگر را بازیابی کنیم و کنشهای متفاوتی داشته باشیم. عمدتا در مقاطع زمانی خاص دوباره این بازیابی اتفاق میافتد و کنشها به سرعت عوض میشود، ولی در شرایط روزمرهای که ما اکنون در آن زندگی میکنیم سیستم به گونهای شرایط را ایجاد کرده که اساسا در آن، جامعه به پایینترین حد خود تقلیل داده شده و از مسئولیتهایش منعزل شده است. به همین دلیل اینکه فکر کنیم کسی که سالها بیکنش بوده الان هم توان ارائه کنش در شرایط مختلف را ندارد، مطرح نیست. در همه جای دنیا این شرایط وجود داشته است. ممکن است اگر چنین وضعیتی تداوم پیدا کند به تدریج نسلهای جدیدتر نتوانند کنشهای خود را تغییر دهند و در نقشهای قدیم خود منجمد شوند. شاید نمونه کره شمالی را بتوان مثالی برای این نکته دانست، چون مردم این کشور چندین نسل است که فریز شدهاند و شاید نتوانند به زودی تغییر موقعیت دهند، ولی جامعه ایران پتانسیل و قدرت تغییر را دارد و امکان اینکه بتواند در موقعیتهای دیگر احساس مسئولیت کند و به طور جدی حیات اجتماعیاش را دوباره شکل دهد، وجود دارد. ولی همانطور که پیش از این نیز اشاره کردم در زندگی امروز جامعه، متاسفانه حیات اجتماعی به کمترین حد خود رسیده است و ما همه جا به عینه شاهد آن هستیم، در شهر، محل، اداره، همه جا این بیمسئولیتی، عدم ارتباط افراد با یکدیگر، نبود انسجام اجتماعی و نظایر آن به چشم میخورد.
نظر شما