به گزارش گروه تحلیل، تفسیر و پژوهش های خبری ایرنا، «ایوان تورگنیف» رمان نویس و شاعر (۱۸۸۳- ۱۸۱۸ میلادی) از نامدارترین چهره های ادبی روسیه در سده نوزدهم میلادی است که آثار و سفرهای متعدد وی سبب گشوده شدن باب آشنایی اروپایی ها با ادبیات این کشور شد.
در کنار نمایشنامه و داستان های کوتاه تورگنیف، رمان هایی چون «پدران و پسران»، «آشیانه نجبا» و «خاک بکر» از او به جا مانده که سال ها پیش به فارسی ترجمه شده است. در زمره داستان های کوتاه این نویسنده می توان به «یرمولای و زن آسیابان» اشاره کرد.
«گلناز دینلی» پژوهشگر و منتقد ادبی درباره این داستان چنین می نویسد: «باسترک زردی غمگینانه از گوشهای آواز سرداد. بلبلی نخستین نغمهی لرزان خود را بهگوش رساند.»؛ شاید همین یک سطر، برای بیان درونمایهی «یِرمولای و زن آسیابان» کافی باشد؛ داستانی که اندوه رعایایی را روایت میکند که فئودالیسم حاکم بر امپراطوری روسیه، صدایشان را خاموش کرده است.
تورگنیِف این داستان را در دههی ١٨۴٠ و تنها چند سال پیشاز لغو فئودالیسم در١٨۶١ نوشت. داستان بهبهانهی توضیح یک اصطلاح رایج میان شکارچیان آغاز میشود: کمین شبانه. درخلال این توضیح است که فضای تاریک و ساکت جنگل توصیف شده و فضاسازی بهخدمت درونمایه درمیآید؛ «…اعماق عمیقتر جنگل اندکاندک تاریک میشود… پرندگان در حال آرمیدنند… اینک سهرهها آرام گرفتهاند، لحظاتی بعد سسکها بهخواب میروند و ازپی آنها چکاوکها. جنگل تاریک و تاریکتر میشود… نخستین ستارگان خرد شرمسارانه در آسمان نیلی پدیدار میگردند… یک بار دیگر صدای پرطنین هدهد بر فراز سر طنین افکند. باسترک زردی غمگینانه از گوشهای آواز سرداد. بلبلی نخستین نغمهی لرزان خود را بهگوش رساند.»
شخصیتپردازی داستان هم تنها درخلال چند اتفاق ساده و دیالوگهای مختصری شکل میگیرد که بین شخصیتهای داستان ردوبدل میشود. بهاینترتیب هریک از شخصیتهای داستان از منظر روحیات، عواطف و خلقوخو تعریف میشوند.
«یرمولای و زن آسیابان» نه برپایهی حوادث، که برپایهی توصیفها و روابط پیش میرود؛ مجموعهی روابطی که بین شخصیتهای داستان ایجاد میشود و معنای داستان را شکل میدهد؛ رابطهی یرمولای با اربابش، رابطهی راوی با ارباب یرمولای، رابطهی یرمولای با زن آسیابان، رابطهی زن آسیابان با ارباب سابقش و… یکی از جالبتوجهترین و درعینحال مؤثرترینِ این روابط، رابطهی یرمولای با سگش، والِتکا، است.
همانطورکه راوی میگوید یرمولای هرگز به سگ غذا نمیدهد: «من به خود زحمت غذا دادن به هیچ سگی را نمیدهم. وانگهی، سگ شکاری حیوان باهوشی است؛ خودش غذایش را پیدا میکند.»
بهواسطهی این ارتباط است که سرنخهایی از وضعیت اجتماعی روسیه و نظام فئودالی آن بهدست خواننده داده میشود؛ چنانچه بعدتر جایی در داستان، دربارهی رابطهی یرمولای و اربابش میخوانیم که: «بالطبع باروت و ساچمه هم به او نمیدادند، پیرو همان اصلی که طبق آن او نیز به سگ خود غذا نمیداد.» «والتکا» استعارهی مجسمی از دهقانان و رعایا در داستان تورگنیف است.
راوی در توصیف او میگوید: «برجستهترین ویژگی والتکا بیاعتنایی باورنکردنیاش به هرچیز این دنیا بود (اگر او سگ نبود بهجای بیاعتنایی واژهی «سرخوردگی» را بهکار میبردم).» این سرخوردگی، ویژگی مشترکی است که یرمولای و آرینا، زن آسیابان، را عمیقاً بههم پیوند میدهد و رابطه و احساس همذاتپنداری میان آن دو را بهخوبی توجیه میکند.
تورگنیف این داستان را بهسبک داستانهای فولکلوریک و بهدور از تصنع و تکلف روایت میکند. راوی مداخلهگر و صاحبرأی داستان، روایت ماجرا را بهدست گرفته، احساس نزدیکی را در مخاطب برمیانگیزد و در هدایت نگاه او نقشی حیاتی بازی میکند.
این ویژگی روایی درمیان بسیاری از آثار نویسندگان روس همعصر تورگنیف بهچشم میخورد. همین شیوهی روایی، بهاضافهی پرداختن به مسئلهای عمیقاً انسانی، «یرمولای و زن آسیابان» را از داستانهای تاریخمصرفداری که خارج از چهارچوب زمانی و جغرافیایی خود قابلتعریف نیستند، متمایز میکند.
این داستان، روایتی است ساده، برانگیزاننده و انسانی از رنج و اندوه انسان؛ درکمال صداقت و زیبایی.
نظر شما