شغال رنگی شده، پیش شغالان رفت و مغرورانه ایستاد. شغال ها از او پرسیدند که چه شده اینقدر خوشحال و مغرور شدی؟! حتی یکی از شغال ها از شغال رنگ شده پرسید که نکند مکر و حیله ای در پشت این رنگ ها داری یا واقعا زیبا شده ای؟ شغال گفت: در رنگ های زیبای من نگاه کن، مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم. مرا ستایش کنید و گوش به فرمان من باشید. دیگر به من شغال نگویید.
شغالان دور او جمع شدند او را ستایش کردند و گفتند ای والای زیبا، تو را چه بنامیم؟ گفت من طاووس نر هستم. شغالان گفتند؛ آیا صدایت مثل طاووس است؟ گفت: نه، نیست. گفتند: پس طاووس نیستی. دروغ میگویی زیبایی و صدای طاووس هدیه خدایی است. تو از ظاهر سازی و ادعا به بزرگی نمیرسی. بدین ترتیب بود که شغال مدعی ، رسوا شد.
داستان شغال مولانا شده است داستان عده ای دانشجو نما که خود را به عنوان دانشجو جا زده اند و فقط می خواهند به مدرکی برسند و برای این مدرک یکی از همان کارها که نباید انجام دهند اما انجام می دهند خریدن یک عدد رساله یا پایان نامه است تا مدرکی بگیرند و خود را به جای طاووس علیین (بهشتی) جا بزنند غافل از اینکه شغال داستان مولانا هستند.
یران کنونی در شرایطی بسر می برد که آحادش در پی دستیابی به ابزاری بر می آیند که بتوانند بوسیله آن به موقعیت های بالاتر برسند که در این مسیر، تحصیلات و نظام آموزشی یک وسیله با ارزش و بسیار مهم است که نه از باب محتوا و کسب معرفت و علم بلکه به عنوان وسیله ای برای ارتقاء برای دستیابی به پول و منزلت است که با ارزش می شود.
دوستی قدیمی چهار سال پیش می خواست از پایان نامه فوق لیسانس خود دفاع کند اما دلی خجسته داشت و با این که چیزی به جلسه دفاعیه اش نمانده بود بدون اینکه دلش جوش و جلایی بزند به مسافرتی یک هفته ای رفته بود.
از مسافرت هم که برگشت آموزش دانشکده برای یک هفته بعد زمان دفاع تعیین کرد. آن دوست نازنین هم که عین خیالش نبود با تماسی تلفنی خبر از روز دفاعیه داد و من به جای او، دلم عین سیر و سرکه می جوشید و فقط نصیحتی دوستانه به او دادم مبنی بر اینکه برود حداقل یک دور پایان نامه را بخواند که اگر سر جلسه دفاع از او سوال کردند بتواند جواب بدهد یا اصلا بداند که فلان مطلب در کدام صفحه نوشته شده است!مشکلی که آن دوست قدیمی با پایان نامه داشت این بود که خودش پایان نامه را ننوشته بلکه ۲ میلیون تومان ناقابل به کسی داده و او هم برایش پایان نامه نوشته بود! یعنی به همین راحتی یک دفاعیه از به اصطلاح رساله فوق لیسانس در فلان دانشگاه انجام شد و به به و چه چه استادان و در پی آن یک نمره عالی برای آن یار قدیمی تقدیم شد. یعنی عده ای به همین راحتی پایان نامه می نویسند. به همین راحتی دفاع می کنند و به همین راحتی مدرک می گیرند و بعد هم ارتقای شغلی. آن وقت دانشجویی روز و شب زحمت می کشد برای پایان نامه و معلوم نیست چه آینده ای بعد از تمام شدن درس ، پیش رو دارد .
مورد داشتیم که سه سال روی پایان نامه فوق لیسانس زحمت کشید. در اثنای نوشتن فصل دوم آن بود که استاد راهنمای او به رحمت خدا رفت و یک استاد راهنمای دیگر جایگزین شد و او هم خرده فرمایش هایی از تغییر عنوان تا روش تحقیق در پایان نامه داشت و آن دوست به اصطلاح خودش تا از رساله دفاع کند به خدا رسیده بود و الان هم در همان سازمانی که مشغول است، همان کاری را انجام می دهد که روز اول انجام می داد بدون هیچ ترفیعی.
راستی چرا اینگونه است؟ چرا برخی دانشجویان به خودشان زحمت نمی دهند و از تحقیق های دانشجویی گرفته تا پایان نامه را یا کپی می کنند یا اینکه پول می دهند یک نفر دیگر بنویسد؟ اگر در تهران هستید کافی است سری به خیابان انقلاب بزنید. اصلا چرا خیابان انقلاب! لازم نیست دراین خیابان به دنبال موسسات یا کسانی که پول می گیرند و پایان نامه می نویسند بگردیم. کافی است به بیشتر موسسات یا همان مغازه های تایپ در سراسر شهر سری بزنیم موضوع، دستمان می آید.
اخیرا برای تایپ پایان نامه به یکی از همین دست مغازه ها سر زدم. نشسته بودم کنار تایپیست و یکی به سرم می زدم و دو تا هم به نوشته هایم و تلاش می کردم تا جداول پایان نامه را برای او توضیح دهم که چگونه ترسیم کند. در این چند روزی که در رفت و آمد فرایند تایپ به مغازه یاد شده بودم، جوان هایی به ظاهر دانشجو هم به تایپیست مراجعه می کردند و در خصوص چند و چون نوشتن پایان نامه یا همان معامله برای «برون سپاری» پایان نامه پرسش داشتند.او هم در کنار اینکه داشت کارهای تایپ پایان نامه من را انجام می داد به آنان جواب می داد. یکی از موارد مراجعه از همه جالب تر بود. فقط رشته تحصیلی خود را به تایپیست بیان کرد که یکی از رشته های مهندسی بود و از او خواست تا برای او یک پایان نامه بنویسد اما قبلش عنوان پایان نامه را هم به او بدهد. به عبارت دیگر حتی درباره موضوع پایان نامه هم فکری نداشت و واقعا از صفر تا صد را می خواست «برون سپاری » کند.
این دانشجو به تایپیست در حالی که او را مهندس هم خطاب می کرد، گفت: «آقای مهندس! من الان دارم می رم دانشگاه تا با استاد راهنمام درباره موضوع پایان نامه صحبت کنم بی زحمت عنوان پایان نامه ای که انتخاب می کنی رو برام بفرست تا من به استاد راهنما ارایه بدم».
تایپیست به او اطمینان خاطر داد و گفت: «برو خیالت راحت باشه تا نیم ساعت دیگه که برسی به دانشگاه، من عنوان رو برات پیامک می کنم»!
راستش را بخواهید حس کنجکاوی خبرنگاری داشت گلویم را خفه می کرد و از آقای تایپیست یا همان آقای مهندس! با تعجب پرسیدم: « یعنی این پسره حتی روی عنوان پایان نامه اش هم فکر نمی کنه»!؟
- «ای بابا! الان بیشتر دانشجوها همین طور هستند. مگه کسی زحمت هم می کشه».
- البته که برخی زحمت می کشند یکی از این زحمت کش ها من هستم.
- الان دیگه کسی پایان نامه نمی نویسه.
- حالا چقدر می گیرید تا پایان نامه بنویسید؟
- ناقابله. ۲ تومن( ۲میلیون تومان).
- این کار رو خودتون انجام می دین یا کسی دیگر هم به شما کمک می کنه؟
- بعضی وقت ها خودم بعضی وقت ها هم از کسی کمک می گیرم.
این فقط گوشه ای از پایان نامه های برون سپاری شده در این شهر یا اصلا کشور است. الان نه تنها برای پایان نامه های تقلبی مراکزی وجود دارد که مغازه های تایپ هم دارند کاسبی می کنند. واقعا کارمان به کجا رسیده است که شاهد این همه کاسبی و این همه دانشجو یا بهتر بگوییم دانشجونما در جامعه هستیم که برای یک مدرک دانشگاهی با پول اندکی می توانند پایان نامه بخرند. چرا تعهد شماری از جوان های ما پایین است؟ ما با این هجمه از خرید و فروش پایان نامه در آینده به کجا می خواهیم برسیم؟ سرنوشت کشور با یک عده صاحب مدرک اما بی سواد چه می شود؟ در این شرایط آشفته آیا دوغ از دوشاب تشخیص داده می شود؟ آیا جامعه یا خود دانشگاه ها و استادها بین دانشجویی که خودش پایان نامه را نوشته با آن کسی که خریده است، فرقی هم قایل می شوند؟ اصلا آیا تشخیص می دهند که پایان نامه را دانشجو نوشته یا کپی کرده یا اینکه یک نفر دیگر آن را نوشته اشت؟ درست است گاهی اوقات مسئولان دانشگاه متوجه پایان نامه تقلبی می شوند اما بعید است متوجه تمام پایان نامه های تقلبی شوند که اگر متوجه می شدند نمره عالی به پایان نامه آن دوست قدیمی نمی دادند. شاید هم فهمیده باشند اما بی تفاوت هستند! کسی چه می داند.
یکی از استادهای دانشگاه در این خصوص می گوید: اینکه دانشجویی کپی - پیست کند یا اینکه خودش مطلبی را نوشته باشد به خودش و وجدانش مرتبط است ما استادها که نمی توانیم و وقت هم نداریم که هر بار خط کش ارزیابی بر برگه های تحویلی دانشجو بکشیم!
خب این هم نظری است قابل تامل اما چر اینطور شدیم؟ با این بازار داغ پایان نامه های تقلبی، نکند آینده آن کسی که تقلب کرده است بهتر بشود و اتفاقا پست های بالایی هم درجامعه اشغال کند و آن دانشجوی زحمتکش همچنان در قعر جدول رده بندی پایگاه های اجتماعی و اقتصادی قرار گیرد؟ که البته در بیشتر وقت ها چنین هم هستند.
دلمان به چه چیزهایی خوش باشد؟ به بگیر و ببندها و پلمپ های موسسات متقلب که پایان نامه برای دانشجو نماها می نویسند؟ دلمان خوش باشد که اردیبهشت ماه امسال، ۲۵ واحد صنفی عرضه و فروش پایان نامه پلمب شد؟ و بعد هم «حسین سیمایی»، معاون حقوقی وزارت علوم، این خبر را به ما بدهد که چند مرکز دیگر هم تا چند روز آینده پلمب می شود؟مگر فقط موسسات یاد شده به شماری است که اعلام شده است؟ مگر این کار را نمی توان در خانه ها انجام داد؟ در زمان حاضر کار از موسسات عرضه و فروش پایان نامه گذشته است. الان برخی استاد های دانشگاه یکی از کارهایشان نوشتن پایان نامه برای دانشجونماها است.
**چه شد که به اینجا رسیدیم؟
اگر بخواهیم در صدد تبیین پایان نامه های تقلبی بر آییم، قدر مسلم آن است که علل مختلفی بر آن تاثیر گذار است اما در میان علل مختلف این پدیده ، یکی از علت ها که بیشتر خود را نشان می دهد، نابرابری است. البته منظور نظر این نیست که فقط در جامعه حال حاضر ما نابرابری وجود دارد بلکه یقینا در تمام جوامع، نابرابری هست و حتی کشورهایی که ادعای کمونیستی بودن را دارند هم نتوانسته اند همه آحاد را برابر کنند.
و اما وقتی نابرابری را می خواهیم در جامعه خود توضیح دهیم با توجه به ساختار ایران باید آن را بررسی کنیم. یک وقت هایی هست که برخی کشورها با وجود اینکه نابرابری دارند اما افراد از این وضع ناراضی نیستند. این در حالی است که زمان هایی هم هست که افراد در کنار نابرابری، ابراز نارضایتی هم می کنند و می خواهند خود را از وضعیتی که دارند خلاص کنند و به موقعیت بهتری برسند. اینجاست که باید به موضوع نابرابری نگاهی دیگر داشت.
اینکه بیشتر افراد از موقعیت خود ناراضی هستند و می خواهند آن را بهبود بخشند فقط به سال های اخیر مربوط نمی شود بلکه زمینه آن را می توان به دهه های اول شمسی مرتبط کرد. همین قدر که بیشتر پدرهای ، دهه های ۴۰ یا ۵۰ و شاید هم بیشتر که پایگاه اجتماعی و اقتصادی خوبی نداشتند و در اکثر مواقع بی سواد یا کم سواد هم بودند به فرزندان خود نهیب تاکید می کردند که «درس بخوان تا آدم بشی و مثل من نشی»! نشان از همین نابرابری و در عین حال نارضایتی از زندگی است. چرا که آن پدرها می خواستند تا فرزندان در آینده به فقر فاقه آنان (پدرها) دچار نشوند و آینده ای بس درخشان داشته باشند که البته توقعی بس بجاست.از این روست که می توان ادعا کرد تحصیلات در گذشته در حد بیشتر و همین طور درزمان حاضر می تواند به بهبود بخشیدن پایگاه افراد، موثر باشد.
وقتی از این نظر نابرابری را بررسی می کنیم ، بد نیست ببینیم که آدم ها در شرایطی این گونه نابرابر چه می کنند؟
**آدم ها در شرایط نابرابر چه می کنند؟
دکتر فرامرز رفیع پور، استاد جامعه شناسی دانشگاه شهید بهشتی و نویسنده کتاب «توسعه و تضاد»، انسان ها را در نظام نابرابر چنین تشریح می کند و می نویسد: انسان ها (در شرایط نابرابر) خود را با افرادی که در شرایط مشابه آنها هستند، مقایسه می کنند و می خواهند بهتر از دیگران باشند و یا چیزی از دیگران کم نداشته باشند. آنها از موقعیت (Social Position) و وضعیت موجود خود عموما ناراضی و در پی دستیابی به شرایط بهتر یعنی موقعیت های برتر و والاتر، یعنی در پی تحرک اجتماعی (Social Mobaility) صعودی یا ارتقاء هستند.
البته منظور رفیع پور این نیست که در پی ارتقاء بودن انسان ها مختص به برخی کشورها است، بلکه انسان ها همواره در پی ارضاء بهتر نیازها و در نتیجه از این طریق در پی ارتقاء هستند و این در همه کشورها و جوامع به چشم می خورد با این تفاوت که میزان این تمایل، متفاوت است. به عنوان مثال در کشورهای اروپایی به ویژه درسوئد که نابرابری اجتماعی، کمتر است. نیاز به ارتقاء فردی بیشتر از طریق ارتقاء کل جامعه ارضا می شود... بدین معنا که وقتی نابرابری کم بود و کل جامعه پیشرفت کرد، بالطبع نرخ رشد و پیشرفت بطور یکسان بین همه مردم توزیع می شود و همه از آن (بدون تفاوت زیاد) برخوردار می شوند. در چنین شرایطی بین موقعیت های اجتماعی تفاوت ارزشی چندانی وجود ندارد. وزیر و کارگر از نظر اقتصادی تفاوتشان کم است و مهم تر از آن اینکه از نظر حقوق اجتماعی نیز تفاوتی ندارند. مثلا اگر این دو به یک رستوران مراجعه کنند اگر کارگر قبلا آمده باشد، مسئول رستوران، اول از وزیر پذیرانی نمی کند وبعد از کارگر. در این جامعه مسئولان دولت، فخر فروشی نمی کنند ودنیای جداگانه ای ندارند.
این استاد جامعه شناسی در کتاب خود چنین تشریح می کند که در چنین نظام اجتماعی (نظام اجتماعی با نابرابری کم)، انسان ها خیلی نگران بی عدالتی نیستند. میزان چشم و هم چشمی نسبتا کمتر است و هر کس کوشش می کند نقش خود را در پیشبرد اهداف جامعه به بهترین وجه ایفا کند. لذا پیشرفت فردی و جمعی هر دو روی یک محور و در یک مسیر قرار می گیرند. مردم هم از موقعیت خود و در جایی که هستند، راضی اند، چه افسر پلیس، چه رفتگر و چه کارگر. کسی از جایی که هست و از آن کاری که می کند، خجالت نمی کشد.
**ولع ارتقاء در ایران و عوامل موثر بر آن
اما در ایران ما چه می گذرد؟ آیا همه از موقعیتی وجایگاهی که دارند راضی اند، آیا چشم و هم چشمی به میزان زیاد بین خودشان ندارند ؟ آیا هر کسی کوشش نمی کند که خودش را به بهترین جایگاه ها برساند؟ البته که بله. جامعه حال حاضر ایران به گونه ای شده است که این ولع ارتقاء دارد خیلی ها را می کشد و یکی از همین راه هایی که می توان آتش ولع ارتقاء را تا حدودی خاموش کند همین سیستم آموزشی ما است.
رفیع پور در کتاب توسعه و تضاد خود می گوید که این ولع در فرایند مدرنیزه کردن جوامع سنتی و با گسترش نابرابری بوجود می آید... اگر بخواهیم بر اساس تحلیل این جامعه شناس پیش برویم به نظر می رسد که ایران کنونی در شرایطی بسر می برد که آحادش در پی دستیابی به ابزاری بر می آیند که بتوانند بوسیله آن به موقعیت های بالاتر برسند که در این مسیر، تحصیلات و نظام آموزشی یک وسیله با ارزش و بسیار مهم است که نه از باب محتوا و کسب معرفت و علم بلکه به عنوان وسیله ای برای ارتقاء برای دستیابی به پول و منزلت است که با ارزش می شود.ما با این هجمه از خرید و فروش پایان نامه در آینده به کجا می خواهیم برسیم؟ سرنوشت کشور با یک عده صاحب مدرک اما بی سواد چه می شود؟
بیاید یک بار چشمانمان را بشوییم و جور دیگری به جامعه خود نگه کنیم. با این شرایطی که داریم آیا جز این است که اکثر دانشجویان کشور فقط درس می خوانند که به منزلت برسند؟ ضمن اینکه اگر فکر می کنید که همه دانشجویان به خاطر کسب معرفت به دانشگاه آمده اند مطالب درج شده از این سطور به بعد را اصلا نخوانید. اما اگر نظر دیگری دارید می توانید ادامه این گزارش را بخوانید.
بد نیست واقعا در یک نظر سنجی آزاد، از دانشجویان کشور پرسیده شود که برای چه به دانشگاه آمده اند؟ یک بار به اطرافمان و سیستم آموزشی بنگریم که آیا این سیستم آموزشی، از مدرسه گرفته تا دانشگاه، بیشتر وسیله ای برای کاسبی و دکان است تا جایی برای علم اندوزی؟
آیا دکان و کاسبی داشتن برخی موسسات آموزشی و پیدایش انواع و اقسام دانشگاه ها حتی در دورترین نقاط کشور، آنهم بدون توجه به کیفیت آموزش و تعداد استادها، نشانه ای از پاسخگویی به ولع ارتقاء نیست؟ آنان که وارد این موسسات و دانشگاه های قارچ گونه می شوند، چگونه کسانی هستند؟ چند درصد آنان واقعا عاشق کسب معرفت و علم هستند و چند درصد دیگر برای ولع ارتقاء و کسب منزلت اجتماعی و احتمالا اقتصادی بیشتر وارد سیستم آموزشی شده اند؟ چند درصد این افراد (دانشجو ها) حداقل در دوره تحصیلی خود، احساس تعهد می کنند که تمام کارهای درسی خود را از تحقیق دانشجویی گرفته تا رساله، خودشان انجام دهند؟
آیا به دانشجویی که برای نوشتن رساله خود پا روی وجدان خود می گذارد و پایان نامه یا رساله ای را درسته می خرد؟ می توان در مراحل بعدی زندگی اش یعنی وقتی که به جامعه وارد می شود و منزلتی دیگر کسب می کند، اعتماد کرد؟
وقتی این افراد تعهدی از همان عنفوان جوانی به نقش ها و مسئولیت های خود نداشته باشند، پایه های زندگی متزلزل نمی شود؟ آیا چنین افرادی ثبات رفتاری دارند؟ هاوارد بکر (جامعه شناس)، تعهد را به عنوان عاملی برای تبیین ثبات رفتار در انسان معرفی می کند. اگر چنین است باید این نتیجه را گرفت، نسل آینده، نسلی با ثبات رفتاری و در عین حال متعهد نخواهد بود. کسانی که واقعا شایستگی کسب مدارک دانشگاهی را ندارند و احتمالا زمام امور را بدست می گیرند. همان شغال هایی که خود را به جای طاووس علیین قالب می کنند.
نکند ایران، سراسر پر از خران لنگی شود که به جای اسبان تیزرو به مقصد می رسند. به قول سعدی شیرازی« ای بسا اسب تیزو که بماند – که خر لنگ جان به منزل برد».
نظر شما