کمتر کسی است که نام «فریدون فرخ» و «کاوه آهنگر» را نشنیده باشد و با فردوسی همصدا نباشد:
همه در هوای فریدون بدند / که از درد ضحاک پرخون بدند
محبوبیت داستان قیام کاوه چنان است که مردم با افزودن شاخ و برگ به روایت شاهنامه تلاش کردهاند آن را هرچه بیشتر به سلیقه خود نزدیک سازند. چنانکه آوردهاند:
کاوه نام آهنگری صفاهانی است که چند پسر او را کشته بودند. دو پسر دیگر او بنام کشواد و قارن مانده بودند. پس از مدتی که نوبت به آن دو رسید. کاوه ازین حال بیطاقت شد. در آن زمان، حکیمی در صفاهان بود بهغایت دانا و بر انواع طلسمات توانا. کاوه به خدمتش رفت و از ظلم ضحاک و کشتن فرزندان خود شکایت کرد. حکمیم گفت اگر در تو اندک شجاعتی باشد من دفع این ظلم از تو میتوانم کرد. کاوه گفت من در خود این جرات مییابم که اگر کار افتد پای پس نگذارم. در آن وقت، حکیم چرم آهنگری کاوه را که بر کمر بسته بود از او گرفت و «صد در صدی در ساعت سعد بران کشید و با کاوه گفت چون کسان ضحاک بگرفتن پسران تو آیند باید که تو این چرم را بر سر چوب کرده، بگویی داد از ظلم ضحاک. چندان خلق بر تو جمع شوند که هیچکس با تو مقاومت نتواند کرد» خلق بسیار برو گرد آمدند، تا آخرالامر فریدون را به پادشاهی رساند. درفش کاویانی نماد ملی ایران زمین شد و پادشاهان آن را عزیز میداشتند و در هر جنگی که آن علم بود فتح از آنِ لشکر ایران میبود.
طنین صدای مردمان ایران زمین پس از هزارهها به گوش میرسد:
هر آن چیز کان نز ره ایزدیست/ از آهرمنی گر ز دست بدیست
سراسر ز دیدار من دور باد/ بدی را تن دیو رنجور باد
و بارها و بارها داستان کاوه و فریدون را خواندهایم و خواهیم خواند.
نکته قابل تأمل آن است که این اژدهاوش ناپاک و پلشت - ضحاک - چگونه پادشاه ایران زمین شد. ماجرا باز میگردد به اواخر دوران پادشاهی جمشید. او پادشاهی است مقتدر که نرمکردن آهن و ساختن زره و جوشن از آهن و همچنین بافتن و دوختن لباس به زمان او باز میگردد. او دیوان را به ساختن بنا، نخست از گل و گچ و سپس از سنگ گماشت. جمشید عطر و مشک و گلاب را نیز ساخت و برای درمان هر دردی دارویی پیدا کرد و شاید از همه مهمتر، جشن نوروز را بنیاد نهاد.
با وجود این، در پایان عمر «جز خویشتن را ندانست اندر جهان». مغرور شد و فره ایزدی از او بگشت.
به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس / به دلش اندرآید ز هر سو هراس
روزگار بر او تیره گشت و شکست بر کارش آمد. روزگارش افول کرد و دیو آشوب روی به ایران زمین کرد.
از آن پس برآمد از ایران خروش / پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش
سیه گشت رخشنده روز سپید / گسستند پیوند با جمشید
پدید آمد از هر سویی خسروی / یکی نامجویی به هر پهلوی
در چنین شرایطی که خیل حوادث بیرحمانه ایرانزمین را عرصه یکهتازی خود ساخته بود، تنها نیاز به شاه مقتدری بود که بتواند تمام ایران را در زیر چتر خود گیرد و امنیت را باز گرداند و دست دیوان و ددان را کوتاه سازد. ظاهرا آوازه چنین شاهی تنها از سرزمین های تازیان به گوش میرسید، آنجا که فرزندی دستدردست اهرمن گذاشته و به نامشروعترین شیوه ممکن قدرت را از پدر خود ربوده است.
یکایک بیامد از ایران سپاه / سوی تازیان برگرفتند راه
شنیدند کانجا یکی مهترست / پر از هول شاه اژدها پیکرست
سواران ایران همه شاه جوی / نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی برو آفرین خواندند / ورا شاه ایران زمین خواندند
در چنین فضایی است که ضحاک هرچند مملو از پلشتی و تاریکی، در آشفتهبازار حاصل از غرور جمشید منجی ایرانزمین پنداشته شده است و بدون هیچ خشونتی و بهدعوت سواران ایران پادشاهی را میپذیرد.
نظر شما