مسأله شر یکی از سترگترین و کهنترین مباحث فلسفی، کلامی و الهیاتی است که حرارت سخن و گرمی بازار اندیشه درباره آن هیچگاه خاموش نشده است. به تازگی توسط انتشارات طه کتابی دوجلدی در ۱۵۰۰ صفحه با عنوان درباره شر؛ ترجمه مقالات برگزیده در فلسفه و الهیات شر در این حوزه چاپ شده است. جلد اول به الهیات سنتی و جلد دوم به الهیات مدرن میپردازد. با توجه به فقر منابع فارسی ترجمه شده در این زمینه و نیز نوپدید بودن ترجمه آثار در این زمینه، کتاب درباره شر را میتوان جامعترین کتاب ترجمه شده و مرجع در این زمینه تا به این زمان محسوب کرد.
وسعت موضوعی و کثرت مقالات ترجمه شده (۶۱ مقاله از فیلسوفان و الهیدانان صاحبنام در این حوزه) و بازخوردهای کتاب در بین اساتید و صاحبنظران این حوزه در همین مدت کوتاه انتشار، موید این ادعا است. نقد و بررسی این کتاب پیشگام و شاخص میتواند سرآغاز مبارکی برای ترجمه دیگر آثار و تالیفات بومی غنی در این حوزه باشد.
این کتاب به سرپرستی نعمیه پورمحمدی، استادیار فلسفه دین دانشگاه ادیان و مذاهب قم تهیه شده است. خود او نویسندهِ مقدمۀ مفصل و جامع کتاب، مترجم ۲۱ مقاله و چکیدهنویسِ ابتدایی برای تمامی مقالات کتاب است. به همین بهانه با او درباره مساله شر و محتوای کتابش به گفتوگو نشستهایم.
ایرنا: به عنوان اولین سوال برای مخاطب عامی که با مباحث الهیاتی و فلسفی کمتر آشناست و از عنوان «مساله شر» تعریف روشنی ندارد، اگر بخواهیم تعریفی ارائه دهیم که به بخشی از زندگی و تجربه زیسته خود او هم ارجاع داده شده باشد، چه تعریف خلاصه و سادهای میتوانیم ارائه دهیم؟
پورمحمدی: تعریفی که معمول انسان ها از خدا دارند خدای عالم مطلق، قادر مطلق و مهربان و خیرخواه محض است. طبیعی است که وقتی این انسانها در زندگی رنج میکشند و با شر مواجه میشوند نمیتوانند این وضعیت را با تعریفشان از خدا جمع کنند و ناسازگاری بین ایمان به خدا با آن اوصاف و رنج کشیدن پیش میآید. انسانها در این وضعیت خیلی ساده و رایج می پرسند چرا خدای عالم، قادر و خیرخواه راضی میشود که من رنج بکشم؟ این صورت شخصی مسأله است. اما مساله صورت فلسفی و منطقی هم دارد که آن تخصصیتر است و نزد الهیدانان و فلاسفه مطرح میشود.
اما صورت سادهای که انسانها عملاً به صورت واقعی آن را تجربه میکنند و از آن پرسش شخصی میکنند همان صورت اول است. به این صورت مسأله، مسأله اگزیستانسی یا هیجانی یا عاطفی یا شخصیِ شر هم گفته میشود.
ایرنا: لطفاً خیلی خلاصه و ساده تبیینی از مساله منطقی و فلسفی شر هم ارائه دهید.
پورمحمدی: مساله شر در شکل منطقی و فلسفی فنیتر و آکادمیکتر است. شکل منطقی مساله به این صورت است که در مقدمه اول گفته میشود خدا عالم مطلق، قادر مطلق و خیر محض است. در مقدمه دوم بیان میشود که خدای عالم مطلق، قادر مطلق و خیر محض میتواند جلوی شرور را بگیرد و مقدمه سوم این است که در جهان شر وجود دارد. پس به بیان قائلان این صورت مساله [احتمالاً] خدا وجود ندارد. در این شکل مساله از ناسازگاری منطقی بین ادعای وجود خدا و وجود شرور در عالم بحث میشود.
اما در شکل فلسفی بیان میشود که ما هر چقدر میگردیم دلیل و توجیهی برای شرور پیدا نمیکنیم. خیرهایی که میشناسیم اینقدر بزرگ نیستند که تجویزکننده این شرور متنوع، زیاد و با توزیع نامتناسب باشند. پس هیچ خیری وجود ندارد که تجویز شرور باشد. پس [احتمالاً] در اینجا هم خدایی وجود ندارد. مساله فلسفی شر از فلسفهٔ توجیه و تجویز شرور میپرسد.
ایرنا: فکر میکنید انسان های عادی و معمول جامعه که کمتر با این نحوه بیان از مباحث فلسفی و صورتهای مسأله شر آشنایی دارند، اوّلاً مسأله شر و رنجهای زندگی خود را به همین صورت بیان شده در مباحث الهیاتی و فلسفی مییابند و ثانیاً در مقام حلاجی و هضم شرور و کنار آمدن با رنج و مصایٔب زندگی خود، مطابق این مدلهای فلسفی و الهیاتی با رنج و بلا کنار میآیند؟
پورمحمدی: در پاسخ قبلی گفتم انسانهای عادی با مسأله شر فقط به صورت واقعی، اگزیستانس، هیجانی و عاطفی مواجه میشوند و مثلاً میگویند نمیتوانم ایمانم را با رنج جمع کنم. در این وضعیت برای شخص حالت بیمعنایی ایمان پیش میآید و ایمان به خدا در معرض تهدید واقع می شود. شر این قدرت را دارد که ایمانزدایی کند. آدمهای عادی به صورت واقعی با این مدل از مساله مواجه میشوند. آنان در مرحله اول نمیتوانند معنایی برای شر پیدا بکنند و شر به نظرشان پوچ و گزاف میآید. به عنوان مثال میگویند چرا فرزند بیمارم باید رنج بکشد یا چرا باید عزیزم را از دست بدهم؟ در مرحله دوم این بی معنایی به ایمان سرایت پیدا میکند و شخص نمیتواند همچون قبل به خدا ایمان، امید و اعتماد داشته باشد. در مرحله سوم کُل زندگی بیمعنا میشود و شخص بهواسطه رنجها ارزش زیستن و تحمل کردن خود را از دست میدهد.
واقعاً همه آدمها به این شکل با مساله درگیر میشوند و دو شکل فلسفی و منطقی مباحثی آکادمیک و فنی هستند و هر کسی که فکری چابک، تیز و فلسفی داشته باشد برایش آنها پیش میآید تا فکرش را اقناع کند. این سوال و پرسشها مختص کلاسهای درس فلسفه هستند. آدمهای معمولی کم پیش میآید که از این منظر عقلی و منطقی زندگی و ایمانشان تحت تاثیر قرار بگیرد. بلکه از زاویه بیمعنایی عاطفی و هیجانی با شرم دستوپنجه نرم میکنند.
این شکل عاطفی و هیجانی شر، قدرت روانی زیادی دارد و حتی اگر شخص انبوهی از پاسخهای فلسفی و منطقی را پیشتر برای خود قطار کرده باشد، مساله به صورت عاطفی و هیجانی وارد میشود و مثل طوفانی همه استدلالهای پوشالین عقلی و فلسفی را از جا میکَند و از بین میبرد.
ایرنا: پس با این اوصاف دستکم ما ادعا میکنیم که از زاویه عاطفی، هیجانی و اگزیستانسیال و شخصی همه افراد با شر مواجه میشوند. پرسش این است که این صورتبندی خاص از مساله شر چقدر با وضعیت عموم انسانها در قبل، حین و بعد از مواجهه با شر تطابق دارد و همین چیزی است که در کتابهای فلسفه آمده و مورد تصور و تصدیق فیلسوفان بوده است؟ به بیان دیگر چقدر روایت فیلسوفانه و الهیدانانه از واقعیت عاطفی و هیجانی شر مطابق زندگی واقعی انسانهاست و نه تحمیل و ذهنیت خود فیلسوفان؟ آیا انسانهای عادی همین مراحلی را که عنوان کردید در مواجهه با شر میگذرانند؟ به عنوان مثال آیا اینگونه نیست که به گواه تاریخ، مصیبت و رنج زندگی ایمانی و واقعی مومنان معمول را آنقدرها هم دچار فراز و فرود نمیکند و آنان میتوانند با معنابخشی ایمانی به رنج، همچنان حیات ایمانی خود را حفظ کنند؟
پورمحمدی: در مواجهه با مساله شر قبلتر از اینکه نگاه روایی، اول شخص و تجربه زیستۀ رنجبران مطرح شود، فیلسوفان و الهیدانان آدرس را غلط میرفتند و واقعاً به شکل غیر تاریخی و سوژه محور بدون توجه به این که چه کسی و در کجا رنج میکشد به مساله شر میپرداختند. یعنی شر در ذهن فیلسوف بدون نگاه به تاریخ صورتبندی میشد. دستکم تاریخ قرن بیستم و این که چه فجایع در این قرن اتفاق افتاده است و جلاد که بوده و قربانی چه کسی است. کسانی چون پلانتینگا و جان هیک (دو فیلسوف برجسته و مشهور مسیحی معاصر) اینطور غیرتاریخی حرف میزنند. اما به برکت برخی جریانهای تاریخگرا و فلسفههای پست مدرن، روایت تاریخی و اگزیستانسی شر مورد توجه قرار گرفت. اینکه شر در کدام زمان، در کدام مکان و با چه قربانی و یا متجاوزی است. در این نگاه هر چه غیر از این رویکرد تاریخی و عینی گفته شود، نه شر، بلکه شرنُماست.
یکی از این افراد کِنِس سورین (فیلسوف و استاد دانشگاه دوک آمریکا) است که در سال ۱۹۶۰ و به ویژه بعد از واقعه هولوکاست در سامان دادن الهیات عینیِ پساهولوکاست تاثیر زیادی داشت. از این تاریخ به بعد شر حالت تاریخی عینی و انسانی پیدا کرد و پاسخها ناظر بر قربانی و پاسخهای خود اشخاص در دل رنجها بود. اینکه اشخاص رنجمند در دل رنجها چگونه ایمانشان را حفظ میکردند. در این رویکرد جدید به تجربههای زیسته و مردم در حال رنج توجه شد. عبارت The people who are suffering (مردمی که رنج میکشند) یک عبارت کلیدی در کتب فلسفی شد. اینکه کسانی که رنج میکشند چطور ایمانشان را با رنج حفظ کردند.
امروزه در این رویکرد جدید، نگاه درجه اول، روایت و صورتبندی خود اشخاص مدنظر است و اشکال انتزاعی، غیرتاریخی و نگاه ذاتگرایانه کمتر گرفته میشود. گفتمان مسأله شر در الهیات و فلسفه به سمت روایتهای درجه اولِ خود اشخاص هم در طرح مساله و هم در ارائه پاسخ رفته است. این تصحیح پیرو خط کلی فلسفه است و مساله شر در این زمینه از چرخش کلی و جریان غالب فلسفه تبعیت میکند.
ایرنا: با توجه به نکات شما در توصیف رویکرد تازهٔ فیلسوفان و الهیدانان در توجه به روایت عینی و اول شخص خودِ مردمان رنجکشیده، چه در مقام طرح و چه در مقام بیان راهحلها چه تفاوتی میان یک فیلسوف دین و الهیدان با یک پژوهشگر علوم اجتماعی خواهد بود؟ آیا او را نمیتوان همان پژوهشگر علوم اجتماعی دانست؟ تمایز این دو گروه در چیست؟
پورمحمدی: خیر. پژوهشگر علوم اجتماعی نمیشود. به رغم این رویکرد جدید در الهیات و فلسفه، هنوز الهیات است و هنوز یک امر الهیاتی وسط است. این بحث الهیاتی سازگاری یا ناسازگاری ایمان و رنج است. بنابراین خاستگاه الهیاتی موضوع از بین نمیرود. بحث رنج و شر اگر در علوم اجتماعی مطرح شود سخنی از خدا به میان نمیآید. در علوم اجتماعی از مثلث انسان، رنج و عدالت انسانی بحث به میان میآید. اما در الهیات در راس این مثلث خداست و سه مولفه خدا، شر و عدالت الهی مطرح است. چه در الهیات سنتی و چه در شکل و اقسام الهیات مدرن و جدیدتر. ولی در علوم اجتماعی صحبت از رنج، انسان و عدالت بشری مطرح است.
سلطانی: با فرض مثلث شما در الهیات همچنان بحث از شر و عدالت است و این دو ضلع دیگر به نحوی یک میدان مشترک در بین فلسفه و علوم اجتماعی باز میکند. با دنبال کردن رویکرد جدید انسانمحور، الهیدان و فیلسوف تنها شأن فلسفی ندارد و به نحوی کار جامعهشناختی و کار غیرفلسفی هم میکند. این درست نیست؟
پورمحمدی: بله نکته شما درست است و این حالت حالتی ایدهآل است که ما داریم به سمت آن میرویم جایی که مرز بین فیلسوف و جامعهشناس و خط کشی دقیق آنها کنار میرود و سخن از حوزه بین رشتهای گفته میشود. در مسأله شر کارهای خیلی جدید از این دست، اتحاد بین فیلسوف دین و جامعه شناس را مطرح میکنند. همچنانکه میگویند که دیگر از تئودیسه (نظریات عدل الهی) سخن نگوییم و آنتروپودیسه (نظریات عدالت انسانی) ارائه دهیم.
من در مقدمه کتاب درباره شر این نکته را آوردهام که از نظر برخی از متفکران دوران تئودیسه به معنی نظریات عدالت الهی تمام شده است و دوره آنتروپودیسه به معنای نظریات عدالت بشری شروع شده است. باز شاید در اینجا بپرسید با این اوصاف این حوزه دیگر چه ربطی به الهیدان دارد؟ پاسخ این است که الهیدان در نظریات عدل انسانی هم میتواند در متون دینی به دنبال آنتروپودیسه بگردد. به عنوان مثال در قرآن کریم، در متون مقدس بگردد و از فرازهایی که انسانها را دعوت به برقراری عدالت در بین خودشان، گسترش آن و عدم بیتفاوتی نسبت به بیعدالتی میکنند الهام بگیرد و در راستای بهبود عدل انسانی نظریه ارائه دهد. اینکه با این نظریات انسانها را نسبت به شر و خصوصاً شر ساختاری و اخلاقی حساستر کند.
بنابراین میتوانیم در این مقام آنتروپودیسه دینی ارائه بدهیم. این حالت همان چیزی است که شما میگویید داریم آرام آرام به سمت آن حرکت میکنیم و مرز بین الهیات و علوم اجتماعی برداشته میشود. البته این رویکرد هنوز رویکرد غالب نیست و همچنان الهیات خدامحور، به دنبال نظریات عدالت الهی است.
ایرنا: همزمان یا قبل از تلاشهای عقلیِ صرف الهیدانان و فیلسوفان در پاسخ به مسأله شر، ما میدانیم که بودهاند و هستند انسانهایی که در زیست و فرهنگ دینیِ برآمده از آموزه های پیشوایان دین، رنج و مصیبتها را معنادار و موجه میدانند و به حیات مومنانه ادامه میدهند. آیا تلاشهایی که فیلسوفان در الهیات عقلی صرف (الهیات طبیعی) به کار بستهاند، بهکار این مومنان میآید؟ آیا این نظریات رقیبی برای سازگاری دینیِ رنج و ایمان در زندگی دینداران است؟ یا اینکه نه، این پاسخها صرفاً برای کسانی است که آن نحوه زندگی دینی و آن پاسخها به مسأله شر برایشان کفایت نمیکرده است و حال امید به عقل بستهاند. نسبت این دو رویکرد چیست؟
پورمحمدی: یکی از اشکالاتی که به الهیات عقلی گرفته میشود این است که چرا رویکردهای آنها اینقدر غیر متنمحور است. منظور از متن، متون دینی است. اینکه الهیدانان عقلی چرا اینقدر اصرار دارند که سکولار باشند، در حالی که در خود متن مقدس شخصیتهایی نظیر یوسف، یعقوب و ایوب هستند که زندگیهایی توام با رنج شدید داشتهاند. اینها میتوانند بسیار الهامبخش باشند. اشکال گرفته میشود که چرا اینقدر در الهیات عقلیِ صرف از این الگوها در متن مقدس و فرهنگ دینی دوری میگزینید؟ در فرهنگ شیعی شخصیتهای تاثیرگذاری نظیر اباعبدالله الحسین (ع)، زینب کبری و قدیسان مسیحی هستند که مردم از آنها حرف میزنند و در زندگی از حیات آنان الگو میگیرند. چرا اینقدر الهیات عقلی اصرار بر سکولار بودن دارد؟ این انتقاد شده است.
از این روی قرار است با نقد گفتمانی، الهیات مدرن به سمت متنمحوری چرخش پیدا کند و به تجربه های دست اول ارجاع دهد. مثلاً ایوب در کتاب مقدس و قرآن کریم و نویسندگان مزامیر در کتب مقدس که میتواند پاسخهایی در مواجهه با مساله شر از روایت آنان استخراج شود.
البته این را هم اضافه کنم. اینگونه نیست که هر پاسخی که در الهیات عقلی و طبیعی مطرح شود با همه پاسخهای این طرف در متون مقدس فرق دارد و هیچ نسبتی باهم ندارند. مشاهده میکنیم که بعضاً میان این دو حوزه اشتراک وجود دارد و این به دلیل نزدیکی عقل و نقل است و بالاخره کانون های معرفت بشری به هم نزدیکند. مثلاً پاسخ تئودیسه (نظریه عدل الهی) «هشدار یا مکافات» (صفحه ۴۳ کتاب) قابل اشاره است.
در اینکه شخص غفلت و گناهی کرده است که به واسطه رنج او به او هشدار داده میشود. این هم در الهیات عقلی و هم در الهیات نقلی وجود دارد. یا تئودیسه خلوص راستیآزمایی ایمان است که در کتاب «درباره شر» در مقدمه و در صفحه ۴۶ از آن بحث شده است. این را هم در الهیات عقلی داریم. با این تعبیر که آیا شخص حاضر است با وجود سختی و مصیبت به خدا عشق ورزد، به او اعتماد بکند و ایمان خود را حفظ کند؟ این آزمون و راستیآزمایی در سختیها مشخص میشود. در کتب مقدس هم به این نکته اشاره شده است. مثلا با حضرت ایوب مواجهیم که رنج میکشد تا خلوصش نسبت به خدا آزموده شود.
همچنین تئودیسه «پرورش روح» که آیات قرآن کریم آکنده از آن است. اینکه ما شما را به رنج مبتلا کردیم تا رشد و پیشرفت روحی کنید. این در الهیات عقلی هم توسط صاحبنظران وجود دارد.
به طور کلی پیشنهاد و ایده این است که در هر دو حوزه رویکرد از شخص رنج کشیده آغاز شود و حتی اگر به پاسخهای مشترکی میرسیم تحلیل را از این طرف شروع کنیم و پاسخ ما از زاویه شخص رنج کشیده باشد. در آن صورت پاسخ ما اصیل است که نمونه واقعی جمع بین رنج و ایمان است. فیلسوف و الهیدان باید دنبال شخص رنج کشیده بروند، پاسخ او را بررسی کنند و بعد از آن همان را به نظریه تبدیل کنند.
پایان قسمت نخست
نظر شما