این روزها عکسالعملهای متعدد و البته متفاوتی را در خصوص افزایش قیمت بنزین شاهد هستیم که نشان دهنده اهمیت این کالا در تصویر ذهنی جامعه است. اما آیا واقعا میزان عکسالعملی که نسبت به این رویداد داریم متناسب با بزرگی و اهمیت آن در واقعیت زندگی ما است؟
بیایید با یک مثال این موضوع را باز کنیم و بدین منظور نقش و تاثیر هزینه مسکن را با هزینه بنزین در سبد زندگی مان مقایسه کنیم. اهمیت این دو را هم برای تداوم حیات خود در ذهن مقایسه کرده و در نهایت منصفانه بودن قیمت آنها را در مقایسه با استانداردهای جهانی را با هم مقایسه کنیم. می خواهیم ببینم هزینه سوخت یا مسکن هریک چند درصد از سبد هزینه یک خانواده در ایران و استاندار جهانی را شامل میشود.
به عنوان مثال کشور ژاپن که به خاطر شهرهای متراکم خود نسبت به میانگین جهانی قیمت مسکن در آن بسیار سنگین محسوب می شود، را بررسی می کنیم. براساس آمار سرشماری سال ۲۰۱۷ این کشور، در میان گروه های سنی متفاوت، خانوادههای زیر ۴۰ سال با نزدیک ۴۰ درصد اجارهنشینی، رکورددار هستند. اما نکته قابل توجه این است که فقط ۹.۲ درصد از درآمد این خانوارها به مسکن اختصاص پیدا میکند. در حالی که ۱۶.۲درصد از درآمد همین خانوار برای حمل و نقل هزینه میشود که هزینه سوخت خودروها بخشی از آن است. این اعداد در میانگین کل جامعه به ترتیب به ۵.۸ و ۱۴ درصد کاهش می یابد. و اگر این آمار را فقط به خانوارهای اجارهنشین محدود کنیم با هزینه مسکن کمتر از ۳۰ درصد مواجه میشویم. نتیجه مقایسه این اعداد و ارقام با واقعیتهای امروز جامعه ایران نیاز به بیان ندارد.
این تفاوت فاحش در حالی رخ داده است که مطابق به تصریح قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، حق مسکن برای تمام ایرانیان تضمین شده است و در برابر تامین بنزین هیچ مسئولیتی بر عهده دولت یا سایر ارکان حکومت قرار نگرفته است. ولی در واقع طی دولتهای مختلف کمترین حرکت تاثیرگذار از طرف دولت برای حل مسکن را شاهد هستیم و جامعه هم نسبت به این حق خود، بی تفاوت به نظر میرسد. اما در سوی مقابل حساسیت های اجتماعی بر مسئله قیمت بنزین و سایر سوخت ها چنان بالاست که دولت نمیتواند دست از حمایت در قالب کنترل قیمت بنزین بردارد و هر وقت کمی از حمایت خود کم میکند، شاهد نارضایتی های اقشار مختلف جامعه هستیم. به راستی چرا عکسالعملها در این دو مقوله اینقدر متفاوت است؟
شکی نیست که ارائه سبدی حمایتی و رفاهی برای اطمینان از تامین حداقل نیازهای حیاتی، از وظایف دولتها است و تغذیه، شغل، درمان، مسکن از مهمترینها هستند. اما دولت های ما دهههاست که به دلیل عدم موفقیت در ارائه خدمات مناسب در حوزه نیازهای حیاتی سعی کرده با مخدری به نام یارانه به کالاهایی مثل بنزین درد نواقص در حوزههای دیگر را کم کند و متاسفانه گویا جامعه هم این رویکرد را می پسندد. این روند تا جایی ادامه پیدا کرده است که متاسفانه تاثیرات مخرب یارانه سوخت سالها است که جامعه ما را از درون خورده و میخورد. دیگر تسکین کننده هم نیست، ولی قطع آن هم درد بسیار زیادی دارد. آیا بهتر نیست حالا که این درد را داریم تحمل میکنیم به جای اعتراض به کم شدن مخدر، درمان اساسی درد را مطالبه کنیم؟
به راستی اگر حجم هزینه مسکن از سبد هزینههای خانواده به جای بالای ۹۰ درصدی فعلی کمتر از ۵۰ درصد بود و یا تا این حد بیکاری بیداد نمیکرد، آیا تاثیر افزایش نرخ بنزین در سبد خانوار اتفاق مهمی بود؟ به یاد آوریم که در ابتدای دهه ۸۰ هم، چه آن زمان که دولت وقت قصد داشت قیمت بنزین را بالا ببرد و موفق نشد و چه آن زمان که موفق شد، حساسیتهای اجتماعی کمتر از الان نبود، در حالی که با توجه به شرایط اقتصادی آن زمان، آستانه تحمل فشارهای اقتصادی مردم بسیار بالاتر از امروز بود. بنابراین هرچه دیرتر این جراحی صورت بگیرد، درد بیشتری برای جامعه به همراه خواهد بود.
حال که دولت تصمیم گرفته یا به دلیل شرایط دشوار اقتصادی مجبور شده است تا دست به این جراحی بزند. بیاییم دولت را تشویق کنیم که از سیاستهای توزیع ثروتی دست بردارد و به جای آن زیرساخت هایی کافی فراهم کند تا هیچکس نگران مسکن و شغل خود نباشد.
جامعه نباید فراموش کند که مطالبه اصلی اش چه باید باشد. بنزین و تثبیت قیمت آن نیاز اساسی یک جامعه نیست.
دکترای معماری، پژوهشگر شهری
نظر شما