به گزارش گروه اطلاع رسانی ایرنا؛ هشت سال دفاع مقدس یکی از درخشان ترین عرصه های دفاع محسوب می شود؛ هنگامه ای که ملت ایران در اتحادی بی نظیر و یکپارچه به مصاف با دشمن متجاوز رفتند و برای حفظ و پاسداری از خاک وطن، سراسر عشق، ایثار و شجاعت شدند، پس از پایان جنگ نیز مجاهدانی از تبار شهیدان برای دفاع از اسلام و حریم اهل بیت(ع) در قامت مدافعان حرم در جنگ با اندیشه های افراطی و تکفیری، جامه برازنده شهادت را بر تن کردند و تحسین جهانیان را برانگیختند. بنابراین روزنامه های مختلف به منظور ارج نهادن به این ارزش ها و برجسته سازی تلاش های این ایثارگران با انتشار گزارش ها و مطالبی در محورهای گوناگون به این مهم پرداختند.
شهیدان؛ تجسم عینی آیههای جهاد
شهیدان، تجسم عینی از آیه های جهاد هستند، بزرگمردانی که استقامت و پایداری ایرانیان را برای آزادیخواهان به تصویر کشیدند و اینگونه روایتگر فرهنگ ایثار شدند.
روزنامه جوان در مطلبی با عنوان کومله از رادیو اعلام کرد دست خمینی را قطع کردیم!، به گفت وگو با همسر شهید مفقودالاثر سیدابراهیم تارا که به دست ضدانقلاب شکنجه و شهید شد، پرداخت و آورد: ما در سال ۵۹ با اعتقاداتمان زندگی میکردیم. ازدواج من خیلی ساده بود. تمام طلای عروسی من یک حلقه بود. چون آن زمان هر روز شهید میآوردند و جشن نداشتیم. بعد هم به مشهد رفتیم و من برای ابراهیم انگشتر عقیق خریدم. دو روز در مشهد ماندیم که به خاطر کودتای نقاب در پادگان شهید نوژه به کرمانشاه برگشتیم. ابراهیم یک هفته راهی مأموریت شد و من در خانه ماندم. با توجه به شرایط نفاق در کردستان، مردم منطقه را به اندازه خانواده خودش دوست داشت. او با خانواده گروهکها با عطوفت رفتار میکرد و میگفتم «اینها خانواده گروهکها هستند نه خانواده پاسدارها!» او میگفت: «اگر بچههای آنها اشتباه کردند، خانواده چه گناهی دارد!؟» میگفت اولین آرزویم این است که زیر شکنجه شهید شوم، دومین آرزوی من این است که موقع شهادتم سرم روی دامن مادرم حضرت زهرا (س) باشد و سومین آرزوی من این است که جسد من برای همیشه در کردستان بماند. ابراهیم به آرزوهایش رسید و هنوز هم پیکر او پیدا نشده است. همان شبی که ضدانقلاب ابراهیم را دستگیر کردند، پیامیاز رادیو کومله دادند که ما دست خمینی را در کردستان قطع کردیم.
در زندگی شهدا و بزرگان مسئله بیتالمال بسیار مورد توجه بوده و حتی در خاطرات شهید باکری میخوانیم که برای یادداشت کردن خرید خانه از خودکار بیتالمال هم استفاده نمیکردند. مصداق این مراقبت را قطعاً در زندگی شهید تارا داشتیم. میخواستم به این موارد اشاره کنید. آن زمان ابراهیم «مسئول امور قضایی واحد اطلاعات منطقه ۷ کشوری» بود. با این مسئولیت سخت به شدت روی مسئله بیتالمال حساس بود. ما در کردستان بودیم که جنس قاچاق در آنجا میفروختند. خیلی از مردم این جنسها را میخریدند. من یکبار گفتم «از این زیر استکانیها بخریم»، ابراهیم موقع ناراحتی، چشمانش سرخ میشد. او با ناراحتی و چشمانی سرخ شده به من گفت «دیگر اصلاً این حرف را نزن».
این روزنامه همچنین در گزارشی با عنوان آرامش غرب کشور مدیون سلحشوریهای بهرامپور پرداخت و نوشت: تیمسار بیژن بهرامپور را همه رزمآوران ارتش زمان جنگ میشناسند. بهرامپور در طول هشت سال دفاع مقدس در کنار شهدای بزرگی، چون بروجردی، صیادشیرازی و ناصر کاظمی به دفاع از مرزهای کشور پرداخت و مسئولیت فرماندهی قرارگاه عملیاتی حمزه سیدالشهدا، فرماندهی ژاندارمری استان کردستان و جانشین فرماندهی ژاندارمری شمال غرب کشور را بر عهده داشت. این پیشکسوت دفاع مقدس پس از سالها مبارزه و مجاهدت در آبان ۱۳۹۴ در ۷۹ سالگی دار فانی را وداع گفت تا نام و یادش برای همیشه در تاریخ ایران زنده بماند. تیمسار بهرامپور را مرد روزهای سخت و دشوار میدانند. او از دل روزهای سخت زیادی گذر کرد تا به انقلاب اسلامی رسید. مردی سختکوش و شجاع با ارادهای آهنین که برای رسیدن به هدف از پا نمینشست. او که روزهای بحرانی فارس و مناطق قشقایینشین قیروکارزین و فیروزآباد را دیده بود، خاطرات زیادی از مبارزات انقلابی مردم داشت و حالا به ناامنیهای کردستان رسیده است. چنین کارزاری در آن روزهای ملتهب مردان باتجربه را طلب میکرد. پس بهرام پور پا به میدان گذاشت تا امنیت دوباره در تمام کشور برقرار شود و ایران یکدست و یکپارچه بماند. حضرت امام در خطاب به رزمندگانی که در کردستان با سختیهای بسیار مجاهدت میکردند چنین فرموده بود: «شمایی که میروید در کردستان خدمت میکنید، این فداکاری در دنیا عوض ندارد که شما عوض بگیرید، اصلاً چیزی نیست که عوض خدمت در کردستان باشد.»
بهرامپور از اولین روزهای حضور در کردستان با برنامهریزی و هماهنگی و همراهی رزمندگان ژاندارمری فعالیتهایش را شروع کرد. او دفتر خود را به این استان انتقال داد و با همراهی ارتشیان غیور و پاسدارانی که تا روزهای آخر عمر به رفاقت صمیمی با آنها افتخار میکرد به تأمین امنیت جادهها و روستاها پرداخت. با انتخاب امیر بهرامپور به فرماندهی ژاندارمری این استان مرزی امنیت نسبی در منطقه به وجود آمد و کمتر از یک سال تمام پاسگاههای منطقه بازسازی و سازماندهی نیرو شد. نیروهایی که در کردستان کنار این فرمانده دلیر جنگیدهاند خاطرات زیادی از دلاورمردیهایش دارند. امیر بهرامپور از نیروهای انقلابی و وفادار به نظام بود و به همین دلیل گروهکهای ضدانقلاب نقشه ترورش را طراحی کرده بودند که به واسطه جانفشانی شهید صالح اسماعیلی که مدتی بعد از این ماجرا توسط گروهکهای ضدانقلاب ترور و به شهادت رسید، نقش بر آب شد.
روزنامه جوان با انتشار مطلبی با عنوان بچه پولداری که به دنیا پشت پا زد و شهید شد، به گفت وگو با همرزمان شهید عبدالحمید شاهحسینی جانشین گردان حضرت قمربنیهاشم (ع) پرداخت و آورد: من رزمنده لشکر ۱۰ سیدالشهدا بودم. به پیشنهاد شهید صبوری به گردان حضرت قمر بنیهاشم (ع) رفتم و مسئول کارگزینی شدم. چون مداح بودم و شهید عبدالحمید شاهحسینی علاقه عجیبی به اهل بیت داشت، آنجا دوستی و رفاقت ما بیش از اندازه شد. بعد از مدتی که برای عملیات والفجر ۸ آمادهسازی میکردیم، برای شرکت در عملیات به منطقه امالرصاص رفتیم. عملیات لشکر ما در این منطقه یک عملیات ایذایی بود. کلی مجروح و شهید داشتیم و وقتی برگشتیم یگان را بازسازی کردیم. در مقر کوثر استراحت چندروزه به بچهها دادند و آمادهسازی شدند. همان زمان شهید شاهحسینی با سردار فضلی برای توجیه عملیات پیش محسن رضایی میروند. محسن رضایی میگوید در تداوم عملیات باید به فاو بروید که گویا شهید شاهحسینی به طرح عملیات ایراد میگیرد، ولی چون محسن رضایی میگوید تکلیف است و باید انجام بدهید، ایشان هم میپذیرد و وارد عمل میشود. خلاصه ایشان آمد و گفت بچهها را سریع آماده کنید. گردان ما با کلی شهید و مجروح دوباره آماده شد و به ادامه عملیات پرداخت.
تمام خانواده شهید گرین کارت داشتند. خانوادهای متمول بودند که در محله شمیران زندگی میکردند. مادرش التماس میکرد که این بچه را راضی کنید ازدواج کند، ولی عبدالحمید میگفت تکلیف من است که بجنگم. به خانوادهاش میگفت شما زندگی خودتان را داشته باشید، من زندگی خودم را دارم. امکانات دنیاییاش فوقالعاده عالی بود، اما به همه اینها پشت پا زد. عجیب است هنوز این برایم سؤال است که مادرش هر بار مرا میدید از خاطرات پسرش در جبهه از من میپرسید. یادم است شهید شاهحسینی به بچههای جنوب شهر به مزاح میگفت شهدای شمیران افضل من شهدای خراسان. به نظر من هم کسی که در تجریش و شمیران زندگی کرده است، شهادتش افضل است، چون همه وابستگیهای دنیا را زیر پایش میگذارد و میآید. عبدالحمید اهل تظاهر و ریا نبود. در رابطه با جنگ اصلاً شوخی نداشت. موقعی که شهید شد بسیجی بود و من پاسدار بودم، اما من عاشق و مطیعش بودم.
مدافعان حرم، انسانهای بی ادعا و حافظان امنیت پایداری در منطقه
مدافعان حرم برای دفاع از حرم امن اهل بیت(ع) جان در طبق اخلاص نهاده و در سالها مبارزه با تکفیریها امنیت پایداری را در منطقه و در جهان ایجاد کردند. جهاد آنها تنها معطوف کمک به مظلومان سوریه و عراق نبود، بلکه تمام مردم دنیا از اثرات مادی و معنوی این انسانهای بیادعا که در مقابله و مبارزه با تروریسم قدم برداشتند نفع بردند.
روزنامه جمهوری اسلامی روایتی از سردار شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی درباره شهید سلمان طروقی را نقل کرد و آورد: مرتضی را یکبار در سال پنجاه و هشت داخل پادگان عشرتآباد که در واحد اطلاعات کار میکرد دیده بودم. بعد از شروع جنگ گردان ما بنام گردان صف یا شش به فرماندهی علی موحد دانش با سه گروهان که دارای ۲۷۰ نفر پرسنل جنگ دیده در کردستان و مناطق بحران زده بعد از انقلاب مثل غائله خرمشهر و خلق عرب و غائله گنبد و غائله خلق مسلمان تبریز بصورت پراکنده و دستهای شرکت نموده بودند، بنابر تدبیر فرمانده سپاه تهران به ماموریت جنگی به صورت سازمان کامل گردان با آموزشهای لازم برای جلوگیری از سقوط خرمشهر عازم اهواز شدیم. بنابر دلائلی که بنی صدر دستور داده بود از رفتن گردانها به خرمشهر جلوگیری مینمودند که در جای خودش بسیار شنیدنی است. بعد از سقوط خرمشهر ما با سلاح بوسیله کشتی اعزام شدیم. چند روز بعد ما در منطقه بهمن شیر که مقابل پل ارتباطی بین خرمشهر و آبادان بود مستقر شدیم. آقا مرتضی را بنده در آنجا دیدم درحالی که اعزامی گردان ما نبود و این نشان میداد مرتضی قبل از ما، به خرمشهر آمده بود.
چند روزی که با هم بودیم، بسیار دوست شدیم و حتی ایشان برای گردان ما که آبی برای شرب در دسترس نداشت و بوسیله قایق آب بسیار کمی از آبادان آورده میشد، مرتضی اولین چاه آب را در بین نخلهای بهمن شیر زد که برای شستشو و رفع حاجت مناسب بود. عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک و دو و چهار و بعد عملیات خیبر؛ آقا مرتضی مسئول محور شد و روزگار خوشی با هم بودیم. تا جدایی فاصلهای نبود. در حین عملیات خیبر سردار شجاع سپاه اسلام، مسئول محور تیپ ۱۰ سیدالشهدا(ع) مرتضی سلمان طروقی بوسیله گلوله مستقیم تانک در یک نبرد سخت و جان فرسا به اتفاق کمکها و دستیاران و تیم مخابراتش در ساعت ۱۱ صبح به شهدا پیوستند. حسین راحت هم در کنار مرتضی به فیض شهادت نائل شد. مرتضی هنوز هم بعد از گذشت سالها از شهادت ایشان جلو چشمانم با صلابت راه میرود. یاد همه شهدای دوران دفاع مقدس بخصوص شهدای لشکر۱۰ سیدالشهدا(ع) را گرامی میداریم و یادشان و راهشان تا ابد در قلب ما است.
روزنامه کیهان با انتخاب تیتر خاطره ای تکان دهنده نوشت: امروز ششمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم محمدحسین مرادی است. شهید مرادی ۲۶ شهریور ۱۳۶۰ در خانوادهای مذهبی و شهیدپرور در شهر تهران دیده به جهان گشود. همزمان با دوران خدمت سربازی در ۱۸ سالگی وارد سپاه شد و همزمان با فعالیت در این نهاد مقدس، تا مقطع کارشناسی ارشد رشته جغرافیا ادامه تحصیل داد. سال ۱۳۹۲ جهت دفاع از حرم عمه سادات حضرت زینب کبری سلامالله علیها در سه مرحله راهی کشور سوریه شد. آخرین بار هدف اصابت تیر مستقیم گلوله قرار گرفت و به کمایی ۱۵ روزه رفت. سرانجام، ۲۸ آبان ۱۳۹۲ به آرزویش رسید و جام شهادت را نوشید. مادر شهید مدافع حرم محمدحسین مرادی نقل میکند: «سیدرضا حسینی که دایی محمد حسین بود، سال ۱۳۶۶ به شهادت رسید. ایشان را در امامزاده علیاکبر چیذر دفن کردیم. سالهای بعد که پسرخاله محمدحسین فوت کرد، تابوت او را به امامزاده برده و اتفاقا کنار قبر داییاش گذاشته بودند تا مزارش برای دفن آماده شود.
محمدحسین آن روز دست روی تابوت پسرخالهاش گذاشته و گفته بود: آقا محسن، از جای من پاشو اینجا جای من است! آن موقع همه این کلام را شنیدند اما کسی متوجه نشده بود که منظور پسرم از این حرف چیست. چند سال بعد که محمدحسین در سوریه به شهادت رسید، او را درست در کنار مزار داییاش، یعنی همانجا که آن روز اشاره کرده بود، دفن کردند. برای همه عجیب بود که پسرم از همان زمان میدانست که شهید میشود و حتی دفنش را مشخص کرده بود!»
این روزنامه همچنین در گزارشی دیگر با عنوان تابع محض ولایت باشید، می نویسد: شهید مدافع حرمی که سوم خرداد سال ۵۴ در سیاه چادرهای عشایر محمیدی متولد شد. در رشته ادبیات فارسی دانشگاه شیراز تحصیل کرد و پس از آن وارد نیروی دریایی سپاه شد. همزمان، هم تا مقطع کارشناسیارشد رشته تربیتبدنی ادامه تحصیل داد و هم در زمینه ورزش، موفقیتهایی از جمله دریافت دان دوم تکواندو کسب کرد. با آغاز درگیریها در منطقه، او نیز داوطلبانه به جمع مدافعان حرم پیوست و در نهایت، روز ۲۷ آبان سال ۹۴ در منطقه حلب سوریه به آرزوی خود رسید و جام شهادت را نوشید.
شهید مدافع حرم ستار محمودی در وصیتنامهاش نوشته بود: «از همسرم که همیشه همراه من در خط جهاد و ولایت بوده، تشکر میکنم و حلالیت میطلبم. توصیه میکنم زهرا و ابوالفضل را در راه ولایت و مسیر اهلبیت(ص) بزرگ کرده و وقتی که بزرگ شدند، به آنها بگو که پدرتان عاشق امام خامنهای عزیز بود و بگو که سخنرانیهای آن بزرگوار را از اول تا آخر گوش میکرد و میگفت که صدایش آرامبخش جان من است. به آنها بگو اگر آبرو و عزت و سربلندی میخواهند، راهش راه ولایت و تبعیت محض از اوست. به آنها بگو که چقدر دوستشان داشتم. ولی برای مولایم و رهبرم آن قدر ارزش قایلم که جانم را فدایش میکنم.»
روزنامه جوان با درج گزارشی با عنوان نوروزعلی شهید باقری زینبیون بود، می نویسد: در عملیات آزادسازی نبل و الزهرا که دو شهرک شیعهنشین بودند، شهید درویش همراه با نیروهایش حین عملیات در محاصره دشمن قرار گرفتند و این محاصره تقریباً شش، هفت روز به طول انجامید. در این محاصره مهمات آنها تقریباً تمام شده بود و تنها بعضی از بچهها به اندازه یک خشاب مهمات داشتند و برخی دیگر هم چند عدد فشنگ بیشتر نداشتند. با بچهها مشورت کردیم و قرار گذاشتیم تا زمانی که در محاصره دشمن هستیم و مهمات به دست ما نرسیده است، نباید دشمن را به رگبار ببندیم و وقتی هر نیروی دشمن که به ما نزدیک شد، باید دقت کنیم تنها با یک گلوله کارش را تمام کنیم. یعنی یک گلوله برای یک دشمن. در چنین شرایطی وقتی فرمانده منطقه از طریق بیسیم با نوروزعلی تماس میگیرد و میپرسد چه چیزهایی آنجا مورد نیاز است؟ شهید میگوید ما اینجا مهمات نداریم، مهمات ما تقریباً تمام شده است. فرمانده دوباره سؤالش را تکرار میکند و میگوید علاوه بر مهمات به چه چیزی نیاز دارید؟ نوروزعلی پاسخ میدهد بچههای ما تقریباً سه روز است که چیزی برای خوردن ندارند و اگر ممکن است برای ما غذا هم بفرستید. فرمانده منطقه میگوید منطقهای که شما هستید مشکل غذا نباید وجود داشته باشد، خانهها پر از امکانات است.
در یکی از عملیاتها بر اثر ترکش مجروح شد و برای درمان به ایران آمد. با اینکه باید استراحت میکرد، اما با همان حال به دنبال رفع مشکلات رزمندگان بود و به مسئولان زینبیون خیلی کمک میکرد. هرجا حضور داشت، باری از دوش مسئولان برمیداشت. با همه برخورد دلسوزانه و مهربانانه داشت و همیشه دنبال حل مشکلات مردم بود. فردی پرشور و با جذبه بود. در عملیاتی که مشکل کمبود مهمات وجود داشت، قبل از آغاز عملیات صادقانه با همه صحبت میکرد و میگفت باید مهمات به طور مساوی بین همه نیروها توزیع شود. هرکس مهمات اضافی دارد بدهد تا بتوانیم همه را تجهیز کنیم. آنقدر پرشور و با صلابت صحبت میکرد که فرماندهان ایرانی میگفتند سخنرانی او تداعیکننده صحنه سخنرانی شهید باقری است.
روزنامه کیهان با انتشار گزارشی با عنوان حسینوار شهید شدن را دوست میدارم، نوشت: شهید مدافع حرم علیرضا مرادی متولد ۲۵ تیر سال ۱۳۶۸ در تهران بود. او از جوانان فعال در پایگاه بسیج المهدی(عج) در مسجد بابالحوائج بود و شغل آزاد داشت. از وقتی بحران سوریه شکل گرفت و حرم معصومین در آن کشور مورد تهدید تکفیریها قرار گرفت، دغدغه پیوستن به مدافعان حرم را داشت. با اینکه از نظر شغلی، فرد موفقی بود و میتوانست زندگی مرفه و راحتی را برای خودش رقم بزند، اما به دنیا و همه مادیات پشت پا زد و داوطلبانه راهی میدان مبارزه با تروریستهای تکفیری شد. سرانجام نیز ۲۱ دی سال ۱۳۹۴ در عملیات مستشاری در سوریه، به شهادت رسید.
شهید مدافع حرم علیرضا مرادی در وصیتنامهاش نوشته بود: به تاریخ ۹۴.۱۰.۵ ساعت ۲۳ و نیم شب، چند سطری وصیتنامه مینویسم، علیوار زیستن و علیوار زندگی کردن را و حسینوار زیستن و حسینوار زندگی کردن و حسینوار شهید شدن را دوست میدارم. شهادت در قاموس اسلام کاریترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد میزند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتادهایم و استکبار جامعه را به لجنزار کشیده است ولی چارهای نیست، اینها سد راه اسلام شدهاند و باید برداشته شوند تا راه تکامل طی شود. مادر جان و پدر جان شما را قسم میدهم که اگر به خاطر من گریه کنید اصلا از شما راضی نخواهم بود، زینبوار و علیوار زندگی نمایید و مرا به خدا بسپارید.
نظر شما